-
-
درون توست، اگر خلوتی و انجمنی است
برون زِ خویش
کجا میروی؟
جهان خالی استبیدل دهلوی
پ . ن : عیدتون هم مبارک آلایی های عزیز
-
امام علی :هنگامی که از چیزی میترسی،خود را در ان بیفکن،
زیرا گاهی ترسیدن از چیزی ،از خود ان سخت تر است. (خیلی بهش اعتقاد دارم ) -
باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم ازلب جوی
دور میگشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی, پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا
شاعر:گلچین گیلانی -
دست هایم را در باغچه می کارم سبز خواهم شد،می دانم،می دانم،می دانم و پرستوها در گودی انگشتان جوهری ام تخم خواهند گذاشت ....
شاید فروغ فرخزاد دردی داشت
به عمق اقیانوس
یا شاید
امیدی به پهنای آسمان ...
و شاید میخواست تنهایی اش را با نوشته هایش شریک شود
هر چه که داشت بد دردی بود ...
-
روح سهراب جوان از آسمانها هم گذشت
نوشدارویش هنوز از پی دوان است ای پری
.
.
با نواهای جرس گاهی بفریادم برس
کین ز راه افتاده هم از کاروان است ای پریشهریار
-
@دانش-آموزان-آلاء
دوست آن است که گیرد دست دوستدرپریشان حالی و درماندگی
دشمن دانا بلندت میکند
برزمینت میزند نادان دوست........
-
گاه گاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آنکه جانم را
سوخت
یاد می آرد ازین بنده هنوز!؟حمید مصدق
-
مبدأ تاریخ من
این سفر توست
فصل های تقویم من
از این به بعد
با سفرهای تو
تغییر می کند
تقویم من
یک ماه دارد
که تویی
وقتی قرار است بیایی
روزها
معکوس می گذرد
وقتی قرار است بروی
روزها
باز هم معکوس می گذرد
تقویم من
معکوس هجریِ قمریست
تقویم من
زندگی توستافشین یداللهی
-
غافل کند از کوتهی عمر شکایت
شب در نظر مردم بیداربلند است -
وقتی که دل از دنیا، آمیخته ی درد است
وقتی که صداقتها، آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ است
چون وادی عشق او دور از همه نیرنگ است
خود را به خدا بسپار، آن لحظه که تنهایی
آن لحظه که دل دارد از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار، همراه سراسر اوست
دیگر تو چه میخواهی! بهر طلب از دوست
خود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی
آن لحظه که از غمها، بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگر
چون ناز تو میخواهد، او را ز درون بنگر
بهمن میزانی
-
ماهها منتظرم روز به اینجـــا برسد
خبـر آمـدنـت بــــــر در اعـــلا برسدنگرانم من از این شهر، که از دیدارت
کار این شهر پرآشوب به غوغا برسدآمـدی شهــر بـهم ریخت، منم انسانم
چــه بسا کار منم نیز به اغمـــا برسدفصـــل زیبـا شــده با آمدنت، زیبا رو
که بهار از تو به شهــریور زیبا برسدعلیرضا_عباس_زاده