-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۱۷:۳۶ آخرین ویرایش توسط اکالیپتوس انجام شده
در منزل غم فگنده مفرش ماییم
وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم
عالم چو ستم کند ستمکش ماییم
دست خوش روزگار ناخوش ماییم
-
امام علی :هنگامی که از چیزی میترسی،خود را در ان بیفکن،
زیرا گاهی ترسیدن از چیزی ،از خود ان سخت تر است. (خیلی بهش اعتقاد دارم )نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۱۹:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهعلیم
عالیه این حرف
ولی اینجا فقط جای شعره نه متن !!! -
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۱۹:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم ازلب جوی
دور میگشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی, پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا
شاعر:گلچین گیلانی -
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۵:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زندگی تکرار فرداهای ماست
میرسد روزی که فردا نیستیم
آنچه میماند فقط نقش نکوست
نقش ها می ماند و ما نیستیم … -
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۸:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دست هایم را در باغچه می کارم سبز خواهم شد،می دانم،می دانم،می دانم و پرستوها در گودی انگشتان جوهری ام تخم خواهند گذاشت ....
شاید فروغ فرخزاد دردی داشت
به عمق اقیانوس
یا شاید
امیدی به پهنای آسمان ...
و شاید میخواست تنهایی اش را با نوشته هایش شریک شود
هر چه که داشت بد دردی بود ...
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۹:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روح سهراب جوان از آسمانها هم گذشت
نوشدارویش هنوز از پی دوان است ای پری
.
.
با نواهای جرس گاهی بفریادم برس
کین ز راه افتاده هم از کاروان است ای پریشهریار
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۵۲ آخرین ویرایش توسط _silent_ انجام شده
@دانش-آموزان-آلاء
دوست آن است که گیرد دست دوستدرپریشان حالی و درماندگی
دشمن دانا بلندت میکند
برزمینت میزند نادان دوست........
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگیفروغ فرخزاد
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۳:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گاه گاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آنکه جانم را
سوخت
یاد می آرد ازین بنده هنوز!؟حمید مصدق
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۴:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه کرده ای
که از پشت فرسنگها و سالها فاصله
بی آنکه ببینمت
بی آنکه لمست کنم
ازآنِ تو شدم
دکتر افشین یداللهی -
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۴:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مبدأ تاریخ من
این سفر توست
فصل های تقویم من
از این به بعد
با سفرهای تو
تغییر می کند
تقویم من
یک ماه دارد
که تویی
وقتی قرار است بیایی
روزها
معکوس می گذرد
وقتی قرار است بروی
روزها
باز هم معکوس می گذرد
تقویم من
معکوس هجریِ قمریست
تقویم من
زندگی توستافشین یداللهی
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۵:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
غافل کند از کوتهی عمر شکایت
شب در نظر مردم بیداربلند است -
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۶:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای که مسجد می روی بهر سجود
سر بجنبد دل نجنبد ، این چه سود؟!
مولانا -
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
وقتی که دل از دنیا، آمیخته ی درد است
وقتی که صداقتها، آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ است
چون وادی عشق او دور از همه نیرنگ است
خود را به خدا بسپار، آن لحظه که تنهایی
آن لحظه که دل دارد از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار، همراه سراسر اوست
دیگر تو چه میخواهی! بهر طلب از دوست
خود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی
آن لحظه که از غمها، بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگر
چون ناز تو میخواهد، او را ز درون بنگر
بهمن میزانی
-
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ماهها منتظرم روز به اینجـــا برسد
خبـر آمـدنـت بــــــر در اعـــلا برسدنگرانم من از این شهر، که از دیدارت
کار این شهر پرآشوب به غوغا برسدآمـدی شهــر بـهم ریخت، منم انسانم
چــه بسا کار منم نیز به اغمـــا برسدفصـــل زیبـا شــده با آمدنت، زیبا رو
که بهار از تو به شهــریور زیبا برسدعلیرضا_عباس_زاده
-
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-شهریور است و
شهر ما عمریست پاییز است.
چیزی نمیگویم؛
که میدانی دلم چیز است...سید_مهدی_موسوی
-
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@دانش-آموزان-آلاء
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشستعشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بودسجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه اوگفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ایجام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده اینشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنیخسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکنمرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستمگفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منمسال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختیعشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختمکردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشدسوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبتروز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلیمطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنیحال این لیلا که خارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بودمرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
-
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@دانش-آموزان-آلاء
پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت آمدی از خانه بیرونبیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات راوگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت ای مردچو مجنون این پیامک خواند وا رفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفتاس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی
که می خواهم تو را قد تریلیدلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم کمتر ز آن استچه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گراییپس از چن وقت دید بابای لیلی
که سنِ دخترش گردیده خیلی!درون خانه بوی ترشی آید . .
خدایا.. دخترم ترشیده شاید!!سراسیمه به مجنون زد ایمیلی
نمی پرسی چرا احوالِ لیلی!؟هنوزم عشق لیلی در دلت هست؟
هنوزم عکس او در تبلتت هست !؟تو داماد منی من شک ندارم . . !!
نیازی دیگه به مدرک ندارم . . !!شود این تحفه را با سیکل هم برد
نیازی نیس به دانشگاه آکسفورد!بیا تا منزلم.. مجنون ترینم . .
الهی دوریِ تان را نبینم . . !!چو کرد فکراشو مجنون زد ایمیلی
پس از یک هفته به بابای لیلی . .بگفتا چند سالی دیر کردی . .
زیادی جانِ من تأخیر کردی !!نباشد در سر از لیلی هوایی . .
که دارم چند دوستِ اجتماعی !!!ز بس هر چیز، این دوره گرونه
محاله زن بگیرم این زمونه !!
کنون ظرفی بزرگ با پُست ریلی
فرستادم بریز ترشیه لیلى
-
یکی درد و یکی هجران پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان ودرد و وصل و هجران
پسندم انچه را جانان پسندد