-
عجب حلوای قندی تو
امیر بی گزندی توعجب ماه بلندی تو
که گردون را بگردانی -
گفت
که تو شمٖع شدی قبله این جمع شدی
جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم#مولانا
-
چقدر اینجا شیفته ی مولانا داریم
.
.
یه شاه بیت از حضرت
.
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم انسانم آرزوست -
لحظهی بغض نشد
حفظ کنم چشمم را
در دلِ ابر،
نگهداریِ باران سخت است -
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم
هوشنگ ابتهاج
-
در قفل فرو بسته غمهای دل خویش
آن کهنه کلیدیم که دندانه نداریمفیاض لاهیجی
-
این پست پاک شده!
-
شده ام ابر
که با گریه فرو بنشانمآتش صاعقهای را
که خود افروختهام#فاضل_نظری
-
این چشمهای که بر سر خود میزند مدام
فواره نیست
طاقت سر رفته من است... -
تا خرمنت نسوزد
تشویش ما ندانی.... -
خنک ان قمار بازی که بباخت انچه بودش ...
-
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت///آری به اتفاق جهان می توان گرفت
-
این روزها زیــــــــادی ساکت شــــــــــده ام ،
نمی دانــــــم چـــــــرا حرفــــــــهایم،
به جـــــــــــــای گلو
از چشمهایم بیرون می آیند… -
گلچین روزگار عجب باسلیقه است
میچیند ان گلی که به عالم نمونه است
هر گل را که به چمن بیشتر میدهد صفا
گلچین روزگار امانش نمیدهد... -
من پر از حرفهای نگفته ام
حرف هایی از جنس سکوت
حرفهایی برای هیچکس
به باد سپرده ام
حرفهای نگفته ام را…
حالا حتی باد هم بی تابی میکند
-
متن اگهی ترحیم:
گفتم که چرا رفتی و تقدیر تو این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود
گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود
گفتا که نگو مصلحت دوست در این بود -
Wнєяєνєя тнє Rσмαη ιѕ, тнє cσℓσя σƒ му ѕкιєѕ ιѕ тнιѕ Bℓαcк ιѕ ℓιкє уσυя тωσ єуєѕ, ѕσ ωну ƒα∂є
به هرکجا که رَوم رنگ آسمان من اینست
سیاه مثل دو چشم تو، پس چرا بگریزم ...؟!#حسین_منزوی