-
-
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملالانگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
آسمان سینهام پر درد میشد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ میزد
وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
-
دل نخواهم
جان نخواهم
آن ِمن کو آن ِمن؟مولانا
-
بر ما نظری کن
که در این شهر غریبیم -
گفتم:«بدوم تا تو همه فاصله ها را»
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها راپر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها راما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها رابگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله ها رایک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را... -
این پست پاک شده!
-
و تنها ،قلم برایم ماند
تا پای تنهایی هایم را قلم کنم -
بیم آنست دمادم که برآرم فریاد
صبر پیدا و جگر خوردن پنهان تا چند؟!
#سعدی
-
این پست پاک شده!
-
تارو پود شعرهایم بند چشمان تو بود
چشم بستی رشته ی اشعار من از هم گسست..#الهه_رضایی
-
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم... -
یک غزل مهمان من باش و پس از آن شب بخیر
نرم نرمک دستی افشان پای کوبان شب بخیروسعت غمهای ما را نیست مرزی آشکار
زین سبب لختی قلم بر ما بگریان شب بخیراز نگاهت شور و مستی میتراود چون شراب
شور و مستی را از این مستان تو مستان شب بخیرلحظهای دیگر بمان ای بانوی شعر و غزل
میزبان اکنون تویی ما نیز مهمان شب بخیربرف میبارد هوا سرد است بیرون میروی
یک غزل مهمان من باش و پس از آن شب بخیرمحمدمهدی ناصری
-
خداروشکر...
هنوز کمپی برای ترک عشق
نساخته اند...!دعوای این روزهای
من و مادرم
سر اعتیادم به توست...!#صفا_وهابی
-
چشمِ خود بستم
که ديگر چشمِ مستش
ننگرم
ناگهان دل داد زد
"ديوانه! من ميبينمش" -
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه..
#هوشنگ ابتهاج
-
دوران حافظ وسعدی سخن از زلف تو بود
نوبت ما که رسید روسری سر کرده ای!!!! -
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند -
دل به دریا میزنم در قیل و قال زندگیخسته از پژمردنم پشت خیال زندگی
در اتاق فکر من، آیینه تابوتم شده
در نبردم، در کما، با احتمال زندگی
کفشهایم رو به فردا پشت در کز کرده اند
بنده ی دیروزم و حل سوال زندگی
مثل یک گنجشک زخمی در هوای بیکسی
بی رمق نوک میزنم بر سیب کال زندگی
در همین بازی گل یا پوچ دل وا مانده ام
کیش و ماتم میکند رندان فال زندگی
عابری هم در گذر از کوچه ی ما هر زمان
باخودش حرفی زند از ابتذال زندگی
شاعر : طاهری