-
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه..
#هوشنگ ابتهاج
-
دوران حافظ وسعدی سخن از زلف تو بود
نوبت ما که رسید روسری سر کرده ای!!!! -
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند -
دل به دریا میزنم در قیل و قال زندگیخسته از پژمردنم پشت خیال زندگی
در اتاق فکر من، آیینه تابوتم شده
در نبردم، در کما، با احتمال زندگی
کفشهایم رو به فردا پشت در کز کرده اند
بنده ی دیروزم و حل سوال زندگی
مثل یک گنجشک زخمی در هوای بیکسی
بی رمق نوک میزنم بر سیب کال زندگی
در همین بازی گل یا پوچ دل وا مانده ام
کیش و ماتم میکند رندان فال زندگی
عابری هم در گذر از کوچه ی ما هر زمان
باخودش حرفی زند از ابتذال زندگی
شاعر : طاهری
-
جز عشق نبود هیچ دم ساز مرا
نی اول و نی آخهر و آغاز مراجان میدهد از درونه آواز مرا
کی کاهل راه عشق درباز مرا -
من عاشقی از کمال تو آموزم
بیت و غزل از جمال تو آموزمدر پرده دل خیال تو رقص کند
من رقص خوش از خیال تو آموزم
@دانش-آموزان-آلاء -
ز اول که حدیث عاشقی بشنودم
جان و دل و دیده در رهش فرسودمگفتم که مگر عاشق و معشوق دواند
خود هر دو یکی بود من احول بودم -
زندگی مجذور آینه است. زندگی گل به توان ابدیت. زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست. زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست
-
آدمی پرنده نیست
تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود
سرنوشت برگ دارد آدمی
برگ، وقتی از بلند شاخهاش جدا شود،
پایمال عابران کوچهها شود...
-
جهان را بنگر
سراسر
که به رخت رخوت خواب خراب خویش
از خود بیگانه است- واج آرایی خ!
خُرخُر!
#شاملو
- واج آرایی خ!
-
من از گفتن می مانم اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعت ست- واج آرایی ج!
جیک جیک!
#فرخزاد
- واج آرایی ج!
-
-
@raha-tavakol
درد را از هر طرف بخوانی درد است...
دریغ از درمان که عکسش نامرد است!
-
@دانش-آموزان-آلاء
از چهره ى تو
چیز زیادى یادم نیست
جز این که
اقیانوس آرامى
ریخته بود بین چشمهات
و روى طراوت لب هات
زمزمه ى تردى بود
که گنگم مى کرد
و نمى گذاشت
از چهره ى تو چیز زیادى
یادم باشد -
@دانش-آموزان-آلاء
اگر باغ نگاهم پر ز خار است، گلم تاراج دست روزگار است
به چشمانت قسم، با بودن تو، زمستانی ترین روزم بهار است -
@دانش-آموزان-آلاء
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان مات که حتی مژه بر هم نزنیمژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنیفریدون مشیری
-
-
[ از اضطراب کارها مهیّا نمیشود
سیل از "دویدن" ست که دریا میشود ]