-
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شوهم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو -
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شوهم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شونوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@hastyفرقی نمی کند
پنجه ی طلایی آفتاب باشد
یا انگشت های خیس باران
این پنجره دیگر
جواب سلام آسمان را نخواهد داد
وقتی قرار نیست
تو از این کوچه بگذری -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟! -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو مرا آزردی
که خودم کوچ کنم از شهرت
تو خیالت راحت
می روم از قلبت
می شوم دور ترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی
و به خود می گویی: باز می آید و می سوزد از این عشق ولی
برنمی گردم، نه
می روم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد
عشق زیباست و حرمت دارد -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کاش یک نفر بود
که می گفت به من
همه ی آن من از آن تو وقتی که دلت می گیرد … -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و منخاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کم رنگ
زندگی باید کرد
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید رویید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم
روزگارت آرام -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چون نمایی آن رخ گلرنگ را
از طرب در چرخ آری سنگ رابار دیگر سر برون کن از حجاب
از برای عاشقان دنگ راتا که دانش گم کند مر راه را
تا که عاقل بشکند فرهنگ راتا که آب از عکس تو گوهر شود
تا که آتش واهلد مر جنگ رامن نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قندیلک آونگ رامن نگویم آینه با روی تو
آسمان کهنه پرزنگ رادردمیدی و آفریدی باز تو
شکل دیگر این جهان تنگ رادر هوای چشم چون مریخ او
ساز ده ای زهره باز آن چنگ را -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خورشیدی که تو را گرم می کند
بر من خواهد تابید
ماهی که به تو لبخند می زند
برای من از تو خواهد گفت
آسمانی که سقف تو ست
با من مهربان خواهد بود
زمین زیر پای تو
بستر من است
چقدر به هم نزدیکیم
محبوب من -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۳۲ آخرین ویرایش توسط آسِمان آبی انجام شده
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار ِ پریشانی ست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم؟
تشویشِ هزار «آیا»، وسواس ِ هزار «امّا»
کوریم و نمیبینیم، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ، از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف ، خشکیده و بیباریم
%(#ff00ee)[دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را]
[%(#4400ff)[تیغیم و نمیبُریم، ابریم و نمی باریم]]
ما خویش ندانستیم ، بیداری مان از خواب
گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم !
من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته
امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چند ریال
چند دلار
بگو چه قدر بیشتر؟
سکوت نکن
بگو عشق او، چه قدر بیشتر از من
ارزش داشت؟ -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پشت کاجستان،برف
برف،یک دسته کلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد،آواز،مسافر،وکمی میل به خواب.
شاخ پیچک،ورسیدن،وحیاط!
من،و دل تنگ، واین شیشه خیس.
می نویسم،وفضا...
می نویسم،ودودیوار،وچندین گنجشک
یک نفردلتنگ است.
یک نفرمی بافد
یک نفرمی شمرد
یک نفرمی خواند
زندگی یعنی این: یک سار پرید
ازچه دلتنگ شدی؟
دلخوشی هاکم نیست:مثل این خورشید،کودک پس فردا،کفتر آن هفته
یک نفردیشب مرد
وهنوز ؛ نان گندم خوب است.
قطره هادرجریان،
برف بردوش سکوت
وزمان روی ستون فقرات گل یاس...!!#سپهری
-
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۶:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به سلامتی تومن
شاید پول بی ارزشی باشه
ولی تو توشی و من -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۸:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۸:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۸:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
و ندایی که به من می گوید :
”گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ،
سحر نزدیک است “
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن می بیند -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۸:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آسمان کِشتیِ ارباب هنر میشکند
تکیه آن بِه که بر این بحر معلّق نکنیم -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۹:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟ -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۹:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در پردهٔ رنگین تزویر
با نغمهٔ نیرنگ تقدیر
چون هفته ها و ماه ها و قرن ها پیش
این آدمک های ملول بیگنه را
هر جا به هر سازی که میخواهی برقصان -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۹:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو کسی که خنده اش طعم زمستان میدهد
من همان که ابتدایش بوی پایان میدهد
خوب میدانم که یک شب ، یک شب بی انتها
عشق روی دستهای بی کسم جان میدهد