-
نوشتهشده در ۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۶:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سرکلاس عربی دوم برای تقلب برگه ریز میکریم جواب توش می نوشتیم جالب اینجا بود فردی که با مداد مینوشت مگفت غلط گیر تو بده خودکار منوشت پاکن میگرفت ازبحث کلاس سرصدا میشد معلم مگفت چه خبرتونه بعد مگفتیم غلط گیر یا پاکن می خواهیم
-
نوشتهشده در ۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۷:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یادمه به یکی از بچه ها مشکل داشت کلا برا امتحان نخونده بود
من خونده بودم قرار شد بهش برسونم
اقا من ورقه رو کامل نوشتم عین ورقه رو براش رسوندم
ورقه ها رو که دادن من ۱۶ گرفتم رفیقم ۱۸
هنوزم یادم میوفته خندم میگیره -
یادمه به یکی از بچه ها مشکل داشت کلا برا امتحان نخونده بود
من خونده بودم قرار شد بهش برسونم
اقا من ورقه رو کامل نوشتم عین ورقه رو براش رسوندم
ورقه ها رو که دادن من ۱۶ گرفتم رفیقم ۱۸
هنوزم یادم میوفته خندم میگیره@پروفسور در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
یادمه به یکی از بچه ها مشکل داشت کلا برا امتحان نخونده بود
من خونده بودم قرار شد بهش برسونم
اقا من ورقه رو کامل نوشتم عین ورقه رو براش رسوندم
ورقه ها رو که دادن من ۱۶ گرفتم رفیقم ۱۸
هنوزم یادم میوفته خندم میگیره
: -
دوران سوم دبیرستان معلم نداشتیم یکی از بچه ها دلستر خورده بود تصمیم گرفتیم کاری کنیم که تو گینس ثبت بشه ته قوطی دلستر رو پاشیدیم رو تخته و تخته رو پاک کردیم چنان بوی گوسفندی گرفته بود هرکی میومد فکرمی کرد طویلس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
@پروفسور در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
دوران سوم دبیرستان معلم نداشتیم یکی از بچه ها دلستر خورده بود تصمیم گرفتیم کاری کنیم که تو گینس ثبت بشه ته قوطی دلستر رو پاشیدیم رو تخته و تخته رو پاک کردیم چنان بوی گوسفندی گرفته بود هرکی میومد فکرمی کرد طویلس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
عافرین......نعععع...عافرین..سد عافرین..حزارو صیثد عافرین..
-
یه بار تو راه مشهد با این قطار کوپه ای ها داشتیم می رفتیم.
معلما تو یه کوپه جلسه داشتند یدونه از این بمب بد بوها رو انداختیم تو کوپه در رفتیم؛ خیلی حال داداونا هم نامردی نکردند چند ساعت بعد به اسم اینکه باهاتون کار مهم داریم تعدادی زیادی از بچه ها رو جمع کردند داخل یه کوپه، بعد نامردا 4 تا بمب بدبو انداختند و رفتند بیرون و در کوپه رو نگه داشتند ما داشتیم تو کوپه پر پر میشدیم
تا آخر عقل یکی از بچه ها کار کرد با لگد زد چوب زیر در تابت کوپه شکست، آقا این که نزد همه یهو وحشی شدند اینقد با لگد زدن تو در که حسابی در کوپه داغون شد و آخر سر معلم ها از رو رفتن و در رو باز کردند
مسئول قطار که اومد رفیقم گفت آقا این معلمه گفت اگه در رو بشکونی بهت مستمر 20 میدم :trollface:
کل خسارت در رو دبیرا دادند :trollface: :trollface:
search در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
یه بار تو راه مشهد با این قطار کوپه ای ها داشتیم می رفتیم.
معلما تو یه کوپه جلسه داشتند یدونه از این بمب بد بوها رو انداختیم تو کوپه در رفتیم؛ خیلی حال داداونا هم نامردی نکردند چند ساعت بعد به اسم اینکه باهاتون کار مهم داریم تعدادی زیادی از بچه ها رو جمع کردند داخل یه کوپه، بعد نامردا 4 تا بمب بدبو انداختند و رفتند بیرون و در کوپه رو نگه داشتند ما داشتیم تو کوپه پر پر میشدیم
تا آخر عقل یکی از بچه ها کار کرد با لگد زد چوب زیر در تابت کوپه شکست، آقا این که نزد همه یهو وحشی شدند اینقد با لگد زدن تو در که حسابی در کوپه داغون شد و آخر سر معلم ها از رو رفتن و در رو باز کردند
مسئول قطار که اومد رفیقم گفت آقا این معلمه گفت اگه در رو بشکونی بهت مستمر 20 میدم :trollface:
کل خسارت در رو دبیرا دادند :trollface: :trollface:
عالی...عالی...علی...عالی....دنباله ثابت عالی ها n تا....
-
اول دبیرستان بودم دوست صمیمیم می خواست بره مسافرت فقط به من گفت که 4روز مدرسه نمیام منم یه فکری زد سرم..
رفتم خونه براش آگهی فوت درست کردم شب به دیوار مدرسه زدم ...
خلاصه روز اول همه گریه و زاری .. معلم ها هم گریه می کردن ...
فرداش جاش تو نیمکت دسته گل گذاشتن ...
مدیر و معلم ها هم زنگ می زدن خونشون کسی نبود و پیغام تسلیت می زاشتن !!
بعد 4 روز اومد مدرسه .... دیگه خودتون حدس بزنید ....
اولین نفری که گفتن بیا دفتر من بودم@پروفسور در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
اول دبیرستان بودم دوست صمیمیم می خواست بره مسافرت فقط به من گفت که 4روز مدرسه نمیام منم یه فکری زد سرم..
رفتم خونه براش آگهی فوت درست کردم شب به دیوار مدرسه زدم ...
خلاصه روز اول همه گریه و زاری .. معلم ها هم گریه می کردن ...
فرداش جاش تو نیمکت دسته گل گذاشتن ...
مدیر و معلم ها هم زنگ می زدن خونشون کسی نبود و پیغام تسلیت می زاشتن !!
بعد 4 روز اومد مدرسه .... دیگه خودتون حدس بزنید ....
اولین نفری که گفتن بیا دفتر من بودمخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ............نگووووو......شلوووغ...آی شلوووغ...یاد گرفتم
-
سلام به رفقای گلم
این تاپیکو زدم اگه از دوران مدرسه تون یه خاطره قشنگ و با مزه دارید بگید شاد شیم ...نوشتهشده در ۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۸:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهیک روز با بچه از طرف مدرسه رفته بودیم راهیان نور .....
سوله ی کناری بچه های اصفهان بودن ما هم تصمیم گرفتیم یک درگیری با بچه های اصفهان راه بندازیم ........
خلاصه منتظر موندیم تا بچه های اصفهان از بالای کوه (محل نمایش) برگشتن ما زود تر رسیده بودیم ...... بعد درگیری رو شروع کردیم 2 -3 نفر
شون رو زدیم و خیلی خوشحال بودیم که یک دفعه سرو کله ی سرهنگ مسئول بچه های اصفهان پیدا شد چنان زدمون که .............
تا یک ماه نمی تونستیم درست راه بریم !!! ((البته من زود تر فرار کردم و خوشبختانه آسیب زیادی ندیدم )) ...راستی داستان دروغ نبود من هم اون موقع کلاس 8 بودم ...........
-
نوشتهشده در ۷ آبان ۱۳۹۵، ۷:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سال اول بودیم درس مهارت زندگی مشاوره مدرسه میامد سرکلاس درس بده جزوه میگفت خیلی مضخرف بود ماهم نمی نوشتیم نوبت اول امتحان نگرفت که هیچ اخر سال خواست امتحان بگیره من جزوه نداشتم بخونم قرار بود زنگ اول جزوه بخونم بد شانسی او مد کلاس همزمان بیگره اون زنگ اول من با دوست مثل خر می خوندن قهر کرده بودم با بچه نمی خوندن کنار نشسته بودم کنار دسته مون نگاه می کردم اون هم جواب نی دادن سرکلاس که زنگ ریا ضی داشتم معلم میخواست برگه جمع کنه اون اخر کلاس نشتن برگه هاور جمع کنن بعد من خوشحال شدم برگه سوال تی دفتر زیر دستم گذاشتم برگه های بقیه جمع کردم توی یک کلاس36 نفره 3این کار کردیم بقیه ازاین قضیه بوی نبرد
-
سال اول بودیم درس مهارت زندگی مشاوره مدرسه میامد سرکلاس درس بده جزوه میگفت خیلی مضخرف بود ماهم نمی نوشتیم نوبت اول امتحان نگرفت که هیچ اخر سال خواست امتحان بگیره من جزوه نداشتم بخونم قرار بود زنگ اول جزوه بخونم بد شانسی او مد کلاس همزمان بیگره اون زنگ اول من با دوست مثل خر می خوندن قهر کرده بودم با بچه نمی خوندن کنار نشسته بودم کنار دسته مون نگاه می کردم اون هم جواب نی دادن سرکلاس که زنگ ریا ضی داشتم معلم میخواست برگه جمع کنه اون اخر کلاس نشتن برگه هاور جمع کنن بعد من خوشحال شدم برگه سوال تی دفتر زیر دستم گذاشتم برگه های بقیه جمع کردم توی یک کلاس36 نفره 3این کار کردیم بقیه ازاین قضیه بوی نبرد
نوشتهشده در ۷ آبان ۱۳۹۵، ۸:۲۱ آخرین ویرایش توسط _Mohammad_reza_ انجام شدهپویا داداش میشه با زبان شیرین فارسی بنویسی ؟؟؟
سه باره دارم میخونم.. -
پویا داداش میشه با زبان شیرین فارسی بنویسی ؟؟؟
سه باره دارم میخونم..نوشتهشده در ۷ آبان ۱۳۹۵، ۸:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Phenomenon در خاطره ای از دوران مدرسه گفته است:
پویا داداش میشه با زبان شیرین فارسی بنویسی ؟؟؟
سه باره دارم میخونم.. -
سرکلاس عربی دوم برای تقلب برگه ریز میکریم جواب توش می نوشتیم جالب اینجا بود فردی که با مداد مینوشت مگفت غلط گیر تو بده خودکار منوشت پاکن میگرفت ازبحث کلاس سرصدا میشد معلم مگفت چه خبرتونه بعد مگفتیم غلط گیر یا پاکن می خواهیم
-
یک روز با بچه از طرف مدرسه رفته بودیم راهیان نور .....
سوله ی کناری بچه های اصفهان بودن ما هم تصمیم گرفتیم یک درگیری با بچه های اصفهان راه بندازیم ........
خلاصه منتظر موندیم تا بچه های اصفهان از بالای کوه (محل نمایش) برگشتن ما زود تر رسیده بودیم ...... بعد درگیری رو شروع کردیم 2 -3 نفر
شون رو زدیم و خیلی خوشحال بودیم که یک دفعه سرو کله ی سرهنگ مسئول بچه های اصفهان پیدا شد چنان زدمون که .............
تا یک ماه نمی تونستیم درست راه بریم !!! ((البته من زود تر فرار کردم و خوشبختانه آسیب زیادی ندیدم )) ...راستی داستان دروغ نبود من هم اون موقع کلاس 8 بودم ...........
-
یادمه به یکی از بچه ها مشکل داشت کلا برا امتحان نخونده بود
من خونده بودم قرار شد بهش برسونم
اقا من ورقه رو کامل نوشتم عین ورقه رو براش رسوندم
ورقه ها رو که دادن من ۱۶ گرفتم رفیقم ۱۸
هنوزم یادم میوفته خندم میگیرهنوشتهشده در ۷ آبان ۱۳۹۵، ۹:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@پروفسور
این یکی از اون مورداس که واقعا ادم میسوزه -
پویا داداش میشه با زبان شیرین فارسی بنویسی ؟؟؟
سه باره دارم میخونم..نوشتهشده در ۷ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Phenomenon منم متوجه نشدم چی شد...
-
واااااااااای خعلییییییییییییی باحال بوود.......
-
نوشتهشده در ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۷ آخرین ویرایش توسط Professor انجام شده
سلام
دوم دبیرستان بودیم با معلم ریاضیمون زیاد حال نمیکردیم ازش خوشمون نمیومد درسشم نمیخوندیم دبیر حواس پرتی هم بود . زیاد خوب هم نمیتونست ببینه . درسشم که هیشکی گوش نمیداد . هرچقد به مدیر اصرار کردیم که عوضش کنه قبول نمیکرد .
بچه های کلاس ماهم که زیاد سر به سرش میزاشتن
یه بار دیگه جدی جدی تصمیم گرفتیم یه کاری کنیم از دلش دربیاریم خخخ با بچه ها تو زنگ هماهنگ شدیم
یکی از بچه ها رفت اتاقی که یه بسته پونز اونجا بود اونو کش رفت اورد ما هم پونز ها رو برعکس گذاشتیم روی صندکی استاداقا جونم براتون بگه لحظه ی نشتنش روی پونز ها هنوز یادمه
وقتی نشت بیچاره سرخ سرخ شد
بعدش اصلا جرغت نکرد تو کلاسمون پاشو بزاره
از اون به بعد همه ی دبیرا قبل نشستن یه نگاه دقیقی به صندلیشون میکردن بعد میشستن
http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.png -
سلام
دوم دبیرستان بودیم با معلم ریاضیمون زیاد حال نمیکردیم ازش خوشمون نمیومد درسشم نمیخوندیم دبیر حواس پرتی هم بود . زیاد خوب هم نمیتونست ببینه . درسشم که هیشکی گوش نمیداد . هرچقد به مدیر اصرار کردیم که عوضش کنه قبول نمیکرد .
بچه های کلاس ماهم که زیاد سر به سرش میزاشتن
یه بار دیگه جدی جدی تصمیم گرفتیم یه کاری کنیم از دلش دربیاریم خخخ با بچه ها تو زنگ هماهنگ شدیم
یکی از بچه ها رفت اتاقی که یه بسته پونز اونجا بود اونو کش رفت اورد ما هم پونز ها رو برعکس گذاشتیم روی صندکی استاداقا جونم براتون بگه لحظه ی نشتنش روی پونز ها هنوز یادمه
وقتی نشت بیچاره سرخ سرخ شد
بعدش اصلا جرغت نکرد تو کلاسمون پاشو بزاره
از اون به بعد همه ی دبیرا قبل نشستن یه نگاه دقیقی به صندلیشون میکردن بعد میشستن
http://forum.alaatv.com/plugins/nodebb-plugin-emoji-apple/static/images/joy.pngنوشتهشده در ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۶ آخرین ویرایش توسط عااطفه انجام شده@پروفسور
یا خداااااااا
خوبه اخراج نشدین
ما به معلم تو میگفتیم
فرداش اداره بودیم پرونده زیر بغل -
@پروفسور
یا خداااااااا
خوبه اخراج نشدین
ما به معلم تو میگفتیم
فرداش اداره بودیم پرونده زیر بغل -
نوشتهشده در ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۹:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یا خاطره هام تموم شده یا یادم رفتن !!!
-
نوشتهشده در ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۹:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده