-
نوشتهشده در ۲۷ خرداد ۱۳۹۸، ۱۸:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دی کوزهگری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیارو آن گل بزبان حال با او میگفت
من همچو تو بودهام مرا نیکودارخیام
-
نوشتهشده در ۲۷ خرداد ۱۳۹۸، ۱۹:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
طَلب کردم ز دانایی یکی پند
مَرا فرمود با نادان مَپِیوند ...حضرت سعدی
-
اخراج شدهنوشتهشده در ۲۷ خرداد ۱۳۹۸، ۲۰:۵۷ آخرین ویرایش توسط به سان خورشید انجام شده
.فعل و قول آمد گواهان ضمیر
زین دو بر باطن تو استدلال گیر
چون ندارد سیر سرت در درون
بنگر اندر بول رنجور از برون
فعل و قول آن بول رنجوران بود
که طبیب جسم را برهان بود
وآن طبیب روح در جانش رود
وز ره جان اندر ایمانش رود
حاجتش ناید به فعل و قول خوب
احذروهم هم جواسیس القلوب
این گواه فعل و قول از وی بجو
کو به دریا نیست واصل همچو جو__مولانا
-
نوشتهشده در ۲۸ خرداد ۱۳۹۸، ۱:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من هر چه مولانا شدم او شمس تبریزی نشد
ای شمس ناتبریزی ام هرگز فراموشم مکن
رزیتا نعمتی -
نوشتهشده در ۲۸ خرداد ۱۳۹۸، ۱:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خفتگان را خبر از محنت بيداران نيست
تا غمت پيش نيايد، غم مردم نخوری -
نوشتهشده در ۲۸ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۴۹ آخرین ویرایش توسط دااانااا انجام شده
تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باشکمال دلبری و حسن در نظر بازیست
به شیوه ی نظر از نادران دوران باشحافظ جان
-
-
نوشتهشده در ۲۸ خرداد ۱۳۹۸، ۲۱:۲۳ آخرین ویرایش توسط فااطمه انجام شده
ای که میگویی نداری شاهدی بر درد عشق
جان غم پرورد و آه سرد و روی زرد چیست#وحشی بافقی
-
نوشتهشده در ۲۸ خرداد ۱۳۹۸، ۲۲:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲۸ خرداد ۱۳۹۸، ۲۲:۵۱ آخرین ویرایش توسط دااانااا انجام شده
گزیده ای شعر:
به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من...!مهدی اخوان ثالث
-
نوشتهشده در ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۱:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
لااقل عاشق معشوقه ی مردم نشوید
که به فتوای همه مظهر حق الناس است -
نوشتهشده در ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۸:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیستآه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر
انتظار مددی از کرم باران نیست
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت
آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست
این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست
رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید
علّت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع
لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست
تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد
هر تنک حوصله را طاقت این طوفان نیست
” سایه ” صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هوشنگ ابتهاج
-
نوشتهشده در ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۸:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۸:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
. قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند...
مهدى اخوان ثالث
-
. قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند...
مهدى اخوان ثالث
نوشتهشده در ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهالبته که دور از تاپیک هم نباشد
با صدای شجریان و سنتور سرو موسیقی ایران استاد مشکاتیان
یا با نوای جانسوز خودش حال دیگری دارد ،:قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب .
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب ..
@Saadat-sh -
البته که دور از تاپیک هم نباشد
با صدای شجریان و سنتور سرو موسیقی ایران استاد مشکاتیان
یا با نوای جانسوز خودش حال دیگری دارد ،:قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب .
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب ..
@Saadat-shای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح داردهم عارفان عاشق دانند حال مسکین
گر عارفی بنالد یا عاشقی بزاردبیحاصلست یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرددانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد @naviddd-danaa -
نوشتهشده در ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۴۷ آخرین ویرایش توسط mrpop dop انجام شده
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
%(#003cff)[#شهریار]
%(#1f4cde)[#شهرِ یار] -
نوشتهشده در ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۱۴:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی
پ.ن: خدایا از ظن و گمان بد خلایق به تو پناه میبریم -
تا که خفتیم همه بیدار شدند...
تا که مردیم همگی یار شدند...
قدر آن شیشه بدانیم که هست...
نه در آن لحظه که افتاد و شکست...