-
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۷:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
باید فراموشت کنم
چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود !
آرام تلقین می کنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....
تا بعد، بهتر می شود ....
فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین !
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی
این روزگار و رسم اوست !
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین می کنم...
-
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۷:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مراگر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا...غم آن شمع که در سوز چنان بیخبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا -
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۷:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری
چه غمخواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داریچه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو
که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داریبکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم
بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داریمرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی
چو میگردم هلاک از غم، تو آنگه خوش مرا داری -
درود آلایی های خوب
راستش من این تاپیک رو مکمل تاپیک قرابت میدونم برای همین امیدوارم اینجا هم حضور پر رنگی داشته باشین و حس خوبی رو از طریق شعر به هم انتقال بدیم .پیشاپیش از همراهی تون سپاسگزارم
با احترام
بانوپ ن : %(#ff0000)[اینجا فقط شعر بنویسید نه متن ادبی]
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دلنوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۷:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهآشیان هرجا نهادم لانه صیاد شد
آن رفیقی که با خون جگر پروردمش من
عاقبت خنجر کشید و بر سرم جلاد شد
از بخت بدم آینه فروش شهر کوران شدم اما
سکوتی کردم سنگین تر از فریاد
تا که بودیم نبودیم کسی .کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که خفتیم همه بیدار شدند
تا که مردیم همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست
نه در آن موقع که افتاد و شکست -
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۷:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بوی دلتنگی پاییز وزیده ست
ولی ،
اولین موسم این فصل مگر “مهر” نبود..؟! -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۸، ۲۰:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#ff00ff)[اوست گرفته شهردل]
%(#ff00ff)[من به کجا سفر کنم..؟!]
%(#ff00ff)[#مولانا] -
نوشتهشده در ۱۹ مهر ۱۳۹۸، ۲۲:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۸، ۱۳:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یکی را دیدم اندر جایگاهی
که میکاوید قبر پادشاهیبه دست از بارگاهش خاک میرفت
سرشک از دیده میبارید و میگفتندانم پادشه یا پاسبانی
همی بینم که مشتی استخوانی -
نوشتهشده در ۲۰ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عتراض دارم ...
به خوابی که مرا ربود
به جسمم که روح مرا
سالها
به هر سیاه چاله که جذب میشود
همراه می برد
به چشمم که سالها
فقط نگاه کرد و ندید
-
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۵۴ آخرین ویرایش توسط Lotus انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
خودکشی، مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است
قبل رفتن دو سه خط فحش بده، داد بکش
هی تکانم بده، نفرین کن و فریاد بکش
قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم
طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم
مثل سیگار، خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش
مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن
مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز
من خرابم بنشین، زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت، این همه سیگار نکش -
نوشتهشده در ۲۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#ff4d00)[پاییز از چشمان من شروع شد]
%(#ff4d00)[از برگ ریزان دلم]
%(#ff4d00)[از نارنجی سکوتم]
%(#ff4d00)[که مشت مشت دلتنگی به آسمان می پاشید..!] -
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۳۹۸، ۱۸:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۳ مهر ۱۳۹۸، ۱۹:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۳:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من -
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۸:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این شعر از خودمه دلبری دارم که از هر دلبری دل می رباید/عالم عاشق ز پیش چشم او جان می سپارد
-
نوشتهشده در ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده