کافــه میـــم♡
-
از حـال ِ مَن ميپُرسي ؟
نَفـس ميکِشَم تا به جـاي مُرده ها
خاکـَم نکُننـد !
اينگونه است حال ِ مَن
هيچ نپـُرس
-
پرسیدند:چند سال داری؟
گفتم:روزهای غمناک زندگی ام را خط بزنی هنوز کودکم -
@Hamnafass در کافــه میـــم♡ گفته است:
ﺗﻨﻬﺎﺋﯽ ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺒﻮﺩﯼ
ﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﺜﻞ ﺳﻨﮓ
ﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﺜﻞ ﺷﯿﺸﻪ
ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﻻﻡ ﺗﺎ ﮐﺎﻡ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ نمی شود
ﻏﺬﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ
ﻧﻬﺎﺭ ﻫﺎ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ
ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺷﺎﻡ
ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺁﻫﻨﮓ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯼ
ﺷﺒﻬﺎ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻟﻬﺎﯼ ﻓﮑﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻤﺮﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﺒﺮﺩ
ﺗﻨﻬﺎﺋﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺩﻣﯽ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ
تنهایی،،،،، تنها خاطره خوش من ،،،،،،از باوفایی_____________:-)
اما اگه تنها ترین تنها شوم،باز هم خدا هست -
یه روزی برمیگردی شاید اونوقت
نشه دیگه مث اون روزهاشیم
شاید افتاده باشه کوچه تو طرح!
شاید اصلا از اینجا رفته باشیم
شاید اینکه « به نفع هر دومونه »
واسم اون روز هضمش ساده باشه
دیگه دیوونه بازی هام تموم شن
یکم عقلم به کار افتاده باشه
شاید مثل تو خیلی منطقی شم
بگم « وابستگی چیز بدیه »
دیگه اون آدم سابق نباشم
منم یکی بشم مثل بقیه
شاید چن(د) سال بعد از تو زمستون
واسم فصل غم انگیزی نباشه
از اینکه نیستی گریه م نگیره
تحمل کردنش چیزی نباشه
شاید الان نمیدونم ولی بعد
بفهمم خیلی از کارام غلط بود
چرا تو هیچ چیتو رک نگفتی ؟!
چرا من همه ی دنیام وسط بود ؟!
یه روزی برمیگردی ... مطمئنم
تو این سالا فراموشم نکردی
میای تا با تموم خاطراتت
تموم شهرو دنبالم بگردی
یه روزی برمیگردی ... کاش اون روز
هنوز این عشق باقی مونده باشه
می خوای باشم ولی ... کاشکی تو گوشیت
شمارم _اتفاقی _ مونده باشه !#حامد_عباسیان
-
گاه جلوے آیـــــنه مــے ایستـــم…
خودم را در آن می بـینـم …
دســت روے شانـه هایــش مــے گذارم
و مے گویــم: . . . . چه تحملــے دارد … دلــت …
-
از اینکه موهای فِری داشتم همیشه متنفر بودم ، اصلأ این موج های ناهموارو حلقه های کَج و مَعوَج هیچ جوره توی کَتَم نمیرفت ، دلم موی صاف میخواست که پَر بکشد توی هوا و دلبری بلد باشد ... موهای فر را چه به دلبری ، اصلأ پرواز بلد نیستند که بخواهند دلبری کنند.
گاهی از دم اسبی های پٌر فرازو نشیب موهای فرفری أم کلافه میشدم و حسادت یکجوری می افتاد به جانم که ساعت ها برای صاف کردنشان وقت میگذاشتم اما فایده ای نداشت ، فوق فوقش یک ساعت دوام می آورد و بعد مثل سیم تلفن درهم میپیچید و مثل اولش میشد...
خواهرم اما موهای صاف و پٌرپشتی داشت ، از آنهایی که وقتی دست رویش میکشیدی حس لمس ابریشم به دستانت هدیه میشد ، بافتن موهای مرتب و صافَش هم خیلی لذت بخش بود... اما موهای خودم، دلم برای موهای خودم میسوخت ، با اینکه انواع و اقسام نرم کننده ها را به موهایم میزدم ، بازهم نه آنقدر نرم بود که حس لمس ابریشم را داشته باشد نه آنقدر صاف که کسی دلش بخواهد بنشیند و باحوصله و عشق ببافدشان ، برایم سخت بود که فرفری های حجیم زیر مقنعه را جمع و جور کنم و موج های طولانی را از دریای خٌروشانَش بگیرم، برای همین همیشه دلم میخواست موهایم کوتاه باشد ،
اما از یک جایی به بعد آنقدر بزرگ شده بودم که به بلند بودنشان احتیاج داشته باشم ، فرفری بودنش از همان جا بیشتر به چشم آمد که بلندی أش به کمرم رسید ، دیگر دوست داشتنشان برایم محال بود...سخت جمع و جورشان میکردم...
دلم میخواست مثل خیلی ها از زیر چتری موهایم ، دنیا را ببینم و باد را دوست خود بدانم، میخواستم اما نمیشد این فرفری های خشن نمیخواستند چتر باشند و زیباترم کنند!! اما یک روز بارانی
از لا به لای پیچ و تاب موهای باران خورده أم تو را پیدا کردم...
تویی که میگفتی همیشه توی خیالت عاشق یک دختر مو فرفری بودی ای ،
کسی که توی شعرهایت با موی باز قدم بزند و پیچ و تاب موهایش باد را گمراه کند ،
دختری شبیه من که با دست مهربانت به موج های خروشان موهایش آرامش ببخشی....
میدانی من حالا موهایم را خیلی دوست دارم
و فکر میکنم چقدر خوشبختم که مرا از موهای فرفری أم شناختی و عاشقم شدی!!
%(#ff0000)[دختران مو فرفری]
شاعران زیادی
برای خودشان دارند...
| نازنین عابدین پور |
-
-...نمی تونستم از رفتن منصرفش کنم، چون اون راه رو پیدا کرده بود و بالاخره یه روز می رفت.
-پس چی کار کردی؟
-نشستم کنار دریچه، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم.
-بعدش رفتی خونه؟
-نه، یه پاکت سیگار کشیدم، گفتم شاید برگرده.
-بعدش چی؟ رفتی خونه؟
-آره رفتم خونه و همه عکس هاش رو جمع کردم.
-سوزوندی؟
-نه، گذاشتم تو انبار.
-چرا نسوزوندی؟
-دیوونه شدی؟! شاید برگرده!!
-
کتابفروشی خیابان بیست و یکم شرقی / روزبه معین
-
-
من بی تـــو، شعر خواهم نوشت…
تـــو بی من چه خواهی کرد؟ -
خدایا
گله نمیکنم…
ولی کاسه ام را اینقدر خالی دیده ای
که هر چه خواسته ام را
در کاسه ام میگذاری!
:: -
هم بازی قدیم
چشم نگذار
آنقدر دورم که
با شمردن همه اعداد هم
پیدایم نمی کنی!!!!. -
نامت را بر باد نوشته بودم
تا فراموشم شود
اما ندانستم
گردبادی از
نامت… یادت…
مرا به کام خود کشیده است -
چقدر دلم
هوایت را می کند
حالا که دگر هوایم را نداری…. -
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند
می گویند حساسیت فصلی است
آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم. -
قول داد تا آخر دنیا بماند،
سر قولش هم ماند،
همان روزی که رفت برای من آخر دنیا بود -
چه کسی گفته که من تنهایم ؟
من ، سکـوت ، خاطرات ، بغض و اشک همیشه با همیم …
بگذار تنهایی از حسودی بمیرد -
مسافر بی بدرقه من
اینقدر بی صدا رفتی که از وداع جا ماندم ،
باز به غیرت چشمانم
که آبی پشت سرت ریختند -
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی… -
دلـــم چـِـه کــودکــانــه بَهــانــه ی تــو را میگیـــرد،
امـــا تــو بـــزرگـــانــه بِــه دِل نگیـــر…
فقـــط بگــــو : کــــودکـــ استـــ، نـِـمی فهمــد… -
پر از اشکم ولی میخندم به سختی
به قول فروغ که میگفت:
شهامت میخواهد سردباشی و گرم بخندی! -
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار که درها همگی بسته بمانند
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست . . .
150/5555