کافــه میـــم♡
-
بچه که بودم خانوم جون میگفت: هروقت از چیزی ناراحتی
اگه از همه دلگیری و
دلت یک اتفاق میخواد که از ته دلت خوشحالت کنه
یک اتفاق تازه و نو
چشمات رو ببند
و تو دلت آرزوش کن
و تا سه بشمار
نفس عمیق بکش
و شمردنت که تموم شد
بعدش
چشمات رو باز کن…
میدونی چیه؟!
حالا خیلی وقته دلم تورو میخواد
ولی هرچی چشمامو میبندم و میشمارم باز اتفاق نمی افتی...
آخه مگه تو اتفاق قشنگ روزهای از دست رفتم نبودی؟
پس چرا دیگه تو حوالیِ روزهام پیدات نیست؟؟باز هم چشمامو بستم
خواستمت
و این بار تا بی نهایت شمردم
دلم میخواد چشمام که باز میشه، باشی
درست روبروم
همون جایی که همیشه دلم میخواست….سونا_محمدی
-
به سراغ من اگر میآیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگهای هوا پر قاصدهایی است
که خبر میآرند،
از گل وا شده دورترین بوته خاک
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است
%(#ff0099)[به سراغ من اگر میآیید]
%(#9100ff)[نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد]
%(#19a831)[چینی نازک تنهایی من] -
-
-
به یادم هست روزی مصرّانه به تو می گفتم: «ما هرگز خسته نخواهیم شد...هرگز»!
اما مدتی است، پی فرصتی می گردم شیرینم، تا به تو بگویم: «ما نیز، خسته می شویم و خسته شدن، حق ماست»!
اینکه خسته می شویم و از نفس می افتیم و در زانوهایمان، دردی حس می کنیم، مسأله ای نیست. مسأله این است که بتوانیم زیر درختی، کنار جوی آبی، روی تخته سنگی، در کنار هم بنشینیم و خستگی از تن و روح بتکانیم!
خسته نشدن، خلاف طبیعت است همچنان که، خسته ماندن.
دیگر نمی گویم که ما تا زنده ایم، خسته نخواهیم شد بلکه می گویم: «ما هرگز، خسته نخواهیم ماند...»
-
من از تنهایی نمیترسم، اما از فراموش شدن چرا.برای من فراموش شدن، یعنی نبودن، یعنی وجود نداشتن.
وقتی برای کسی فراموش بشی، یعنی دیگه براش وجود نداری. یعنی از اول هم نبودی.
فراموش که بشی یعنی دیگه کسی بهت فکر نمیکنه. یعنی دیگه کسی خاطراتش رو باهات مرور نمیکنه. فراموش که بشی، یعنی دیگه دل کسی برات تنگ نمیشه.
برای من امید به زندگی، یعنی توی ذهن آدمی که بهش فکر میکنم، هنوز یه جای کوچیک باشه، تا خاطراتمون رو نگه داره.
من کجای ذهنتم، وقتی تمام فکرمی؟
| پویا جمشیدی |
-
مهران مدیری : عاشق شدی ؟
حسین وفایی : خب بله هر کسی عاشق میشه !
مهران مدیری : چی شد ؟
حسین وفایی : رفت ...
مهران مدیری : چقدر عجیبن، رفت ! چی شد ؟ چی گفتی آخه ؟
حسین وفایی : والا چیز خاصی نگفتم !
مهران مدیری : همون ! شاید باید یه چیزی میگفتی که نگفتی .. !- دورهمی
-
صبحکه خانه را ترک میکنم، جوانم
و شب،
پیر به خانه باز میگردم با اندوهی هزار ساله
چهار دیواری خانهام،
آرام و صبور
پذیرای پیرمردی است که
سحرگاهان جوان برمیخیزد.
| عباس کیارستمی |
@دانش-آموزان-آلاء -
ببین!
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم.
بلد نیستم وقتی میخندی قند توی دلم آب نشه و وقتی از رویِ غیرت اخم میکنی نمیرم برات!
بلد نیستم وقتی بهم میگی"دوست دارم" ناز کنم، پشت چشم نازک و بگم "مرسی" من میپرم و بوسه بارون میکنم گردیِ ماهِ صورتترو. یا وقتی کلافه ای از ترافیک نمی تونم دست نکشم تو سیاهِ موهات و زیرِ گوشت آروم آروم شعر نخونم که بره پی کارش بی حوصلگیهات.
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم.
تو، عشقت، صدات، دستهات، عطرت، من بلد نیستم بدون اینا زندگی کنم. مثل یک مخدری که جاریه توی روحم و تپش های قلبم که حیاتم وابسته است بهش.
تو همونی که خدا فرستاد تا ثابت کنه من رو بیشتر از همه ی بنده هاش دوست داره.
میدونی!
زندگی کردن بلدی میخواد ولی"من بلد نیستم بی تو زندگی کنم..."
-
نشسته بود، زدم روی شونش گفتم تنهایی بدنگذره ؟!
نباش تنها، یهو دیدی شصت سالت شده هنوز نشستی اینجاها
خیلی زود میگذره، نمی فهمی اصلا...
زمانو میگم که عمرمون قاطیش شده...
گفت: حرفای بزرگونه میزنی بچه،
تنهایی دو مدل داره؛
تنهایی قبل از بودنِ کسی
تنهایی بعد از بودنِ کسی...
گفتم: فرقشون چیه با هم آدمِ بزرگ ؟!
گفت: اولی که باشی میتونی به آدمای دیگه فکر کنی اصلا میتونی به همه چیز فکر کنی
ولی دومی دیگه نمیتونی به کسی و چیزی فکر کنی
مجبوری بشینی روی نیمکت پارک
فقط و فقط به خودش فکر کنی اونم تنهایی !
-
دهانت لبخند
ابروانت لبخند
انحناهایت لبخند
و دست هایت
که مثل بال های سفید کبوتر
وا می شوند و بر هم می افتند
لبخند می زنند...
-
داشت زیر لب می خوند: "که من باد میشم میرم تو موهات..."
بهش گفتم به جای اینکه واسم کنسرت برگزار کنی پاشو کمک کن این تختو جا به جا کنیم، کمرم درد گرفت به خدا!
با شیطنت باز گفت: " ای بخت سراغ من بیا، که رخت خواب من با خیال خامم گرم نمیشه"
بهش گفتم از بد شانسیت که بختت من بودم، قیافه ی ناراحت و اخمو به خودش میگیره و آه میکشه، میگه هیییی...
کنارش میشینم، بهش میگم پشیمونی؟
میگه: میدونی من یه تئوری دارم، میگم که هر کسى تو زندگیش عاشق یک نفر باید بشه، اون آدم درست یا غلط همیشه عاشق اون آدم میمونه، دلش به یاد اون آدم گرمه، چشماش به خیال اون آدم گرم خواب میشه، دستاش با خیال اون آدم گرم میمونه.
حالا ببین، چقدر باید خوش شانس و خوشبخت باشی که همونی رو پیدا کنی که اونم شب ها با خیال تو می خوابه، روزا به عشق تو بیدار میشه.چقدر باید خوشبخت باشی که بین این همه آدم کسى رو پیدا کنی که همونطور که اون وسط ذهنت جا کرده، توام وسط قلب اون جا کنی...
بهش گفتم: تو پیدا کردی؟
گفت: من خوش حالم، تو خوشحالی؟ همین الان؟
گفتم: خب آره، داریم خونه ی آینده مونو میچینیم، تو کنارمی و خوشحالم، همه حالشون خوبه...
حرفمو قطع میکنه و میگه: پس دوتامون درست انتخاب کردیم، هیچکی پیش آدم اشتباهی خوشحال
نیست... -
به یاد آوردن عشق کار خیلی سختی است.
سالها میگذرد و بعد آدم از خودش میپرسد واقعاً عاشق شده بودم یا خودم را دست انداخته بودم؟
واقعاً عاشق شده بودم یا فقط داشتم وانمود می کردم او مرد رویایی من است؟
واقعاً عاشق شده بودم یا از سر لاعلاجی بود؟
-
گفت:دیدیش امروز؟
زمزمه کردم: نه خداروشکر!
یه ابروشو بالا انداخت و گفت: خداروشکر؟
لیوان چایی مو نزدیک لب هام کردم و از بین بخار های چایی که صورتمو پر کرده بود گفتم: آره...میدونی عزیز جان...یه آدم هایی تو زندگی بعضی از ماها هستن که هم ندیدنشون درده هم دیدنشون! اگر امروز میدیدمش...چشمم به چشمایی که مال من نبود می افتاد...آروم میشدم...اما فقط برای یه لحظه...تا هفته ها بعدش دلم آشوب میموند...چشم میچرخوندم رو آدم های شهر تا دوباره ببینمش!
حالا هم که ندیدمش باز دلم آشوبه...که شاید این آخرین فرصت بود قبل از اینکه چشماش بشه برای کسی ببینمش...دلم آشوبه و چند روزی آشوب میمونه...اما میدونم واسه هفته های آینده آروم ترم!
میگم خداروشکر ندیدمش چون چند روز آشوب بودن رو به چند ماه آشوب بودن ترجیح میدم.
-
رویاهای هلاک شده ی جوانی ام را پس بده،
من هم
همه ی دختران سنگدل و گل های زنگ زده و ستاره های کور را
به تو پس می دهم...
ای تبعیدگاهی
که اسم سرزمین بر خود گذاشته ای !