کافــه میـــم♡
-
مردم از ظاهر زشتشون بیشتر خجالت میکشن
تا مغزِ خالیشون' -
باید به تصورات مبهمشون رنگ داد -
•
به تو کھ میرسم مکث میکنم
انگار در زیبایی ات چیزے جا گذاشتهام؛
مثلا در صدایت،آرامش
یا در چشم هایت،زندگۍ:)!️
'نیما یوشیج'
-
-
من ميروم ...
و ڪليد اين خانه ى دلگير را ،
زير هيچ گلدانى نخواهم گذاشت !دلتنگ ڪه شدى ،
آمدى نبودم ،
نگرد !
باران هرگز شبيه آنچه بود ،
به آسمان بر نميگردد... -
••♾••
اگر روزۍ فکر کردۍ نبودن کسے بهتر از بودنشھ
چشماتو ببند و لحظھ اۍ کھ اون کنارت نباشد رو با خاطر بیارچشمات خیس شدن ؟
پس دارۍدروغ میگے وهنوزم دوسش دارۍ :)! -
خنده هات تکیه گاهه یعني
-
#دلنوشته
در پزشکی دردی وجود دارد به اسم درد فانتوم. بهش درد خیالی هم می گویند.
اما خیالی نیست. واقعا درد می کند.
بیمار واقعا درد می کشد.
ولی از جایی که دیگر نیست.
دستی درد می کند که قطع شده،
انگشتی درد می کند که جایش
بین تمام انگشتان خالیست.
آدمی که یادش هست، اما خودش نه...
انگار نگاه می کند به جای خالی چیزی و درد می کشد. از نبودنش، از نداشتنش،
از اینکه تنها خاطره ای برایش مانده
و دردی که کسی نمی فهمد.
جای خالی ای کسی که نمی بیند.
چون به گمانشان این ها همه
دردی است خیالی... -
هر کس که بهم گفت:
من ازونا نیستم،
ازونا بود که هیچ،
حتی ازوناشم بدتر بود! -
دفعه بعد که یکی بهم گفت:
آخه کی دلش میاد تو رو اذیت کنه،
میگم : تو! یکم زمان بده! همین خودِ تو! -
#دلنوشته
"داشتنت" باید مزهى توت فرنگى بدهد؛
یا انار گلپر زده؛
یا آش رشتهِ مادر بزرگ
تو غروب هاى جمعه!
داشتنت باید بوى یاسِ رازقى بدهد؛
یا بوى خاکِ باران خورده...️
نمیدانم! ما كه نداشتیم!
اما داشتنت باید چیزِ خیلى قشنگى باشد!️
-
این پست پاک شده!
-
#دلنوشته
امروز راه افتادم تو شهر و گشتم؛
روی دیوارا دنبال حرفی گشتم که ندیده باشم. همه جا پر بود از آگهی، هوالباقی، گمشده، مژدگانی، لوله باز کنی شبانه روزی، حراج پایان فصل و چی و چی و چی...
کسی دنبال دوست نبود، همه آشنا داشتن انگار، همه باهم آشنا بودن انگار، کسی تنها نبود اصلا، هیچ جایی کسی نگفته بودکه فلان آدم زنده است، نفس می کشه و چشمش به در مونده،
بریم و خوشحالش کنیم،
نگفته بود یکی دلش گرفته...
مثلا دل بازکنی فوری، شبانه روزی، کسی نگفته بود آرامشم رو گم کردم، خنده هامو گم کردم، راستی از دهنم افتاده، محبت از چشمم...
نگفته بود هیچکس، یا من ندیدم لااقل...
شهر غریب بود و من غریب بودم و دلم غریب... -
#دلنوشته
ما زود رسیدیم به تهش...
یعنی اون خواست که زود برسیم وگرنه من هنوز کلی جای نرفته باهاش داشتم،
کلی آهنگ که براش نفرستاده بودم،
گوشیم پر بود از شعرایی که گفته بودم براش و وقت نشده بود بفرستم و بگم ببین اینا فقط بازی با کلمه نیستا اینا حرفای دلمه...
دوربینم هنوز پر نشده بود از عکسایی که موقعِ حواس پرتی ازش گرفته باشم،
قلبم پر بود از حسایِ خوبی که باید باهاش تجربه میکردم و رو زبونم مونده بود هزار تا دوستت دارمی که باید بهش میگفتم...
ما زود رسیدیم تهش...
هنوز نخورده بودیم قهوه تو کافه ای که من دوست داشتم؛
هنوز اونجور که دلم میخواست بغلش نکرده بودم؛
هنوز لبام نخورده بود به صورتش؛
هنوز اونقدر که بس باشه، برای بقیه عمرم عطر تنشو نفس نکشیده بودم؛
هنوز دستام نرقصیده بود لای اون موهاش؛
هنوز باهم نخونده بودیم رومئو ژولیتو؛
وقت نشده بود بهم بگه: چشمات اذیتت نمیکنه؟
و من که قند توی دلم آب شده از جمله بعدیش، ابرو بندازم بالا و اون آروم زیر گوشم بگه:
ولی پدر منو درآورده...
ما زود رسیدیم به تهش...
من تازه اولاش بودم...
اولای عاشقی، اولای حالِ خوب و حسِ ناب؛
اولایِ زندگی کردن باهاش؛
واقعا زنده بودن و زندگی کردن باهاش!
ولی اون زود رسید به تهش،
به ته خواستن من،
به ته حال خوب با من،
به ته حسای ناب کنار من...
آخ که من همیشه متنفرم از تهِ همه چی...
از ته شیرین و فرهاد که اونجوری تموم شد بگیر،
تا ته خیارای بچگی که تلخ بود و
ته خواستنش...
╔══
═
═╗
-
-
دقیقا اونجاییم که شادمهر میگه:
میخوام برم پا ندارم، میخوام نرم جا ندارم
گریه کنم دل ندارم، داد بزنم نا ندارم..!
بلاتکلیف ترینم(: -
ولی اصلا رَبطی به غُرور نَداره، من از اوّل زِندگیم یاد گرفتم جایی که جام نیس به زور خودَمو جا ندم!
-
بعضی از آدما یه کارایی میکنن که تو نه ازشون ناراحت میشی نه عصبانی میشی نه متنفر میشی هیچی! فقط به یه نقطه خیره میشی با خودت میگی واقعا نمیفهمه؟