کافــه میـــم♡
-
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ۹:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ۹:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ۹:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ۹:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ۹:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ۹:۴۲ آخرین ویرایش توسط maryam111 انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ۹:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ۹:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۴۰۰، ۱۸:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بعضی آدمها را نمیشود داشت
فقط میشود یکجور خاصی مخفیانه در قلبت دوستشان داشت
بعضی آدمها اصلا برای این نیستند
که برای تو باشند یا تو برای آنها
اصلا به اخرش فکر نمیکنی؛
این آدمها حتی وقتی که دیگر نیستند هم
در کنج قلبت تا ابد
یک جور خاص، دوست داشته خواهند شد(؛ -
_گفتم : میدونی؟ کاش زندگی عین یه نوار کاست بود
_گفت : نوار کاست؟ چطور مگه؟
_گفتم : چون اگه هر جاشو دوس داشتی، میشد با یه خودکار برش گردونی عقب.
_گفت : آخه مشکل اونجاست اگه این کاستو برگردونیش عقب، فقط قسمتای قشنگش نمیاد که، همه چیش برمیگرده عقب!
دوباره باید بشینی ببینی برای لبخندی که الان میزنی، قبلش چقد گریه کردی...... -
تجربینوشتهشده در ۲۴ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۵۱ آخرین ویرایش توسط ایلین حیدرزهی انجام شده
من وفادارترین آدمارو دیدم که خیانت کردن، باهوش ترین افراد رو دیدم که فریب خوردن، صادق ترین آدم ها رو دیدم که دروغ گفتن، مهربون ترین آدمها رو دیدم که دل شکستن، قوی ترین آدم ها رو دیدم که کم آوردن، بالغ ترین افراد رو دیدم که بچه گونه رفتار کردن. و از همه ی اینها متوجه شدم هیچ بد و خوب مطلقی وجود نداره، همه ممکنه اشتباه کنن و هیچ چیز از هیچکس بعید نیست.
@دانش-آموزان-آلاء -
نوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۰، ۷:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خدایا ؛ حرام کن بر دل های ما اندوه دنیا را....
-
نگاهم کرد و ادامه داد: «هر چیزی یه فصلی داره، اگه از فصلش بگذره طعمش رو از دست میده، قشنگیش به چشم نمیآد.»
پرسیدم : «فصلش گذشته؟»
گفت: «فکر کن یه قافله ابر با یه عالمه بارون توی دلشون تصمیم بگیرن سفر کنن به یه شهرِ دور وُ فصل پاییز شروع به باریدن کنن، بعد یکی از این ابرها بین راه گم بشه و دو فصل دیرتر، چلهی تابستون، برسه به مقصد: حالا یا باید اون همه بارون رو توی دل خودش نگه داره یا چلهی تابستون، زیر نور تند خورشید، بباره. این بارون به زمین نرسیده بخار میشه... -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۳۰ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قسم به روزی که دلت می شکند و جز خدایت مرهمی نخواهی داشت...
علی شریعتی
-
کاش ای تنها امید زندگی میتوانستم فراموشت کنم
یا شبی چون آتش سوزان دل در مزار سینه خاموشت کنم
کاش چون خواب گران از دیده ام نیمه شب ها یاد رویت می گریخت
مرغ دل افسرده حال و بسته پر از دیار آرزویت می گریختکاش احساس نیاز دیدنت از وجودم چون وجودت دور بود
در دلم آتش نمیزد آن نگاه کاش آن شب چشم هایم کور بود
کاش از باغ خوش رویای تو دختر اندیشه ام پر میگرفت
فارغ از اندیشه ی هجران وصل زندگی بی عشق از سر میگرفت
کاش آن شب در گلستان خیال ای گل وحشی نمیچیدم تو را
تا نسوزم در خزان آرزو کاشکی هرگز نمیدیدم توراعلیرضا شجاع پور
-
نوشتهشده در ۶ مهر ۱۴۰۰، ۶:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
با طایفهٔ بزرگان به کشتی در نشسته بودم.
زورقی(قایقی) در پی ما غرق شد. دو برادر به گردابی در افتادند.
یکی از بزرگان گفت ملاح را که: بگیر این هر دو را که به هر یکی پنجاه دینارت دهم.
ملاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید آن دیگر هلاک شد.
گفتم: بقیت عمرش نمانده بود از این سبب در گرفتن او تأخیر کرد و در آن دگر تعجیل.
ملاح بخندید و گفت: آنچه تو گفتی یقین است، و دگر میل خاطر من به رهانیدن این بیشتر بود که وقتی در بیابانی مانده بودم و مرا بر شتری نشاند، و از دست آن دگر تازیانهای خوردهام در طفلی.
گفتم: صدق الله من عَمِل صالحاً فَلنفسهِ و مَن اَساءَ فَعَلیها.تا توانی درون کس مخراش
کاندر این راه خارها باشدکار درویش مستمند بر آر
که تو را نیز کارها باشدسعدی
گلستان
باب اول
حکایت 35
-
نوشتهشده در ۷ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
_خدایا دقیقاً هدفت از خلقتِ من چے بوده؟؟؟
+دستم خورد
:))))))))))))))))))))) -
نوشتهشده در ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۷:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۳۰ مهر ۱۴۰۰، ۱۴:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یه جا خوندم :
" خدایا !! بسته اینترنتت تموم شده که وضعیت ما رو نمیبینی؟؟؟!!!! "
.
.
واقعا که حق گفته بود :)) -