کافــه میـــم♡
-
توی قصه ای رومئو شدم که ژولیت عاشقش نبود
دزیره شیفته ی ناپلئون نشد
الیزابت چشم روی نگاه های عاشقانه ی دارسی بست
اسکاریت ....دل به رت نبست
من شدم گل پرپر توی سیاره ی غریب .....ک شاهزاده کوچولو هیچ وقت بهش بر نگشت -
پرسید: اندوه دوری را تسکین چیست؟
گفت:خیال -
نصحیت یه پیرمرد این بود که میگفت:
«یه زندگی خصوصی همیشه برنده اس !
مخفی نگهش دار تا زمانی که برنده بشی ..!»
چقدر این جمله عمیقه..♡ -
هروقت تونستی موقع عصبانیتت هر حرفیو نزنی و دل کسیو که دوستت داره نشکونی اون موقع میتونی ادعا کنی طرفو از ته دلت دوست داری وگرنه موقع خوشحالی و نرمال بودن که عابر پیادهی تو خیابونم مهربونه:)
-
هوا؛هوای دیلیت اکانت از همه جاست
هوای انداختن موبایل از شیشه پنجره تو جاده چالوس
هوا؛هوای کرایه کردن یه خونه محلی تو بالاترین پیچِ جاده اسالم به خلخاله^^
هوا؛هوای زدن زیر میز این زندگیه که واسه خودمون ساختیم و هیچی ازش نفهمیدیم...¦-] -
I miss you. I won't admit it every time but yes, I miss you a lot. Sometimes I wait for you to remember it on your own, that I too am a part of your life. I too love talking and sharing all my little things with you. I know you'll make time for me, when I ask for it. But sometimes, I just wish that you take out time for me, on your own without asking.
-
The poor dad looked at a note in his son's drawer:
"List of new year gifts:
New watch, phone and shoes.
Felt sad, until he read the last line:
"For Dad."پدر پیر و فرتوتی اتفاقی نگاهش به کاغذ یادداشتی که تو کشوی پسرش بود افتاد:
«لیست هدایای سال نو:
یه ساعت جدید، گوشی و یه جفت کفش.»
پدر ناراحت شد تا زمانی که به خط آخر یادداشت رسید که نوشته بود:
«برای بابا.»
قدر باباهامون رو بدونیم که از همهچیزشون زدن برای آرامش بچههاشون️
-
این پست پاک شده!
-
برف نگرانم نمیکند...
حصار یخ رنج ام نمیدهد ،
زیرا پایداری می کنم
گاهی با شعر و گاهی با عشق
که برای گرم شدن وسیله ی دیگری نیست...
جز آن که دوستت بدارم یا
برایت عاشقانه بسرایم...نزار قبانی
╟ -
بعضی آدمها ناخواسته همیشه متهم اند همیشه مقصرند به خاطر سکوتشان به خاطر مهربانیشان به خاطر گذشته شان بی کینه بودنشان بخاطر کمک نخواستنشان بی آزار بودنشان و از همه بدتر اینکه خوبی ها و حتی خودشان زود فراموش میشوند
-
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازهی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟ -
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید
-
بعضی آدمها ناخواسته همیشه متهم اند همیشه مقصرند به خاطر سکوتشان به خاطر مهربانیشان به خاطر گذشته شان بی کینه بودنشان بخاطر کمک نخواستنشان بی آزار بودنشان و از همه بدتر اینکه خوبی ها و حتی خودشان زود فراموش میشوند
-
طوفان باشی متوقف شوی
خورشید باشی پنهان شوی
آتش باشی خاموش شوی
دریا باشی قطره شوی
نهال باشی چیده شوی
فولاد باشی خم شوی
چه تناقضی دارد این شهره ی شهر
ح.ص
قطعه ی نهال -
پرپرواز ندارم
امادلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی ماهتاب
پارو می کشند
خوشا رها کردن و رفتن
خوابی دیگر
به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن
خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن
مردن به رهایی!
آه
این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند.
شاملو