هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@dr-mahh در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@ermia-mirzakhani عااااااااام
مرسیییی اصن عکسشون بفرسسس حتمن خودتم خودتو پست کن
ارمیا خاچ عالمچه نوع سگی پسندته؟اونا ک فقط پاچه میگیرن؟
...یا اینکه اهلی باشه تا بش یه چی بگی وحشی شه...یا اینکه لوس باشه و پر رو(این یکی خودمم سفارشیه
)
عار خیلی خاچ عالم -
@dr-mahh در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Ermia-Mirzakhani راسی آزمون ترکوندم ینی خیلی خوب دادم
اینجا نگی چند ک نمیگم اونور میگمعار دیدم پیامتو خیلی خوشحال شدم
خیلی خیلی بت تبربک میگم
خیلی خوشحال شدم بالاخره نتیجه تلاشتو گرفتی
انشاالله آزمونای بعدی بیشتر بترکونی -
حقیقتا رفیق رو باید اونجا شناخت که بهت حقیقت رو بگه
نقطه ضعف هایی که داری رو برات بازگو کنه و در کنارش کمکت کنه بهتر بشی
البته بعدش هم انقدر خوبی هات رو میگه باعث میشه بیشتر از قبل به خودت ایمان داشته باشی
باید بگم ممنونم که هستی و با بودنت انگیزه میدی بهم
اگر بخاطر تو نبود شاید من خیلی دیرتر از اینا استارت میزدم
با حرفای امشبت مصمم تر شدم به کارم ادامه بدم و به اون هدفی که بعد اعلام نتایج بهم گفتی لیاقتم همینه و براش ساخته شدم برسم -
@dr-mahh در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@ermia-mirzakhani ن نرووووووووو من اومدممممم لامصب
ببخش همو موقع رفتم
-
@dr-mahh در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@ermia-mirzakhani ن همون وحشی شه بهتره
اصن من گربه میخامباشه حالا مشکلی نیس گربه هم داریم
چجوریشو میخوای -
گفتم به هیچ کس دل خود را نمیدهم
اما دلم برای همان هیچکس گرفت#فاضل_نظری
-
شب ایستادهاست
خیره نگاه او
بر چهارچوب پنجره من
سر تا به پای پرسش اما
اندیشناک مانده و خاموش
شاید
از هیچ سو جواب نیاید -
دیری است مانده یک جسد سرد
در خلوت کبود اتاقم
هر عضو آن ز عضو دگر دور ماندهاست
گویی که قطعه ، قطعه دیگر را
از خویش راندهاست -
تا شبی مانند شب های دگر خاموش
بی صدا از پا در آمد پیکر دیوار
حسرتی با حیرتی آمیخت -
رنگی کنار شب
بی حرف مرده است
مرغی سیاه آمده از راههای دور
میخواند از بلندای بام شب شکست
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست -
دود میخیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانهام
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان میرسد افسانهام -
دست جادویی شب
در به روی من و غم میبندد
میکنم هر چه تلاش
او به من میخندد
نقشهایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرحهایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود -
این پست پاک شده!
-
تیرگی میآید
دشت میگیرد آرام
قصه رنگی روز میرود رو به تمام
شاخهها پژمردهاست
سنگها افسردهاست
رود مینالد
جغد میخواند
غم بیاویخته با رنگ غروب. میتراود ز لبم قصه سرد
دلم افسرده در این تنگ غروب