-
نوشتهشده در ۲۰ شهریور ۱۳۹۷، ۱۷:۵۰ آخرین ویرایش توسط Unique 7 انجام شده
خواب وخیالی پوچ وخالی/این زندگانی بودو بگذشت
دوران به ترتیب وتوالی/سالی به سال افزودوبگذشت
هراتفاقی چشمه ای بود/ازهرکناری چشم بگشود
راهی شدوصدجوی وجرشد/صدجوی وجر،شدرودوبگذشت
درانتظارعشق بودم/اوهام رنگینم شتابان
گردونه شدبرگل گذرکرد/دامان من آلودوبگذشت
عمری سرودم یانوشتم/این ظلم واین ظلمت نفرسود
برهرورق راندم قلم را/گامی عبث فرسودوبگذشت
اندیشه ام افروخت شمعی/درمعبربادی غضبناک
وان شعله ی رقصان چالاک/زدحلقه یی دردودوبگذشت
کردم به راهش گلفشانی/وان شهسوار آرمانی
چین برجبین،خشمی،عتابی/بربندگان فرمودوبگذشت
باعمرخود گفتم که دیری/جان کنده ای،اکنون چه داری؟؟
پیش نگاهم مشت خالی/چون لعنتی بگشودو بگذشت...!
#بهبهانی -
نوشتهشده در ۲۰ شهریور ۱۳۹۷، ۱۸:۱۵ آخرین ویرایش توسط revival انجام شده
هرکجا رفتم،نرفتم نیمگام از خود برون
رفتم اما همه جا تا نرسیدن رفتم
«بیدل»
-
بدون تو گم شدم تو
شب و روز و ماه و هفته
اومدم دخیل ببندم
به یه لبخند ملیحت
اومدم دست دلم رو
بکشم روی ضریحت -
نوشتهشده در ۲۰ شهریور ۱۳۹۷، ۲۰:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خوردیم چو گنجشک به دیوار بلورین
پنداشته بودیم که این پنجره باز است! -
نوشتهشده در ۲۰ شهریور ۱۳۹۷، ۲۰:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نبودنت سخت است
مثل تکلیف ریاضی برای انسانی ها
و حفظ مکالمۀ عربی برای تجربی ها
بیا حالمان را زنگ هنر کن.
-
نوشتهشده در ۲۰ شهریور ۱۳۹۷، ۲۰:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای که از عشقت تمامی وجودم آب شد
در فراق روی ماهت طاقتم بی تاب شدشعرهای من همه با عشق تو معنا گرفت
قلب سنگی ام به لطفت گوهر نایاب شدالهه_رضایی
-
نوشتهشده در ۲۰ شهریور ۱۳۹۷، ۲۱:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ما در این عالم
که خود کنج ملالی بيش نيست
عالمی داريم
در کـــنج مــلال خــويشتن
شهریار -
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۴:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از فلک بیناله کام دل نمیآید به دست
شهد خواهی آتشی زن خانه زنبور را
-
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۷:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
** تو که رفتی پشت پایت من: **
شراب از شما نمی خواهم
شهد ناب از شما نمی خواهمساقی شوکران من نشوید
شِکراب از شما نمی خواهمبه سرابم ره گمان نزنید
سر ِآب از شما نمی خواهمزشت و زیبای چهره ام ، خوش باد
من نقاب از شما نمی خواهم#ایزوله
-
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۹:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روزے به جرم عشق شما متهم شدم
روز دگر به احترام غمت محترم شدم
دیگر بس است به دلم رحم ڪن رضا
دیوانہ ے بے سرو پا حرم شدم
-
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی
فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی...
ای آفتاب روشن و ای سایه همای
ما را نگاهی از تو تمامست اگر کنی
-
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۵۸ آخرین ویرایش توسط oooopppssss انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۶:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شب ز برق بیخودی چونکاغذ آتشزده
سوختم چندانکه داغت بر تن من جاگذاشت
چو سپند از درد و داغ بیکسیهایم مپرس
دود آهی داشتم رفت و مرا تنها گذاشت
#بیدل -
*به قدری خسته و دلتنگ و دلگیر و غم الودم که هر عکسی که می گیرند از من تار می افتد*
من-از لطف خدا-توی فضای باز هم باشم
بدون زلزله روی سرم اوار می افتد -
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۲۰:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش...حافظ
-
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۲۰:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
%(#540808)[حافظ] -
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۲۰:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روزی بگفتی شبی کنم دلشادت
وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی که از آن روز چه شب ها بگذشت
وز گفته ی خود هیچ نیامد یادت ؟#سعدی
-
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۲۰:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جز تو یاری نگرفتیم و
نخواهیم گرفت ...
بر همان عهد که بودیم
بر آنیم هنوز ...ادیب نیشابوری
-
نوشتهشده در ۲۲ شهریور ۱۳۹۷، ۴:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حال دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد