-
شاهان جهان باشند از جان چو گدای تو
محبوب تر از جانی صد جان به فدای تورندان ز تو می جویند زهاد ز تو حلوا
هر کس به هوای خود مائیم و هوای تودل خلوت خاص تست ، بنشین تو به جای خود
والله که نخواهم داشت غیر تو به جای توگر دست مرا گیری من دامن تو گیرم
پائی ز تو گر یابم آیم به سرای توگویند که این و آن باشند برای ما
نی نی که غلط کردند هستند برای توجز نقش خیال تو در چشم نمی آید
هر نور که می یابم بینم به لقای تودر دار فنا سید از عشق تو گر جان داد
جانش ز خدا جوید پیوسته بقای تو-شاهنعمتاللهولی
-
دیشب صدای تیـــشه از بیستــون نیامــد
گویا به خواب شیـرین فــــرهاد رفته باشــد -
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد جز غم؟
که هزار آفرین بر غم باد -
چو عاشق میشدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود
ندانستم که این دریا چه موجِ خونفشان دارد -
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم اید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی :
از این عشق حذز کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت باد گران است!
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی
من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
"حذر از عشق؟" ندانم
نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت....
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم....
بی تو اما
به چه حالی من از آن
کوچه گذشتم
-
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و منخاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
.
@دختر-بهار ️ -
چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد
یاد لبهای تو افتادم و با خود گفتم:
غنچهای بود که گل کرد ولی چیده نشدای که مهرت نرسیده است به من، باور کن
هیچ کس قدر من از قهر تو رنجیده نشد
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد -
بسیار بگفتم دل دیوانه ی خود را
پندم نکند گوش زهی خیره ی خود راروی تو همی خواهم و خوبست مرا رأی
تدبیر ندارم چکنم طالع بد رافریاد ز دست دل خودرأی بلاکش
الحق که به جانم شده دشمن دل خود رامست است مدام از قدح شوق تو جانم
بر مست ملامت نرسد اهل خرد راپروانه صفت پیش تو ای شمع جهان سوز
خواهم که بسوزم همگی جسم و جسد رابلبل صفتم ناله هزارست ز شوقت
ای خار چو من کرده گل روی تو صد رااز دیده چنان سیل محبّت بگشایم
کز سینه ی دشمن ببرم زنگ حسد راآن روز که در خاک تنم را بسپارند
بر یاد تو چون روضه کنم خاک لحد رابر جان جهان داغم غم هجر تو تا کی
کم سوز دل سوخته، دارای صمد را-جهان ملک خاتون
-
وه که جدا نمی شود فکر تو از خیال من...
-
ما همانیم که بودیم و
محبت باقیست ...!۰۱:۳۵
-
زِ مهجوران نمیجویی نشانی
کجا رفت آن وفا و مهربانی
-
دلتنگ صدای تو و لبریز سکوتم
من غنچهی تبعیدی باغ ملکوتمبر باد نرفته است سر سبزم و عمری است
در باغچهی خاطره مدیون سکوتماز خویش اگر دست کشیدم، نکشیدم
جز نقش تمنای تو در قاب قنوتمگفتم همهجا از تو و از خویش نگفتم
من آینهی وصف جلال و جبروتم