-
نوشتهشده در ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۱:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد جز غم؟
که هزار آفرین بر غم باد -
نوشتهشده در ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۷:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چو عاشق میشدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود
ندانستم که این دریا چه موجِ خونفشان دارد -
نوشتهشده در ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۸:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا کی چو کرم پیله برگرد خود تنیدن
پروانه شو که باید از این قفس پریدن
-
نوشتهشده در ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۰:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم“شفیعی کدکنی”
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم اید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی :
از این عشق حذز کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت باد گران است!
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی
من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
"حذر از عشق؟" ندانم
نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت....
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم....
بی تو اما
به چه حالی من از آن
کوچه گذشتم
-
نوشتهشده در ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۱:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پنجره باز بود
گنجشککی آمد با آواز دلنشین
به گمانم دانه میخواست
دانه نداشتیم
رید
و پرید -
نوشتهشده در ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۸:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و منخاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
.
@دختر-بهار️
-
نوشتهشده در ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۷:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سخن ، بى تو مگر جاى شنیدن دارد ؟
نفس ، بى تو کجا ناى دمیدن داردعلت کورى. یعقوب نبى معلوم است
شهر بى یار مگر ارزش دیدن دارد…."شهریار"
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد
من همانم که پسندید و پسندیده نشد
یاد لبهای تو افتادم و با خود گفتم:
غنچهای بود که گل کرد ولی چیده نشدای که مهرت نرسیده است به من، باور کن
هیچ کس قدر من از قهر تو رنجیده نشد
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد -
بیا که تیر نگاهت هنوز در پر ماست
گواه ما پر خونین و دیده تر ماستدلی که رام محبت نمیشود دل توست
سری که در ره مهر و وفا رود سر ماستبه پادشاهی عالم نظر نیندازیم
گدای درگه عشقیم و عشق افسر ماست-فریدون مشیری
-
بسیار بگفتم دل دیوانه ی خود را
پندم نکند گوش زهی خیره ی خود راروی تو همی خواهم و خوبست مرا رأی
تدبیر ندارم چکنم طالع بد رافریاد ز دست دل خودرأی بلاکش
الحق که به جانم شده دشمن دل خود رامست است مدام از قدح شوق تو جانم
بر مست ملامت نرسد اهل خرد راپروانه صفت پیش تو ای شمع جهان سوز
خواهم که بسوزم همگی جسم و جسد رابلبل صفتم ناله هزارست ز شوقت
ای خار چو من کرده گل روی تو صد رااز دیده چنان سیل محبّت بگشایم
کز سینه ی دشمن ببرم زنگ حسد راآن روز که در خاک تنم را بسپارند
بر یاد تو چون روضه کنم خاک لحد رابر جان جهان داغم غم هجر تو تا کی
کم سوز دل سوخته، دارای صمد را-جهان ملک خاتون
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۲:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
وه که جدا نمی شود فکر تو از خیال من...
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۲:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ما همانیم که بودیم و
محبت باقیست ...!۰۱:۳۵
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۲:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زِ مهجوران نمیجویی نشانی
کجا رفت آن وفا و مهربانی
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۲۲:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلتنگ صدای تو و لبریز سکوتم
من غنچهی تبعیدی باغ ملکوتمبر باد نرفته است سر سبزم و عمری است
در باغچهی خاطره مدیون سکوتماز خویش اگر دست کشیدم، نکشیدم
جز نقش تمنای تو در قاب قنوتمگفتم همهجا از تو و از خویش نگفتم
من آینهی وصف جلال و جبروتم -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۷:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۱۹:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
...زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم..._سهراب سپهری