-
ای دل چو حقیقت جهان هست مجاز،
چندین چه بری خواری ازین رنج دراز!تن را به قضا سپار و با درد بساز،
کاین رفته قلم ز بهر تو ناید باز...
....!!!! -
-
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است
-
میدونستم که دروغ بودن همه حرفات
میدونستم خُب
فکرّ اینکه تو نباشی یه لحظه کنارم
منو میترسوند
چقده زود همه حرفا و قول و قرارات
از یادت رفت
من آرومم با خودم تنها توو این خونه
تو خیالت تخت
میدونستم اگه هرجایی باشی تو بی من
حرفی از من نیست
کنارِ تو چه باشم چه نباشم انگار
منو یادت نیست
من هنوزم که هنوزه مثل قدیما
عاشقت هستم
نمیدونم گناهم چی بوده که تو قلبت
زده شد از من
دوسِت دارم ولی انگار ، دلِ تو با من نیست
میدونم اگه رفتنی باشم ، کسی منتظرم نیست
عشقی که به پایِ تو دادم ، به خدا کم نیست
دوسِت دارم ولی انگار ، دلِ تو با من نیست
میدونم اگه رفتنی باشم ، کسی منتظرم نیست
عشقی که به پایِ تو دادم ، به خدا کم نیست
میدونستم یه روزی میری ، اما نه اینقد زود
واسه من سخته ولی انگار ، واسه تو راحت بود
بگو کی آخه جای من اومد ، قلبِ تو رو لرزوند
من میخواستم که فقط تو ، مالِ خودم باشی
ولی تو خیلی آسون و راحت ، منو تنها گذاشتی
به دروغ هم شده بازم ، بگو دوسم داشتی
دوسِت دارم ولی انگار ، دلِ تو با من نیست
میدونم اگه رفتنی باشم ، کسی منتظرم نیست
عشقی که به پایِ تو دادم ، به خدا کم نیست
دوسِت دارم ولی انگار ، دلِ تو با من نیست
میدونم اگه رفتنی باشم ، کسی منتظرم نیست
عشقی که به پایِ تو دادم ، به خدا کم نیست
امو بند میدونستم: -
از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح استملک الشعرای بهار
-
من از راهی دور
برای خواندن خواب های تو آمدهام،
من از راهی دور
برای گفتن از گریه های خویش
راهی نیست،
در دست افشانی حروف
باید به مراسم آسان اسم تو برگردم،
من به شنیدن اسم تو عادت دارم
من
مشق نانوشته ام به دست نی،
خواندن از خواب تو آموخته ام به راه
من
باران بریده ام به وقت دی،
گفتن از گریه های تو آموخته ام به راه
به من بگو
در این برهوت بی خواب و طی،
مگر من چه کرده ام
که شاعرتر از اندوه آدمی ام آفریده اند؟ -
این ابرها را
من در قاب پنجره نگذاشته ام
که بردارم
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده توام
خانه ام
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمیآید... -
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بیجان بودمنه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودمبی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودمزنده میکرد مرا دم به دم امید وصال
ور نه دور از نظرت کشته هجران بودمبه تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودمتا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودمسعدی از جور فراقت همه روز این میگفت
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم
:))) -
دیدم به آتشبازی ات، شوق تماشایی به سر
آتش زدم در خود بیا، گر خود تماشا میکنی -
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیستکاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیستماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیستخواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز
باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست -
دلتو زدم
گفتی که بدم
آخه چه زود از چشت افتادم
حرفاتو زدیراه نیومدی
با دلی که خودم دست تو دادم
بد کردی باهام
کی اومده به جام
آخه چه جوری ببرمت از یادم
بریدم از عشق
هیجی نیست تهش
فقط همه غصه هاش مال من موند
شب بیداریام
بغض و گریه هام
کی تو این شبا یکم به فکر من بود
عوض شده راهت
چه راحته برات
اون همه خبی کردم انگاری کم بود
اموبند -
باز در خواب شب دوش تو را می دیدم
وای بر من که توام خواب شب دوش شدی -
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چراعمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چراوه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چراای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چراآسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرادر خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چراشهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا -
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران -
چون تو دارم ،
همه دارم دگرم هیچ نباید ...!#سعدی
-
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرمیک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرمیا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرماین کوزه ترک خورد! چه جای نگرانیست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرمخاموش مکن آتش افروختهام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم -
-
مرگ در قاموس ما از بیوفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصهی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل بهدست آوردن از کشورگشایی بهتر است
تشنگان مهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
باشد ای عقل معاشاندیش، با معنای عشق
آشنایم کن ولی ناآشنایی بهتر است
فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است
هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست
اینکه در آیینه گیسو میگشایی بهتر است
کاش دست دوستی هرگز نمیدادی به من
آرزوی وصل از بیم جدایی بهتر است … -
سالها رفت و هنوز؟
یک نفر نیست بپرسد از من،
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری،
همه جا می نگری،
گاه با ماه سخن می گویی،
گاه با رهگذران،
خبر گمشده ای می جویی،
راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت،
بارها انسان شد،
و بشر هیچ ندانست که بود،
خود او هم به یقین آگه نیست،
چون نمی داند کیست،
چون ندانست کجاست ،چون ندارد خبر از خود که خداست.#قیصر_امین_پور
پست 5681 از 9243