-
نوشتهشده در ۹ فروردین ۱۴۰۰، ۱۷:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند
-
نوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۴۰۰، ۲۰:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چاره ای کو بهتر از ديوانگی؟! / بُسکلدصد لنگر از ديوانگی
ای بسا کافر شده از عقل خويش / هيچ ديدی کافر از ديوانگی؟!
رنج فربه شد، برو ديوانه شو / رنج گردد لاغر از ديوانگی
در خراباتی که مجنونان روند / زور بِستان لاغر از ديوانگی
اه چه محرومند و چه بی بهره اند/ کيقباد و سنجر از ديوانگی
شاد و منصورند و بس با دولتند / فارِسانِ لشکر از ديوانگی
بر رَوی بر آسمان همچون مسيح / گر تو را باشد پَر از ديوانگی
شمس تبريزی! برای عشق تو / برگشادم صد در از ديوانگی
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۰، ۱۳:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۴۰۰، ۱۴:۲۰ آخرین ویرایش توسط parisa khany انجام شده
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی -
نوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۴۰۰، ۴:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود و کجا رفت و چرا بود و چرا نیست
#شهریار -
سلام به یاران جــان
به %(#ff00ff)[کـــافه میـــم] خوش اومدین..
توی انجمن جای همچین تاپیکی خالی بود
دعوتتون میکنم که اینجا %(#00ffff)[متــن های ادبــی] بفرستین
ما نمیتونستیم توی تاپیک شعــردانه متن ادبی بفرستیم
توی تاپیک خــــودنویس هم نمیتونستیم چون مخصوص دست نوشته های خودمونه
و توی تاپیک هرچی تودلته بریز بیرون هم نوشته ها گم میشدن
همگی خوش اومدین..
%(#0000ff)[اسپم ممنوعه]
و اینکه از مدیر عزیز هم درخواست دارم که تاپیک رو قفل نکنن
@M-an
%(#7f7fff)[_________________________________]
خب خب
دعوت میکنم از :
خانوم
dlrm
اکالیپتوس
revival
گونش
@Saahaar
@sheyda-fkh
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلادانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۳:۴۲ آخرین ویرایش توسط Lovehunter انجام شده
به خودم آمدمانگار تویی در من بود
این کمی بیشتـر از
دل به کسی بستن بود…
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۳:۴۷ آخرین ویرایش توسط Matilda2 انجام شده
جهان من از گریه ات خیس باران
تو با سقف کاشانه من چه کردی
️
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۶:۲۴ آخرین ویرایش توسط Lovehunter انجام شده
- ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻼﻃﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﺎ ﺧﯿﺰﺵ ﻣﻮﺟﻬﺎ ﺗﻔﺎﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ - ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻮﺭ ﺍﺳﺖ
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﭼﮑﺎﺭ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﺩ
- ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻼﻃﻢ ﺩﺍﺭﺩ
-
نوشتهشده در ۱۵ فروردین ۱۴۰۰، ۸:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید...
-
نوشتهشده در ۱۵ فروردین ۱۴۰۰، ۱۵:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شبی مجنون به لیلی گفت که ای محبوب بی همتا
تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد..
-
نوشتهشده در ۱۵ فروردین ۱۴۰۰، ۱۵:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد
-
نوشتهشده در ۱۶ فروردین ۱۴۰۰، ۱:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱۶ فروردین ۱۴۰۰، ۲:۴۲ آخرین ویرایش توسط Lovehunter انجام شده
-
شک ندارم که تو مانند خودم دلتنگی
با جهانی جهت دیدن من در جنگی -
شک ندارم که دل شیشه ای شفافت
خورده ازغربت ودوری،به میانش سنگی -
گرچه دوریم و ز دیدار رخت محرومم
در دلم میشنوم از نفست آهنگی -
ازغم دوری توحال خوشی دردل نیست
شادم اما که تو با قلب خودم دلتنگی
-
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱۶ فروردین ۱۴۰۰، ۲:۴۷ آخرین ویرایش توسط Lovehunter انجام شده
- حال دنیا را پرسیدم من از فرزانه ای
گفت یا خواب است یا باد است یا افسانه ای
گفتمش احوال عمرم را بگو که عمر چیست
گفت یا شمع است و یا برق است و یا پروانه ای
- حال دنیا را پرسیدم من از فرزانه ای
-
نوشتهشده در ۱۶ فروردین ۱۴۰۰، ۴:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمیحافظ
-
نوشتهشده در ۱۷ فروردین ۱۴۰۰، ۱۶:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عاشقی درد است و درمان نیز هم
مشکل است این عشق و آسان نیز همجان فدا باید به این دلدادگی
دل که دادی میرود جان نیز هم!...#شهریار
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۴۰۰، ۷:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چشمِ بیدار بر این تلخیِ ایام ببند!
خواب هایی شکرین بهرِ تو دیده ست بهار...
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۴۰۰، ۱۴:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کم رنگ
زندگی باید کرد
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید رویید از پس آن باران
گاه باید خندید بر غمی بی پایانلحظه هایت بی غم
روزگارت آرام...سهراب سپهری
️
-
نوشتهشده در ۱۸ فروردین ۱۴۰۰، ۲۱:۳۰ آخرین ویرایش توسط parisa khany انجام شده
سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد
میان به شکر چو بستیم بند ما بگشاد
-
نوشتهشده در ۱۹ فروردین ۱۴۰۰، ۱:۳۵ آخرین ویرایش توسط نازنین جمالی 0 انجام شده
چه کسی میداند؟!؟
که تو در پیله تنهایی خود تنهایی
که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟!
پیله ات را بگشا
تو به اندازه پروانه شدن زیبایی
از صدای گذر آب چنان فهمیدم
تندتر از آب روان عمر گران میگذرد
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست!!!
آرزویم این است:
آنقدر سیر بخندی که %(#ff0000)[ندانی غم چیست]سهراب سپهری
️
️
️
️