Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. غیر درسی
  4. ♥شعردانه♥
هرچی تودلته بریز بیرون۶
JuDiJ

به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام ...اینجا از هرچی اذیتتون میکنه بگید وبزارین تخلیه شین...از موانع درس خوندنتون بگید تاباهم براش راه حل پیداکنیم....برعکس از خوشحالی هاتون هم بگید...از چیز هایی بگید که باعث شده باعلاقه وقتتون رو صرف مطالعه کنید...موفق باشید وامیدوارم تاروز کنکور کلی اتفاقای خوب براتون بیفته که شمارو به سمت پیروزی ببره...

رعایت قوانین تاپیک برای همه الزامی می باشد

بحث سیاسی، اعتقادی و تنش زا ممنوع
پرسیدن سوال درسی و مشاوره ای ممنوع
پرهیز از توهین و بی احترامی و استفاده از الفاظ نامناسب
پرهیز از قرار دادن متن ، آهنگ و... با محتوای نامناسب
مواظب شوخی هاتون باشید هر شوخی مناسب محیط انجمن نیست
همه ی گویش ها و زبان ها برای همه ما آلایی ها با ارزش هستند پس برای احترام به هم فقط فارسی صحبت کنید
سبز باشید و سربلند

غیر درسی
♥شعردانه♥
banooB

درود آلایی های خوب
راستش من این تاپیک رو مکمل تاپیک قرابت میدونم برای همین امیدوارم اینجا هم حضور پر رنگی داشته باشین و حس خوبی رو از طریق شعر به هم انتقال بدیم .پیشاپیش از همراهی تون سپاسگزارم
با احترام
بانو

پ ن : %(#ff0000)[اینجا فقط شعر بنویسید نه متن ادبی]
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دل

غیر درسی
| گالری روح نواز🫀✨ |
AinoorA

سلااامممم
هممون گاهی عکس هایی رو میبینیم که شادی برای قلبمون به همراه دارن✨
گاهی بعضی عکسا یادآور یه خاطره خوبن
بعضی عکسا خنده روی لبمون میارن و بعضی اشک تو چشامون...
بعضی عکسا یادآور آدم هایی هستن که دوستشون داریم 😍
بنظر عکسا روح دارن و حسشون به ما منتقل میشه...
بعضیاشون خیلی کیوت و با نمکن 🐥🐰
بعضیاشون غمگینن 🙁
بعضیا بی حس و بی حالن 😶
بعضیا خیلیی شادن 😄
اینجا گالریِ عکسایی ک دوسشون داریم یا یه چیزی رو برامون زنده میکنن
دوست داشتین یه متن خوشگلم زیرش بنویسین..😉🤗
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1402
@بچه-های-تجربی-کنکور-1401
@ریاضیا @تجربیا @انسانیا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1403 (شما یه سر کوچولو بزنین کافیه خوشحال میشیم😉♥)
و هر کس دیگه ای که دوست داره شرکت کنه

منتظر عکس های زیباتون هستم😍🤗♥

غیر درسی
مُهانِگه😍
fateme.shafeieF

سلام سلام 😍
اینوری سلام:////
اونوری سلام:\\
هر وری سلام :/|
کلا سلام🤩
خلاصه سلام 🤭
همین اول کاری بگم این تاپیک پیشنهاد ma.a 🌺 بود
خب سوال 🙃
تاپیک مشاعره داشتیم چرا دوباره ؟؟؟😶
اینبار یه کم فرق می‌کنه 🙂
چه فرقی ؟؟ 🧐
اینبار قراره جای مشاعره با شعر، با آهنگ مشاعره کنیم 😁😋
بیاین متن آهنگایی که خوندین رو بر اساس متن آهنگ مادر بنویسین و لذت ببریم ( یه جور تداعی خاطرات هستن آهنگا )
عشق آهنگا بیاین 🤩
@دانش-آموزان-آلاء ♥️
@فارغ-التحصیلان-آلاء 💜
@ریاضیا 💙
@تجربیا 💚
@انسانیا 💛

غیر درسی
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
mriawM

سلام دوستااااااااان این تاپیک واسه اینه که تا میتونیم شاد باشیم،هرکی از درس خسته شد یا چیز دیگه،واسه زنگ تفریح بیاد اینجا شاد بشه انرژی بگیره،جوک یا سوتی های خنده دار یا هرچیز خنده دار دیگه رو اینجا بنویسیم :smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes:

غیر درسی
امیدوارم هیچ وقت کسی که کار زیاد داره تو این تاپیک فعالیت نکنه
Hg L 0H

سلام
اینم یه چالشه!
راستش بهترین بخشی که به نظرم برای این تاپیک مناسب اومد بخش غیر درسی بود....
درست مثل چیزی که قسمت تایتل تاپیک نوشتم
این بخش رو میزنم برای کسایی که کنکوری ان،دانشجو ان یا یه کار مهم اما وقت محدود دارن و غالبا هم درگیر کمالگرایی ان....

✖ این که اگه وسط کاراتون خارج از وقت معین رفتین سراغ چیزی که هیچ ربطی به فعالیت اصلیتون نداره"گوشی،سیستم،وب گردی و هر چیزی که تو این دسته قرار بگیره و خودتون بدونین داره وقتتونو تلف میکنه"
بیاین و اینجا گزارششو بدین
✖
واقعا نمیدونم چقدر تاثیر داره روی فعالیتتون اما میتونم بگم اینو که در وهله ی اول تاپیکو برای خودم زدم😅 ! برای ایجاد عادتِ درست کار کردن و بهتر پیش رفتن🌟
💥 به مدت 21 روز اگه موفق بودین و درست مدیریت کردین اتمام چالشه
اما اگه یه روزم به هم ریخت چالش از اول میشه💥
همین موفق باشین✨ 🌱
@دانش-آموزان-آلاء

غیر درسی
موسیقی کده🎵
MmdasnM

از نظر من موسیقیای خوب و آروم میتونن خیلی رو تمرکز تاثیر بزارن
موسیقی های خوبتون رو اینجا به اشتراک بزارید تا بقیه هم ازش لذت ببرن

غیر درسی
یلدای 1403🍉
AmirBarsamA

سلام و عرض ادب خدمت همه‌ی حضار و آلایی های عزیز
چه اونا که قدیمی‌ان چه اونا که مدت زیادی از عضویتشون نمیگذره
من هی صبر کردم ببینم کسی کاری انجام میده یا نه که دیدم نههههه
بعد تاپیک یلدای 1400 این یکی رو هم خودم باید بزنم.

برم سراغ اصل مطلب

یلدای همگی مبارک🍉🍎🍏🌰
بارگیری (7).jpeg
دوتا آرزو دارم براتون
Jowhareh_galleries_2_poster_0c46d860-a276-4422-956b-af6536ff6614.jpeg
اولیش اینکه ایشالا عمر غم و غصه هاتون مث آخرین شب بهار کوتاه باشه
Jowhareh_galleries_2_poster_f70f2191-a8a1-4ecf-8160-5507f2947cd8.jpeg
و دومیش اینکه ایشالا عمر شادی ها و خنده هاتون مث شب یلدا بلند باشه
Jowhareh_galleries_2_poster_ed4ca36e-adad-40a6-b3c8-403f12382fbf.jpeg

تو این شب بازار فال حافظ حسابی داغه
و نمیشه این شب رو بدون حافظ گذراند
115.jpg
اینم از فال حافظ من
شما هم اگه دوست داشتید برای خودتون و رفیقاتون از حافظ فال بگیرید و این تاپیک رو هم مزین کنید به اشعار زیبا و تبریک هاتون
.
و در آخر:
پاییز هزار رنگ می‌رود
و زمستان سپید رنگ از راه می‌رسد
و در این میان شبی است بلند
به بلندای یک فرهنگ
آئینی رنگارنگ به سان پاییز
و درون مایه‌ای سپید به رنگ زمستان
شب یلدا، شب کنار هم بودن‌ها بر شما مبارک
.
@دهم
@یازدهم
@دوازدهم
@تجربیا
@ریاضیا
@انسانیا
@فارغ-التحصیلان-آلاء

غیر درسی
ساز کده 🎵🎸
Hamed.sH

تو این تایپک هر کی هر سازی رو که بلده اگه دوست داشت اجرا کنه و به اشتراک بزاره تا بتونیم ازش لذت ببریم 🎵🎼🎹🎻🪕🪗🥁🎷🎤🎺
من خودم به شخصا سه تار کار می کنم 😊🪕

@دانش-آموزان-آلاء

غیر درسی
سود بیکران
ZxSevenZ

آموزش خرید و فروش ارز دیجیتال
ZxCurrency_01.png

غیر درسی
کاف‍ــه می‍ـــم♡
sandiiiiS

سلام به یاران ج‍ــان😍
به %(#ff00ff)[ک‍ـــافه می‍ـــم] خوش اومدین..❤
توی انجمن جای همچین تاپیکی خالی بود
دعوتتون میکنم که اینجا %(#00ffff)[مت‍ــن های ادب‍ــی] بفرستین
ما نمیتونستیم توی تاپیک شع‍ــردانه متن ادبی بفرستیم😊
توی تاپیک خ‌ــــودنویس هم نمیتونستیم چون مخصوص دست نوشته های خودمونه😅
و توی تاپیک هرچی تودلته بریز بیرون هم نوشته ها گم میشدن
همگی خوش اومدین..💕
%(#0000ff)[اسپم ممنوعه]
و اینکه از مدیر عزیز هم درخواست دارم که تاپیک رو قفل نکنن🙏❤
M.an
%(#7f7fff)[_________________________________]
خب خب😍
دعوت میکنم از :
خانوم
dlrm
اکالیپتوس
revival
گونش
@Saahaar
sheyda.fkh
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا

غیر درسی
خط خط یه گردو 😍❤
اکالیپتوسا

1158234ipbspy0c8q.gif

⚡ %(#042978)[321]
📣 صدااا میاااد؟ 🙈
✨ سلام🦋 اکالی هستم با طعم بامبو 😂😍
امیدوارم که حال دلتون عالی باشه 💛💙💜💚❤
pichak_net-70.png

عاغا بیایید نقاشی بکشیم لذت ببریم 😍 %(#c9009a)[نقاشی با موس]م خییلی باحاله 😂
لازمم نیس حتما نقاشیاتون ذهنی باشه فقط رفقای گلم اسپم ندید اینجا خیلی ممنون❤️🌈
من نقاشیارو جمع میکنم اینجا شاید الان پستای تکراری ببینید ولی پست جدیدم میزارم شماهام از خلاقیتاتون بزارید 😎

pichak.net-46.gif

✨ @فارغ-التحصیلان-آلاء ⭐
✨ @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا ⭐
✨ @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا⭐
✨ @دانش-آموزان-آلاء⭐

pichak.net-46.gif

1158234ipbspy0c8q.gif

غیر درسی
Exploring the universe 🚀 🌎
f.nalistF

%(#1c23db)[سـلام بچـه ها]
امیدوارم حال دلتون عالی و درجه یک باشه.
این تاپیک رو زدم که عکس هایی از فضا که خیلی جالب و زیبا هستند قرار بدم.
لطفاً اسپم ندید و اجازه بدید که تاپیک مثل یه کاتالوگ باشه.

%(#db1c4f)[امیدوارم لذت ببرید]

@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@تجربیا
@ریاضیا
@انسانیا

غیر درسی
گلچینی کوتاه از کتاب های معروف
Mr. PerfectM

سلام دوستان

هدفم از زدن این تاپیک اینکه:
🕙شبی حداقل یک_دقیقه_کتاب بخوانیم📚

لطفا شما هم در این مسیر یارا باشید. تا حداقل شبی یه قطره از اقیانوس علم را به معلومات خود بیافزاییم.

غیر درسی
الــــلّٰـــــه کــــلـــــوب
eliweE

سلام به خوشگلای خودم😍
به الله کلوب خوششش اومدیین🥲
قراره کلی اینجا حالمون خوب شه💛
چطوریشو الان میگم:
🟢 اولش هرچقدر که میتونین ( حتی یدونه ) از ذکر زیر بخونین و ثوابشو توشهٔ راه کنکوریای عزیز کنین:
لا الله إلا أنت، سُبحانَك إنّی کُنتُ مِنَّ الظالمین
🟢 بعدش شروع کنین به تاپیک زدن زیر همین پست تا حال دلتون بهتر شه، تاپیکای پیشنهادی:
• دل نوشته به خدا
• گفتن درد و دلاتون به خدا
• ذکرایای مختلف
از مدیر عزیز تقاضا مندم که این تاپیکو قفل نکنین🙏
مخلصانه دعوت میکنم که به کلوب خودتون بپیوندین🌱
و در آخر، قدر خودتون و تلاشاتون رو بدونین💛
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
تجربی
@انسانیا
@ریاضیا

غیر درسی
تک بعدی نبودن !!
_ Reza __

سلام دوستان عزیز 😁❤️
بنظرم یه زندگی تک بعدی خیلی بده یعنی اینکه فقط درس هدف زندگیتون باشه ...
اهمیت دادن به ورزش و تناسب اندام و کلی هدف دیگه مثلا خوانندگی دوبلوری و هر استعداد دیگه ای ک دارید در کنار درس باعث میشه ک تک بعدی نباشید و اگه درس رو ازتون بگیرن دیگ حوصله تون سر نمیره و دنبال کارای بیهوده نمیرید چون هدف ( های ) دیگه ای هم دارید :))
اینجا میتونید برای هرکاری ک در این جهت کمکتون میکنه هدف گذاری کنید و پیشرفتتون رو ثبت کنید یطورایی مثل گزارشکار درسی ولی کلی تر ...
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@تجربیا
@ریاضیا

غیر درسی
بی‌نهایتشو؛)
Majnon_Oo313M

سلام بر و بچ!!
میخوام دعتتون کنم به یه چالش خفن با کلی جایزه اونم زیر نظر آستان قدس رضوی(از طرف امام رضا:)
همین الان ۵ رو پیام کن به ۱۰۰۰۸۸۸
کد معرف:۱۲۱۱۸۶۱
(کد معرفو بزنید بهتون ده تا اعتبار مفت میده همین اول کاری؛)

غیر درسی
یه دیقه بیاین
eliweE

بیاین یه همفکری درست و حسابی داشته باشیم…
شمایی که این پستو میخونی، آره با خودتم عزیزم
قراره راجب یه مسئله خیلی مهم بحث کنیم
بنظرتون چطوری میتونیم دور گوشی رفتنو کنترل کنیم؟
هر نفر یه ترفند کوچیک یه خطی بگه
لطفا همه شرکت کنن، اینطوری هم به خودت کمک میشه، هم به بقیه❤️
چون در آخر یه گنیجنهٔ خیلی خوب واسه کنترل این معظل داریم

غیر درسی
ورزش کردن
HakoH

این تاپیک و زدم تا توش بیام فعالیت های ورزشیمونو توش ثبت کنیم
قبلا یه همچین تاپیکی بود ولی خب فراموش شده گویا اومدم جاشو با تاپیک جدید پر کنم
همتون میدونین که ورزش برای همه چی خوبه از افسردگی و تنبلی بگیر تا سلامتی و...پس اینجا میخایم روتین ورزش کردن ساده رو وارد زندگیمون بکنیم
دعوت میکنم همه تا حس تنهایی نکنم@دانش-آموزان-آلاء @دانشجویان-درس-خون

غیر درسی
" مشاعره "
J

قانون مشاعره:
حرف آخر بیت مادر
با حرف اول بیتی که میخواییم بگیم یکی باشند
مثال:
من همانم که شبی عشق به تاراجش برد ( بیت مادر)
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد جز غم که هزار آفرین بر غم باد( بیتی که در جواب داده شده)

اینم بیت مادر این تاپیک:

دلي كز معرفت نور و صفا ديد به هر چيزي كه ديد اول خدا ديد

غیر درسی

♥شعردانه♥

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده غیر درسی
9.2k دیدگاه‌ها 483 کاربران 365.7k بازدیدها
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • Hamid.sH آفلاین
    Hamid.sH آفلاین
    Hamid.s فارغ التحصیلان آلاء
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #7481

    دیوانه و دلبسته اقبال خودت باش
    سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
    یک لحظه نخور حسرت آنرا که نداری
    راضی به همین چند قلم مال خودت باش
    دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
    اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
    پرواز قشنگ است
    ولی بی غم و محنت منت نکش
    از غیر و پروبال خودت باش
    صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
    پس شاکر هر لحظه
    و هرسال خودت باش

    مروح کن دل و جان را... 🌊🕊

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    8
    • Hamid.sH آفلاین
      Hamid.sH آفلاین
      Hamid.s فارغ التحصیلان آلاء
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #7482

      باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه..
      خانه ات کو؟ خانه ام کو؟
      ان دل دیوانه ات کو؟
      فصل خوبی سادگی کو خسته از مکر زمانه...
      یادت اید روز باران.....
      غافل از حتی رفاقت
      گردش یک روز دیرین
      هماله ای از عشق و نفرت پس چه شد!
      اشک های طبق عادت دیگر کجا رف؟.......
      قطر های بی طراوت خاطرات خوب و شیرین...
      روی دوش ادمیت....
      باز باران میخورد بر بام خانه....
      بی ترانه.....
      بی هوای عاشقانه
      بی تو ای عارفانه در سکوت ظالمانه

      مروح کن دل و جان را... 🌊🕊

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      3
      • Hamid.sH آفلاین
        Hamid.sH آفلاین
        Hamid.s فارغ التحصیلان آلاء
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #7483

        گر تــن به آتش میــدهی ، چون شعلــه میرقصــانمت «🌋🖇»

        مروح کن دل و جان را... 🌊🕊

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        5
        • Hamid.sH آفلاین
          Hamid.sH آفلاین
          Hamid.s فارغ التحصیلان آلاء
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #7484

          چِ کسی میدانَد کِ تو دَر پیله تَنهایی خود تَنهایی....؟!🥀🦋🌙 #سهراب_سپهری

          مروح کن دل و جان را... 🌊🕊

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          2
          • Hamid.sH آفلاین
            Hamid.sH آفلاین
            Hamid.s فارغ التحصیلان آلاء
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #7485

            جانا گلمیشیک بیز بو جانان الیندن

            که نه انس امان تاپدی نه جان الیندن

            مسلمانه باخ، دین و ایمان قان آغلیر

            بو دین سیز، ایمان سیز مسلمان الیندن

            بو شیطاندی، بیز آدمی گویده تولار

            قاچا بیلمز آدم بو شیطان الیندن

            آلار اول ایمانی، سونداندا جانی

            نه ایمان قالار دیبده نه جان الیندن

            مروح کن دل و جان را... 🌊🕊

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            1
            • Faez FateminiaF آفلاین
              Faez FateminiaF آفلاین
              Faez Fateminia تجربی
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #7486

              عاشقی باشم به تو افروخته

              دیده را از دیگران بردوخته

              گرچه باشم ناظر از هر منظری

              جز تو در عالم نبینم دیگری
              #جامی

              ♡

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              3
              • Faez FateminiaF آفلاین
                Faez FateminiaF آفلاین
                Faez Fateminia تجربی
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #7487

                پدری با پسری گفت به قهر

                که تو آدم نشوی جان پدر

                حیف از آن عمر که ای بی سروپا

                در پی تربیتت کردم سر

                دل فرزند از این حرف شکست

                بی خبر از پدرش کرد سفر

                رنج بسیار کشید و پس از آن

                زندگی گشت به کامش چو شکر

                عاقبت شوکت والایی یافت

                حاکم شهر شد و صاحب زر

                چند روزی بگذشت و پس از آن

                امر فرمود به احضار پدر

                پدرش آمد از راه دراز

                نزد حاکم شد و بشناخت پسر

                پسر از غایت خودخواهی و کبر

                نظر افکند به سراپای پدر

                گفت گفتی که تو آدم نشوی

                تو کنون حشمت و جاهم بنگر

                پیر خندید و سرش داد تکان

                گفت این نکته برون شد از در

                «من نگفتم که تو حاکم نشوی

                گفتم آدم نشوی جان پدر»
                #جامی#طنز

                ♡

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                2
                • Faez FateminiaF آفلاین
                  Faez FateminiaF آفلاین
                  Faez Fateminia تجربی
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #7488

                  رهائیت باید، رها کن جهانرا
                  نگهدار ز آلودگی پاک جانرا

                  بسر برشو این گنبد آبگون را
                  بهم بشکن این طبل خالی میانرا
                  #اعتصامی

                  ♡

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  1
                  • jahad_121J آفلاین
                    jahad_121J آفلاین
                    jahad_121 فارغ التحصیلان آلاء
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #7489

                    تو بتقصیر خود افتادی از این در محروم
                    از که می نالی و فریاد چرا میداری؟
                    حافظ از پادشهان پایه بخدمت طلبند
                    سعی نابرده چه امید عطا میداری؟

                    786

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    3
                    • Faez FateminiaF آفلاین
                      Faez FateminiaF آفلاین
                      Faez Fateminia تجربی
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #7490

                      ای كه به هنگام درد راحت جانی مرا

                      وی كه به تلخی فقر گنج روانی مرا

                      آن چه نبردست وهم عقل ندیدست و فهم

                      از تو به جانم رسید قبله ازانی مرا

                      از كرمت من به ناز می‌نگرم در بقا

                      كی بفریبد شها دولت فانی مرا

                      نغمت آن كس كه او مژده تو آورد

                      گر چه به خوابی بود به ز اغانی مرا

                      در ركعات نماز هست خیال تو شه

                      واجب و لازم چنانك سبع مثانی مرا

                      در گنه كافران رحم و شفاعت تو راست

                      مهتری و سروری سنگ دلانی مرا

                      گر كرم لایزال عرضه كند ملك‌ها

                      پیش نهد جمله‌ای كنز نهانی مرا

                      سجده كنم من ز جان روی نهم من به خاك

                      گویم از این‌ها همه عشق فلانی مرا

                      عمر ابد پیش من هست زمان وصال

                      زانك نگنجد در او هیچ زمانی مرا

                      عمر اوانی‌ست و وصل شربت صافی در آن

                      بی تو چه كار آیدم رنج اوانی مرا

                      بیست هزار آرزو بود مرا پیش از این

                      در هوسش خود نماند هیچ امانی مرا

                      از مدد لطف او ایمن گشتم از آنك

                      گوید سلطان غیب لست ترانی مرا

                      گوهر معنی اوست پر شده جان و دلم

                      اوست اگر گفت نیست ثالث و ثانی مرا

                      رفت وصالش به روح جسم نكرد التفات

                      گر چه مجرد ز تن گشت عیانی مرا

                      پیر شدم از غمش لیك چو تبریز را

                      نام بری بازگشت جمله جوانی مرا
                      #مولوی

                      ♡

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      5
                      • AnselA آفلاین
                        AnselA آفلاین
                        Ansel
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #7491

                        وَه که جدا نمیشود نقش تو از خیالِ من

                        تا چه شود به عاقبت در طلب تو،حال من

                        《سعدی》

                        مَردُمان
                        اهلِ عادت اند...

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        5
                        • Hamid.sH آفلاین
                          Hamid.sH آفلاین
                          Hamid.s فارغ التحصیلان آلاء
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #7492

                          یک شبی مجنون نمازش را شکست
                           بی وضو در کوچه لیلا نشست

                          عشق آن شب مست مستش کرده بود
                           فارغ از جام الستش کرده بود

                          سجده ای زد بر لب درگاه او
                           پر ز لیلا شد دل پر آه او

                          گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
                           بر صلیب عشق دارم کرده ای

                          جام لیلا را به دستم داده ای
                           وندر این بازی شکستم داده ای

                          نشتر عشقش به جانم می زنی
                           دردم از لیلاست آنم می زنی

                          خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
                           من که مجنونم تو مجنونم مکن

                          مرد این بازیچه دیگر نیستم
                           این تو و لیلای تو … من نیستم

                          گفت: ای دیوانه لیلایت منم
                           در رگ پنهان و پیدایت منم

                          سال ها با جور لیلا ساختی
                           من کنارت بودم و نشناختی

                          عشق لیلا در دلت انداختم
                           صد قمار عشق یک جا باختم

                          کردمت آوارهء صحرا نشد
                           گفتم عاقل می شوی اما نشد

                          سوختم در حسرت یک یا ربت
                           غیر لیلا بر نیامد از لبت

                          روز و شب او را صدا کردی ولی
                           دیدم امشب با منی گفتم بلی

                          مطمئن بودم به من سر میزنی
                           در حریم خانه ام در میزنی

                          حال این لیلا که خوارت کرده بود
                           درس عشقش بیقرارت کرده بود

                          مرد راهم باش تا شاهت کنم
                           صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

                          نظامی

                          مروح کن دل و جان را... 🌊🕊

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          6
                          • jahad_121J آفلاین
                            jahad_121J آفلاین
                            jahad_121 فارغ التحصیلان آلاء
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #7493

                            امروز زنده ام به ولای تو یا علی
                            فردا به روح پاک امامان گوا ه باش

                            ( حافظ)

                            786

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            5
                            • jahad_121J آفلاین
                              jahad_121J آفلاین
                              jahad_121 فارغ التحصیلان آلاء
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #7494

                              حافظا ترک جهان گفتن طریق خوش دلی است
                              تا نپنداری که احوال جهاندارن خوش است

                              786

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              3
                              • Hamid.sH آفلاین
                                Hamid.sH آفلاین
                                Hamid.s فارغ التحصیلان آلاء
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #7495

                                حالا که برای میسر گشته

                                بگذر دگر از حال من سرگشته

                                تو منظره قشنگ ساحل اما🏝

                                هر موج که سمتت آمده برگشته🌊

                                مروح کن دل و جان را... 🌊🕊

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                3
                                • romisaR آفلاین
                                  romisaR آفلاین
                                  romisa
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #7496

                                  **```
                                  قصیده آبی خاکستری سیاه

                                  
                                  در شبان غم تنهایی خویش
                                  عابد چشم سخنگوی توام
                                  من در این تاریکی
                                  من در این تیره شب جانفرسا
                                  زائر ظلمت گیسوی توام
                                  گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
                                  گیسوان تو شب بی پایان
                                  جنگل عطرآلود
                                  شکن گیسوی تو
                                  موج دریای خیال
                                  کاش با زورق اندیشه شبی
                                  از شط گیسوی مواج تو من
                                  بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
                                  کاش بر این شط مواج سیاه
                                  همه ی عمر سفر می کردم
                                  من هنوز از اثر عطر نفسهای تو
                                  سرشار سرور
                                  گیسوان تو در اندیشه ی من
                                  گرم رقصی موزون
                                  کاشکی پنجه ی من
                                  در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
                                  چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
                                  گونه ام بستر رود
                                  کاشکی همچو حبابی بر آب
                                  در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
                                  شب تهی از مهتاب
                                  شب تهی از اختر
                                  ابر خاکستری
                                  بی باران پوشانده
                                  آسمان را یکسر
                                  ابر خاکستری بی باران دلگیر است
                                  و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتر است
                                  شوق بازآمدن سوی توام هست
                                  اما
                                  تلخی سرد کدورت در تو
                                  پای پوینده ی راهم بسته
                                  ابر خاکستری بی باران
                                  راه بر مرغ نگاهم بسته
                                  وای ،
                                  باران
                                  باران ؛
                                  شیشه ی پنجره را باران شست
                                  از دل من اما
                                  چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
                                  آسمان سربی رنگ
                                  من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
                                  می پرد مرغ نگاهم تا دور
                                  وای ، باران
                                  باران ؛
                                  پر مرغان نگاهم را شست
                                  اب رؤیای فراموشیهاست
                                  خواب را دریابم
                                  که در آن دولت خاموشیهاست
                                  ن شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
                                  و ندایی که به من می گوید :
                                  ”گر چه شب تاریک است
                                  دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
                                  دل من در دل شب
                                  خواب پروانه شدن می بیند
                                  مهر صبحدمان داس به دست
                                  خرمن خواب مرا می چیند
                                  آسمانها آبی
                                  پر مرغان صداقت آبی ست
                                  دیده در آینه ی صبح تو را می بیند
                                  از گریبان تو صبح صادق
                                  می گشاید پر و بال
                                  تو گل سرخ منی
                                  تو گل یاسمنی
                                  تو چنان شبنم پاک سحری ؟
                                  نه
                                  از آن پاکتری
                                  تو بهاری ؟
                                  نه
                                  بهاران از توست
                                  از تو می گیرد وام
                                  هر بهار اینهمه زیبایی را
                                  هوس باغ و بهارانم نیست
                                  ای بهین باغ و بهارانم تو
                                  سبزی چشم تو
                                  دریای خیال
                                  پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
                                  مزرع سبز تمنایم را
                                  ای تو چشمانت سبز
                                  در من این سبزی هذیان از توست
                                  زندگی از تو و
                                  مرگم از توست
                                  سیل سیال نگاه سبزت
                                  همه بنیان وجودم
                                  را ویرانه کنان می کاود
                                  من به چشمان خیال انگیزت معتادم
                                  و دراین راه تباه
                                  عاقبت هستی خود را دادم
                                  آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
                                  در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟
                                  مرغ آبی اینجاست
                                  در خود آن گمشده را دریابم
                                  ر سحرگاه سر از بالش خواب بردار
                                  کاروانهای
                                  فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن
                                  باز کن پنجره را
                                  تو اگر بازکنی پنجره را
                                  من نشان خواهم داد
                                  به تو زیبایی را
                                  بگذاز از زیور و آراستگی
                                  من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
                                  که در آن شکوت پیراستگی
                                  چه صفایی دارد
                                  آری از سادگیش
                                  چون تراویدن مهتاب به شب
                                  مهر از آن می بارد
                                  باز کن پنجره را
                                  من تو را خواهم برد
                                  به عروسی عروسکهای
                                  کودک خواهر خویش
                                  که در آن مجلس جشن
                                  صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
                                  صحبت از سادگی و کودکی است
                                  چهره ای نیست عبوس
                                  کودک خواهر من
                                  در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد
                                  کودک خواهر
                                  من
                                  امپراتوری پر وسعت خودذ را هر روز
                                  شوکتی می بخشد
                                  کودک خواهر من نام تو را می داند
                                  نام تو را می خواند
                                  گل قاصد آیا
                                  با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟
                                  باز کن پنجره را
                                  من تو را خواهم برد
                                  به سر رود خروشان حیات
                                  آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
                                  بهتر
                                  آنست که غفلت نکنیم از آغاز
                                  باز کن پنجره را
                                  صبح دمید
                                  چه شبی بود و چه فرخنده شبی
                                  آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید
                                  کودک قلب من این قصه ی شاد
                                  از لبان تو شنید :
                                  ”زندگی رویا نیست
                                  زندگی زیبایی ست
                                  می توان
                                  بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
                                  می
                                  توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
                                  می توان
                                  از میان فاصله ها را برداشت
                                  دل من با دل تو
                                  هر دو بیزار از این فاصله هاست “
                                  قصه ی شیرینی ست
                                  کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد
                                  قصه ی نغز تو از غصه تهی ست
                                  باز هم قصه بگو
                                  تا به آرامش دل
                                  سر به دامان تو
                                  بگذارم و در خواب روم
                                  گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت
                                  یادگاران تو اند
                                  رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
                                  در تمام در و دشت
                                  سوکواران تو اند
                                  در دلم آرزوی آمدنت می میرد
                                  رفته ای اینک ، اما آیا
                                  باز برمی گردی ؟
                                  چه تمنای محالی دارم
                                  خنده ام می گیرد
                                  چه شبی بود و
                                  چه روزی افسوس
                                  با شبان رازی بود
                                  روزها شوری داشت
                                  ما پرستوها را
                                  از سر شاخه به بانگ هی ، هی
                                  می پراندیم در آغوش فضا
                                  ما قناریها را
                                  از درون قفس سرد رها می کردیم
                                  آرزو می کردم
                                  دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را
                                  من گمان می کردم
                                  دوستی همچون سروی سرسبز
                                  چارفصلش همه آراستگی ست
                                  من چه می دانستم
                                  هیبت باد زمستانی هست
                                  
                                  من چه می دانستم
                                  سبزه می پژمرد از بی آبی
                                  سبزه یخ می زند از سردی دی
                                  من چه می دانستم
                                  دل هر کس دل نیست
                                  قلبها ز آهن و سنگ
                                  قلبها بی خبر از عاطفه اند
                                  از دلم رست گیاهی سرسبز
                                  سر برآورد درختی
                                  شد نیرو بگرفت
                                  برگ بر گردون سود
                                  این گیاه سرسبز
                                  این بر آورده درخت اندوه
                                  حاصل مهر تو بود
                                  و چه رویاهایی
                                  که تبه گشت و گذشت
                                  و چه پیوند صمیمیتها
                                  که به آسانی یک رشته گسست
                                  چه امیدی ، چه امید ؟
                                  چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید
                                  دل من می سوزد
                                  که
                                  قناریها را پر بستند
                                  و کبوترها را
                                  آه کبوترها را
                                  و چه امید عظیمی به عبث انجامید
                                  در میان من و تو فاصله هاست
                                  گاه می اندیشم
                                  می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
                                  تو توانایی بخشش داری
                                  دستهای تو توانایی آن را دارد
                                  که مرا
                                  زندگانی بخشد
                                  چشمهای تو به
                                  من می بخشد
                                  شور عشق و مستی
                                  و تو چون مصرع شعری زیبا
                                  سطر برجسته ای از زندگی من هستی
                                  دفتر عمر مرا
                                  با وجود تو شکوهی دیگر
                                  رونقی دیگر هست
                                  می توانی تو به من
                                  زندگانی بخشی
                                  یا بگیری از من
                                  آنچه را می بخشی
                                  من به بی سامانی
                                  باد را می مانم
                                  من به
                                  سرگردانی
                                  ابر را می مانم
                                  من به آراستگی خندیدم
                                  من ژولیده به آراستگی خندیدم
                                  سنگ طفلی ، اما
                                  خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت
                                  قصه ی بی سر و سامانی من
                                  باد با برگ درختان می گفت
                                  باد با من می گفت :
                                  ” چه تهیدستی مرد “
                                  ابر باور می کرد
                                  من در آیینه رخ خود
                                  دیدم
                                  و به تو حق دادم
                                  آه می بینم ، می بینم
                                  تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
                                  من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
                                  چه امید عبثی
                                  من چه دارم که تو را در خور ؟
                                  هیچ
                                  من چه دارم که سزاوار تو ؟
                                  هیچ
                                  تو همه هستی من ، هستی من
                                  تو همه زندگی من هستی
                                  تو چه داری ؟
                                  همه چیز
                                  تو چه کم داری ؟ هیچ
                                  بی تو در می ابم
                                  چون چناران کهن
                                  از درون تلخی واریزم را
                                  کاهش جان من این شعر من است
                                  آرزو می کردم
                                  که تو خواننده ی شعرم باشی
                                  راستی شعر مرا می خوانی ؟
                                  نه ، دریغا ، هرگز
                                  باورنم نیست که خواننده ی شعرم باشی
                                  کاشکی شعر
                                  مرا می خواندی
                                  بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه
                                  بی تو سرگردانتر ، از پژواکم
                                  در کوه
                                  گرد بادم در دشت
                                  برگ پاییزم ، در پنجه ی باد
                                  بی تو سرگردانتر
                                  از نسیم سحرم
                                  از نسیم سحر سرگردان
                                  بی سرو سامان
                                  بی تو - اشکم
                                  دردم
                                  آهم
                                  آشیان برده ز یاد
                                  مرغ
                                  درمانده به شب گمراهم
                                  بی تو خاکستر سردم ، خاموش
                                  نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق
                                  نه مرا بر لب ، بانگ شادی
                                  نه خروش
                                  بی تو دیو وحشت
                                  هر زمان می دردم
                                  بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد
                                  و اندر این دوره بیدادگریها هر دم
                                  کاستن
                                  کاهیدن
                                  کاهش جانم
                                  کم
                                  کم
                                  چه کسی خواهد دید
                                  مردنم را بی تو ؟
                                  بی تو مردم ، مردم
                                  گاه می اندیشم
                                  خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
                                  آن زمان که خبر مرگ مرا
                                  از کسی می شنوی ، روی تو را
                                  کاشکی می دیدم
                                  شانه بالازدنت را
                                  بی قید
                                  و تکان دادن دستت که
                                  مهم نیست زیاد
                                  و تکان دادن سر
                                  را که
                                  عجیب !‌عاقبت مرد ؟
                                  افسوس
                                  کاکش می دیدم
                                  من به خود می گویم:
                                  ” چه کسی باور کرد
                                  جنگل جان مرا
                                  آتش عشق تو خاکستر کرد ؟ “
                                  باد کولی ، ای باد
                                  تو چه بیرحمانه
                                  شاخ پر برگ درختان را عریان کردی
                                  و جهان را به سموم نفست ویران کردی
                                  باد کولی تو چرا
                                  زوزه کشان
                                  همچنان اسبی بگسسته عنان
                                  سم فرو کوبان بر خاک گذشتی همه جا ؟
                                  آن غباری که برانگیزاندی
                                  سخت افزون می کرد
                                  تیرگی را در دشت
                                  و شفق ، این شفق شنگرفی
                                  بوی خون داشت ، افق خونین بود
                                  کولی باد پریشاندل آشفته صفت
                                  تو مرا بدرقه می کردی هنگام غروب
                                  تو به
                                  من می گفتی :
                                  ” صبح پاییز تو ، نامیومن بود ! “
                                  من سفر می کردم
                                  و در آن تنگ غروب
                                  یاد می کردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح
                                  دل من پر خون بود
                                  در من اینک کوهی
                                  سر برافراشته از ایمان است
                                  من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
                                  باز برمی گردم
                                  و صدا می زنم :
                                  ” آی
                                  باز کن پنجره را
                                  باز کن پنجره را
                                  در بگشا
                                  که بهاران آمد
                                  که شکفته گل سرخ
                                  به گلستان آمد
                                  باز کن پنجره را
                                  که پرستو می شوید در چشمه ی نور
                                  که قناری می خواند
                                  می خواند آواز سرور
                                  که : بهاران آمد
                                  که شکفته گل سرخ به گلستان آمد “
                                  سبز برگان
                                  درختان همه دنیا را
                                  نشمردیم هنوز
                                  من صدا می زنم :
                                  ” باز کن پنجره ، باز آمده ام
                                  من پس از رفتنها ، رفتنها ؛
                                  با چه شور و چه شتاب
                                  در دلم شوق تو ، اکنون به نیاز آمده ام “داستانها دارم
                                  از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو
                                  از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو
                                  بی تو می
                                  رفتم ، می رفتن ، تنها ، تنها
                                  وصبوری مرا
                                  کوه تحسین می کرد
                                  من اگر سوی تو برمی گردم
                                  دست من خالی نیست
                                  کاروانهای محبت با خویش
                                  ارمغان آوردم
                                  من به هنگام شکوفایی گلها در دشت
                                  باز برخواهم گشت
                                  تو به من می خندی
                                  من صدا می زنم :
                                  ” آی با باز کن پنجره را “
                                  پنجره را می بندی
                                  با من اکنون چه نشتنها ، خاموشیها
                                  
                                  با تو اکنون چه فراموشیهاست
                                  چه کسی می خواهد
                                  من و تو ما نشویم
                                  خانه اش ویران باد
                                  من اگر ما نشویم ، تنهایم
                                  تو اگر ما نشوی
                                  خویشتنی
                                  از کجا که من و تو
                                  شور یکپارچگی را در شرق
                                  باز برپا نکنیم
                                  از
                                  کجا که من و تو
                                  مشت رسوایان را وا نکنیم
                                  من اگر برخیزم
                                  تو اگر برخیزی
                                  همه برمی خیزند
                                  من اگر بنشینم
                                  تو اگر بنشینی
                                  چه کسی برخیزد ؟
                                  چه کسی با دشمن بستیزد ؟
                                  چه کسی
                                  پنجه در پنجه هر دشمن دون
                                  آویزد
                                  دشتها نام تو را می گویند
                                  کوهها شعر مرا می خوانند
                                  کوه باید شد و ماند
                                  رود باید شد و رفت
                                  دشت باید شد و خواند
                                  در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟
                                  در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟
                                  در من این شعله ی عصیان نیاز
                                  در تو دمسردی پاییز که چه ؟
                                  حرف را باید زد
                                  درد را باید گفت
                                  سخن از مهر من و جور تو نیست
                                  سخن از تو
                                  متلاشی شدن دوستی است
                                  و عبث بودن پندار سرورآور مهر
                                  آشنایی با شور ؟
                                  و جدایی با درد ؟
                                  و نشستن در بهت فراموشی
                                  یا غرق غرور ؟
                                  سینه ام آینه ای ست
                                  با غباری از غم
                                  تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار
                                  آشیان تهی دست مرا
                                  مرغ دستان تو پر می سازند
                                  آه مگذار
                                  ، که دستان من آن
                                  اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد
                                  آه مگذار که مرغان سپید دستت
                                  دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
                                  من چه می گویم ، آه
                                  با تو اکنون چه فراموشیها
                                  با من اکنون چه نشستها ، خاموشیهاست
                                  تو مپندار که خاموشی من
                                  هست برهان فرانموشی من
                                  من اگر برخیزم
                                  تو اگر برخیزی
                                  همه برمی خیزند
                                  آذر ، دی 1343
                                  حمید مصدق
                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  5
                                  • SuccinateS آفلاین
                                    SuccinateS آفلاین
                                    Succinate دانشجویان درس خون ⭐
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #7497

                                    من آن ابرم
                                    که میخواهد ببارد...

                                    هوشنگ ابتهاج

                                    خب دیگه...فعلااا...

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    6
                                    • SuccinateS آفلاین
                                      SuccinateS آفلاین
                                      Succinate دانشجویان درس خون ⭐
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #7498

                                      ‌هر دو گم شدیم
                                      من در پایان یک رویا
                                      تو در یک شعر بی پایان...

                                      واهه آرمن

                                      خب دیگه...فعلااا...

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      5
                                      • Hamid.sH آفلاین
                                        Hamid.sH آفلاین
                                        Hamid.s فارغ التحصیلان آلاء
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #7499

                                        شاید دل من عروسکی از چوب است....
                                        مثل قصه پینوکیو محبوب است...
                                        چه دماغی دارد این بیچاره!
                                        از بس که نوشت حال من خوب است.....

                                        مروح کن دل و جان را... 🌊🕊

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        5
                                        • Negin_MN آفلاین
                                          Negin_MN آفلاین
                                          Negin_M
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #7500

                                          رنگ لبخند تو ای دنیا تماشایی نبود
                                          آنچه ما دیدیم زینت بود، زیبایی نبود

                                          ••فاضل نظری✨

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          6

                                          • 1
                                          • 2
                                          • 373
                                          • 374
                                          • 375
                                          • 376
                                          • 377
                                          • 461
                                          • 462
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع