-
نوشتهشده در ۱۱ مرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۳۹ آخرین ویرایش توسط چیچک انجام شده
دو نفر دزد خری دزدیدند
سر تقسیم به هم جنگیدند
آن دو بودند چو گرم زد و خورد
دزد سوم خرشان را زد و برد
دیوان ایرج -
ای آسمون بی کسی؛ بنگر و حال مونه زار!
-
نوشتهشده در ۱۳ مرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای شوقِ رسیدن به تو
مبنایِ شتابم«حسین منزوی»
-
نوشتهشده در ۱۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۶:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی؟
:)))))
"هوشنگ ابتهاج"
-
دردمو برای خودم تعریف کردم
باز موندم خودم ، تک و تنها
عمیقا می سوزونه ، عمیقا
هاکان
قطعه ای از شعرم -
نوشتهشده در ۱۶ مرداد ۱۴۰۱، ۱۹:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبودمن دیوانه چو زلف تو رها میکردم
هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبودیا رب این آینه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبودسر ز حسرت به در میکدهها برکردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبودنازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبودتا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبودآن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبودآیتی بود عذاب انده حافظ بی تو
که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود/حافظ/
-
نوشتهشده در ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
طبع من این نکته چه پاکیزه گفت
سهل بود خوردن افسوس مفت
مردم این ملک ز که تا به مِه
هیچ ندانند جز احسنت و زه
هرکسی اندر غم جان خودست
فارغ از اندیشه نیک و بدست
بعد که مردم همه یادم کنند !
رحمت وافر به نهادم کنند !
گر بر کنّاس بری یاس را
رنجه کنی شامه کنّاس را
زانچه پس از مرگ برایم کنند
کاش کمی حین بقایم کنند
دل به کف غصه نباید سپرد
اوّل و آخر همه خواهیم مرد
دیوان ایرج ۱۷۹۰ -
Eski beni , bende özledim ...
من هم دلتنگه منِ سابقم
هاکان
-
نوشتهشده در ۱۹ مرداد ۱۴۰۱، ۵:۱۲ آخرین ویرایش توسط -Dr_Ugger- انجام شده
بگردید، بگردید، درین خانه بگردید
درین خانه غریبید، غریبانه بگردیدیکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردیدیکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردیدیکی لذت مستی ست، نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردیدیکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت، پی دانه بگردیدنسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست، همین جاست، همه خانه بگردیدنوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید، خموشانه بگردیدسرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تاک
در این جوش شراب است، به خمخانه بگردیدچه شیرین و چه خوشبوست، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردیدبر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردیددرین کنج غم آباد نشانش نتوان داد
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردیدکلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردیدرخ از سایه نهفته ست، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید، به افسانه بگردیدتن او به تنم خورد، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد، به شکرانه بگردید...• امیر هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه
روحت شاد پیر پرنیان اندیش :)
-
نوشتهشده در ۱۹ مرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یادگار
هرگز از مرگ نترسیدم من
مگر امروز که لرزید دلم
داشتم با کیوان
درد دل میکردم
یادم آمد ناگاه
آخرین مانده از آن جمع پراکنده منم
چه کسی خواب تو را خواهد دید
چه کسی از تو سخن خواهد گفت
آه، پوری هم رفت
گفت پوری با ماست
سایه جان ما هستیم
ما صدای سخن عشقیم
یادگار دل ما مژده آزادی انسان است.- سایه
کلن - خرداد ۱۴۰۰
- سایه
-
اونچه انجام میدم تامین کارهای بعدیمه
تعمیرات این قلب تو دیگه در من نیست
تلفن رو قطع نکرد منم ارتباطو قطع کردم
این هم آخرین تعلیمات من به قلبمه
قطعه ای از شعرم
هاکان -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۹ مرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هنوز صبر او به قامت بلند آرزوست؟هوشنگ ابتهاج
-
اونچه انجام میدم تامین کارهای بعدیمه
تعمیرات این قلب تو دیگه در من نیست
تلفن رو قطع نکرد منم ارتباطو قطع کردم
این هم آخرین تعلیمات من به قلبمه
قطعه ای از شعرم
هاکان@حمید-صباحی
این قطعه رو کامل میکنم و ارائه میدم -
این پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲۱ مرداد ۱۴۰۱، ۶:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
داد معشوقه به عاشق پیام
که کند مادر تو با من جنگ
هرکجا بیندم از دور کند
چهره پرچین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خدنگ
از در خانه مرا طرد کند
همچو سنگ از دهن قلما سنگ
مادر سنگدلت تا زنده ست
شهد در کام من و توست شرنگ
نشوم یکدل و یکرنگ ترا
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینه تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا برد ز آینه قلبم زنگ
عاشق بی خرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حرمت مادری از یاد ببرد
خیره از باده و دیوانه ز بنگ
رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوق نمود
دل مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین
واندکی سوده شد اورا آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
اید آهسته برون این آهنگ
آه دست پسرم یافت خراش
آخ پای پسرم خورد به سنگ -
سوختم انتظار چاره نداشته باش
بر روی دردم درد اضافه نکن
دردمو برای خودم تعریف کردم
باز موندم خودم ، تک و تنها
عمیقا می سوزونه ، عمیقا
این قلبم سر جاش نمی مونه
با تو سوختم ، با تو
نه بی تو و نه هم با تو، نمیشه
هر کسی بهترین ِ
بهترین ِ بهترین رو
برا خودش نگه میداره
این عشق رو در دنیا
کسی نمیتونه بفهمه
واینستا واینستا اونجوری
اونجور نگاه نکن بیا پیشم
با تو ، با تو سوختم
سوختم سوختم با تو
با تو ، با تو ، گول خوردم
گول خوردم گول خورم با تو
هاکان(حمید صباحی)
بی مخاطب -
نوشتهشده در ۲۲ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دِل ز تن بردی و در جآنی هنوز
دردها دادی و درمآنی هنوز...|دهلوی|
-
تویی پیداتر از پیدا؛ نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها، نمیبینیم دریا را؟!نشانت میدهد جنگل، بیابان، رود، کوهستان
گمانم یک نفر آیینهکاری کرده دنیا رانسیمی میوزد وقت اذان از دورهای دور
به آرامی نوازش میکند پلک سحرها راتجلّی میکند حتی همین بید حیاط ما!
اگر من هم بلد باشم تکلّمهای موسیٰ راتو نامت را نوشتی جای جای دفتر هستی
ولی ما نابلد بودیم و گم کردیم معنا را...محمدمهدی خانمحمدی
-
نوشتهشده در ۲۳ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زحمت چه میکشی پی درمان ما طبیب؟
ما بِه نمیشویم و تو بدنام میشوی...• شریف قزوینی