-
-
نوشتهشده در ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۲:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای دل، نگفتمت که به چشمش نظر مکن
کز غم، چنان شوی که نبینی بخواب، خواب!خواجوی کرمانی
-
نوشتهشده در ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گویند سرانجــام ندارید شمــا
ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم
. مولانا -
نوشتهشده در ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هرچه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
. سعدی -
نوشتهشده در ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۱۸:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بی اجازه برده ای قلب مرا دنبال خود
ای مسلمان مال حق الناس میدانی که چیست؟؟؟ -
نوشتهشده در ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۱۸:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بــــا دلـــــت حــــســـرت هــــم صـــــحــــبـــتــی ام هـــسـتــــ
ولیـــــ ؛
ســـــنـــگ را بـــا چـــه زبــــانــــی بــــه ســـخــــن وادارمـــ ؟؟؟ -
نوشتهشده در ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ۱۴:۰۴ آخرین ویرایش توسط officer k انجام شده
- زندگی لیلی ست مجنونانه باید زیستن'!
#بیدلدهلوی
- زندگی لیلی ست مجنونانه باید زیستن'!
-
نوشتهشده در ۱۹ بهمن ۱۴۰۱، ۱۵:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قسمت دشمنِ انسان نشود روزی که
«دوستت دارم » معشوق به «اما» برسد ... -
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشۀ ماه فروریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
– ” از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینه عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!»
-
نوشتهشده در ۱۹ بهمن ۱۴۰۱، ۲۲:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یا وفا، یا خبرِ وصلِ تو، یا مرگِ رقیب
بوَد آیا که فلک زین دو سه، کاری بکند ...؟!حافظ
-
نوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۴۰۱، ۱۸:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
وقتی که شهر عاشق تو شد، شدم غریب
نامردی است، من یکه و این همه رقیب -
نوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۴۰۱، ۱۸:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پرسیدم از فرهاد: آیا عشق شیرین بود؟
در پاسخم خندید یعنی بستگی دارد... -
نوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۴۰۱، ۱۸:۱۹ آخرین ویرایش توسط زهرا بنده خدا 2 انجام شده
یک نکته فقط داشت قضایای زلیخا
عاشق شدن ارزنده ترین لکهی ننگ است -
نوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۴۰۱، ۱۸:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در خودم گم شده بودم تـو صدایم کردی
عـاشقم کـردی و کُشتی و رهـایم کردیعشق پیش از تـو فقط دلهره ای زیبا بود
حسِ بیـداری اگـر بـود ولـی رویـا بـود -
نوشتهشده در ۲۴ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این...؟!
حافظ
-
این که با مـا ستمت کم نشود باکی نیست
کـوشش مـا همه این اَست که اَفـزون نشود ...
-
پیگیر پریشانی مـا دیر به دیر اَست
دلتنگ به یک خندهء او زود به زودیـم
-
دل تنگ خویشتن را به تو میدهم، نگارا
بپذیر تحفه من، که عظیم تنگ دستم -
زنـدگـی اَش
هرگز به اَندازه اُوقات تنهایی اَش پر اِزدحام نبود .
-
آنچه آدمـی را
به دیـوانگی می کشاند یقین اَست نه شک ...