-
طرح لبخند تو پایان پریشانی هاست
- قیصر امین پور
- قیصر امین پور
-
بلقیس
چگونه من را چونان برگی
در میان بادها رها کردی؟
پس از تو
ما همچون پری
در باران گم شدیم.
آیا به این روزها فکر کرده بودی؟_محمود درویش
-
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم...
قیصر امین پور
-
ما
هیچ نیستیم،
جز سایهای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است...قیصر امین پور
-
-
تو میگذری
زمان میگذرد
چه کنم
با دلی که از تو
توان گذاشتنش نیست... -
مثل یک گلدان،
می دهم گوش
به موسیقی روییدن...- سهراب سپهری
-
صدای همهمه میآید
و من
مخاطبِ تنهای بادهای جهانم...سهراب سپهری
-
و چشم به راه صدایت خواهم ماند
و در این دره تنهایی
تو آب روان باش
و زمزمه کن
من خواهم شنید...سهراب سپهری
-
جهان آلوده خواب است ومن در وهم خود بیدار...
سهراب سپهری
-
رتبهای هرگز ندیدم بهتر از افتادگی؛
هرکه خود را کم ز ما میداند از ما بهتر است. -
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمندشهری اندر هوست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمندخون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن
قتل اینان که روا داشت که صید حرمندصنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب
زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمندگاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان
تا ثناییت بگویند و دعایی بدمندهر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمندحرفهای خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمنددر چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا ننمایی بچمندزین امیران ملاحت که تو بینی بر کس
به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمندبندگان را نه گزیرست ز حکمت نه گریز
چه کنند ار بکشی ور بنوازی خدمندجور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همندغم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس
نشناسی که جگرسوختگان در المندتو سبکبار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمندسعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد
سست عهدان ارادت ز ملامت برمند -
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است!- سهراب سپهری
-
گفتیْ کـه شاهکارِ شما در زماٰنه چیست؟
بهالله که زنده بودنِ ماٰ شاهکارِ ماست؛- فخرالدین عراقی
-
تا خدا هست به مخلوق دمی تکیه مکن
که خدا کوه ثبات است و بشر عین نیاز -
کاکل از بالابلندی رتبه ای پیدا نکرد
زلف از افتادگی قابل به مشک و عنبر است -
سراغ کلبه ی مارا کسی جز غم نمی گیرد
خوشا روزی که غم هم گم کند ویرانه ی مارا -
https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar6/sh56
بخش ۵۶ - مضاحک گفتن درزی و ترک را از قوت خنده بسته شدن دو چشم تنگ او و فرصت یافتن درزی
خندمینتر از تو هیچ افسانه نیست
بر لب گور خراب خویش ایستای فرو رفته به گور جهل و شک
چند جویی لاغ و دستان فلکتا بکی نوشی تو عشوهٔ این جهان
که نه عقلت ماند بر قانون نه جانمولانا
-
ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز
تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست- حافظ
-
هرشب از هرسوی در میآیدم در دل خیال
از کدامین سو نگهدارم من این ویرانه را؟!
9087/9233