-
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کم است از کمر مور این جا
ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست
به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست
حافظ شیرازی️
غزل بیست و چهارم -
چشم تو را اگر چه خُمار آفریده اند
آمیزه ای ز شور و شرار آفریده انداز سُرخیِ لبانِ تو ای خون آتشین
نار آفریده اند و انار آفریده اندیک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند
در عطردانِ ذوق و بهار آفریده اندمانند تو که پاک ترینی ، فقط یکی
مانند ما ، هزار هزار آفریده اندزندانی است روی تو در بند موی تو
ماهی اسیر، در شبِ تار آفریده انددستم نمی رسد به تو ای باغِ دوردست
از بس حصار پشتِ حصار آفریده انداین است نسبت تو و این روزگارِ یأس
آیینه ای میانِ غبار آفریده اند . . . -
چقدر جان به لبم کرد این حقیقت بی رحم
چرا همیشه تو را باید از خیال بخواهم؟!
-
بس دعاها کآن زیان است و هلاک / وز کرَم می نشنود یزدانِ پاک
شکرِ حق را ، کآن دعا مردود شد / من زیان پنداشتم ، و آن سود شد -
و تنَت وطنم ..
- صائب
-
کَسَم علیست در آن بی کسی که مگویند به عزت و شرف لااله الاالله
-
●ما فراموش نمیکنیم،
بلکه چیزی خالی در ما آرام میگیرد. -
• خنده خشکی به لب دارم ولی بارانی ام.
-
︎ باعث رنجشِ ما يک سخنِ سرد بس است .
-
¤ من آن ابرم که میخواهد ببارد...
-
بنگر و بشنو،
بگذر و بِهْ شو! -
"واگر بر تو ببندد همه رَهها و گذرها
رَه پنهان ِنماید، که کس آن راه نداند" -
این پست پاک شده!
-
بگذار دوستت بدارم
تا از اندوهِ بیکرانِ درونم
رهایی یابم.
تا از روزگار زشتی و تاریکی برَهَم.
بگذار دمی
در بسترِ دستانت بیارامم.
ای شیرینترین آفریدهها!
با عشق میتوانم
هندسهی جهان را دگرگون کنم،
میتوانم در برابرِ این پریشانی
تاب آورم... -
تلخ است مذاقِ زندگانی بی تو...
-
......
.........
هزاران شعر دارد این لبخند -
آری از نامهربانان گاه باید بگذریم ...