-
از سایه تو دور و جدا باشد روزی بهم رسیم که گر باشد کس بین ما نه غیر خدا باشد
نوشتهشده در ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ۱۹:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهدر آتشم من و این مشت استخوان بر جاست
عجب که سینه ز سوز نفس نمیسوزد -
اخراج شدهنوشتهشده در ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ۱۹:۳۷ آخرین ویرایش توسط mohammad666666 انجام شده
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند -
نوشتهشده در ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ۱۹:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمان خانه ی ابروی تو بود -
درچراغ دو چشم او زد تیغ نامدش کشتن چراغ دریغ
-
نوشتهشده در ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ۱۹:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
غرق خون بود ونمی مرد زحسرت فرهاد
خواندم افسانه ی شیرین و بخوابش کردم -
مبتلایی به غم محنت و اندوه و فراق ای دل این ناله و فغان تو بی چیزی نیست
-
مبتلایی به غم محنت و اندوه و فراق ای دل این ناله و فغان تو بی چیزی نیست
نوشتهشده در ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ۱۹:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهتا توانی می گریز از یار بد
یار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تورا بر جان زند
یار بد بر جان و بر ایمان زند -
دلی همدرد و یاری مصلحت بین که استهظار هر اهل دلی بود
-
نوشتهشده در ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ۱۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وان در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند -
در این کهنه گور این غم بی پایان
این اخرین ترانه لالئییست
درپای گاهواره خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در اسمان شبان تو -
در این کهنه گور این غم بی پایان
این اخرین ترانه لالئییست
درپای گاهواره خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در اسمان شبان تونوشتهشده در ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ۱۹:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmohammad666666 وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گل ها پس از مـا هم فراوان رویــد از گلها -
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد -
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست بادنوشتهشده در ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ۱۹:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmohammad666666 دام تزویـــر كه گستردیم بهــر صید خلق
كرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شكار -
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم -
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنمنوشتهشده در ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ۱۹:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmohammad666666 ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه میپنداشتیم -
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر در روحمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخه ی سنگین ز باز و برگ خامش بر استانه ی محراب بود
-
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر در روحمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخه ی سنگین ز باز و برگ خامش بر استانه ی محراب بود
نوشتهشده در ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ۱۹:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmohammad666666 در جهان بال و پر خویش گشودن آموز
كه پریـــدن نتـــوان با پـــر و بـال دگـران -
نشان یار سفر کرده ام از که پرسم باز
که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت
-
نشان یار سفر کرده ام از که پرسم باز
که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت
نوشتهشده در ۲۸ آذر ۱۳۹۷، ۱۹:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmohammad666666 تا رفته ای، شمـار شب و روز می کنم
ایام عمر من، همـه یوم الحساب بــود -
دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمیگردد زهرمی دهم پندش ولیکن در نمیگیرد