-
@fatemeh-Ma
از هر چه می رود سخن دوست خوش ترست
پیغام آشنا نفس روح پرورستهرگز وجود حاضر غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرستنوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حامد-صباحی
تو بودی که دل من را خودت پرواز میدادی!
پناهِ آخری ای عشق،بالت را نگیر از من! -
نوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@حمید-صباحی
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جان یا ز جانان باید که دل، برداشتن -
@حامد-صباحی
تو بودی که دل من را خودت پرواز میدادی!
پناهِ آخری ای عشق،بالت را نگیر از من!@fatemeh-Ma
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم -
@Zeinab-Evazi
اگر تو فارغی از حال دوستان یارافراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
نوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حامد-صباحی
از شوکت فرمانروایی ها سرم خالیست
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالیست -
@Zeinab-Evazi
نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟
سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟
-
نوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@حامد-صباحی
مگر از عشق جز دوری به ما چیزی شده قسمت؟!
ولی با این همه عشقِ وَ بالت را نگیر از من! -
یار وداع میکند، تاب وداع یار کو؟
وعده وصل میدهد، طاقت انتظار کو؟ -
@Zeinab-Evazi
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی -
نوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۰۹ آخرین ویرایش توسط z.e انجام شده
@حمید-صباحی
آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا -
@حامد-صباحی
مگر از عشق جز دوری به ما چیزی شده قسمت؟!
ولی با این همه عشقِ وَ بالت را نگیر از من!@fatemeh-Ma
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح توییسینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
-
@Zeinab-Evazi
آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتیوانگه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل نداردکفایتی -
خداحافظ گل مریم گل مظلوم و پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو بر گردم
نشد تا بغض چشمات رو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و شرم غم بارون رو بردارم -
نوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@zeinab-evazi
شروع کن زینب جان -
نوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد. -
فصلها
رنگ به رنگ
در لباست جا به جا میشوند
از آستینت
جنگلی روییده است
و هزار باغ پنهان
در سینه داری
تا همیشه برای خداحافظی
از لباست
برف ببارد -
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.@Zeinab-Evazi
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی -
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.@Zeinab-Evazi
در معرفتت تنها حیران نه منم کاین جا
هم عقل کل استاده اندر صف حیران ها -
نوشتهشده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@حمید-صباحی
از آن روزی که ما را آفریدی
بغیر از معصیت چیزی ندیدیخداوندا بحق هشت و چارت
ز ما بگذر شتر دیدی ندیدی -
@حمید-صباحی
از آن روزی که ما را آفریدی
بغیر از معصیت چیزی ندیدیخداوندا بحق هشت و چارت
ز ما بگذر شتر دیدی ندیدیGharibe Gomnam
یار ناسامان من از من چرا رنجیدهای
وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیدهایزینب خانوم بگین
-
@حمید-صباحی
از آن روزی که ما را آفریدی
بغیر از معصیت چیزی ندیدیخداوندا بحق هشت و چارت
ز ما بگذر شتر دیدی ندیدیGharibe Gomnam
یار ناسامان من از من چرا رنجیدهای
وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیدهایزینب خانوم بگین بی زحمت