هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
Viva la vida...
-
اره بله دقیقا کاملا
-
فردا با گروه پسرا ام
دوستام نیستن(به خاطر اون جایی که تو دانشگاه با زیرآب زنی رفتن و عضو شدن؛ این چند روز اونا درگیرکارای اون بخشن و احتمالا برا همینم من گروهم افتاده با پسرا...)
به به
ان شاءالله دخترای گروهمون همشون میان و من باپسرا هم گروهی نمیشم چون در این صورت هردومون در میریم از هم
پن: چون باهاشون ارتباط نگرفتم اونا هم باهام راحت نیستن
پن: استرس بگیرم خنگ میشم نمیتونم بفهمم استاد چی میگهو نمیتونم ازمایش انجام بدم
پن: اگه با پسرا هم گروهی بشم
میتونم حدس بزنم با کی
و این سم ترههههههه
هیچ کدوم نمیتونیم ارتباط بگیریم
اون بدترههه
لطفا با اون یکی منو هم گروهی کنید
ممنون میشممم
پن: البته اصلا نمیدونم قراره چیکار کنیم
شاید کلا گروهی نباشه
پن: استاد الان سوال بپرسه من یکی دوجلسه رو کلا نبودم
بلد نیستیم
این دفعه میندازتمون بیرون...
️
-
عالیه نخوندم
-
تازه دارم به حد متوسطی از استقلال میرسم...
چون کلا استقلال پذیر نبودم...
اما خب...
لازمه...
و بهتره بگم مجبورم...
هنوز به لزوم یه سری چیزا نرسیدم...
اما خب...
فعلا فقط همینو میدونم که باید دست بذارم رو زانوی خودم و کارامو انجام بدم... -
بالاخره یه دختر و پسر تو دانشگاهمون با هم ازدواج کردن
-
پسره رو ندیده بودم
دوستم عکساشونو نشون داد
بعدش اومد به اون یکی دوستم بگه
گفت آره پسره پرستاریه
و من تازه فهمیدم هم دانشگاهیم بوده -
دوست دارم جشنمونو برم...
اما فک کنم نرم بهتره
تتهایی بهم خوش نمیگذره...
دوستام درگیرن...
کی تنهایی میره جشن
️
مسخره است...
امتحانم دارم...
اما واقعا ۲ساعت اگه بتونم برم حال و هوام عوض میشه... -
جلسه اول رو خوندم
۳جلسه میمونه
که آخریش خیلی سخته......
اون دوتا رو نمیدونم... -
بگذریم...
-
الحمدالله...
-
دلم روشنه...
-
منم...
-
دلم برا داداشمم تنگ شده...
برا خونوادم...
دوست دارم برم پیششون بدون اینکه این بحثا وسط باشه
اما هست و خواهد بود...
و باعث میشه فک کنم که حتی فرجه ها هم نرم...( : -
پرستو بابایی در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
شب های امتحان خوابگاه
تند تند سوال پرسیدن از هم
بیدار موندن تا صبح
چند بار غذا خوردن تا صبح
هعیب(=
دلم براش تنگ شده بودخیلی خوبه 🥲
Maaah
اره واقعااا -
زهرا بنده خدا 2 چشممممم
ایشالله که اتفاق بدی نمیوفته 🥲
مرسی که گفتین، قلبم اکلیلی شدMaaah
چشمت بی بلا عزیزم
ان شاءالله ان شاءالله...( :
من هیچی نمیدونم و حقیقتا قصدمم فضولی نبود...
اما حس کردم باید یه تلنگر کوچیک بزنم که حواستون بیشتر باشه
و این حواس جمعی لازمه...
اگه بخواد بشه
این حواس جمعیتون هم خرابش نمیکنه -
هعی...
-
شایدم واقعا نرفتنم بهتر باشه...
هرچند...
از دید بچه ها قطعا قضاوت میشم( :
که چرا خونشون نزدیکه و چند ماه نرفته...
حتی فرجه ها...
حتما با خونوادش مشکل داره
یا شایدم بگن سنگدله و دلش تنگ نمیشه
یا هزارتا شایدِ دیگه...
اما خب...
میتونه یه تعیین تکلیفی باشه براشون... -
البته ممکنه یهو افسرده شم تو این جایِ بزرگ و بدون آدم...
شاید یه هفته رفتم...