هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
احساس میکنم در حال حاضر دارم فشار زیادی رو متحمل میشم...
-
دی دی دی دین دین دین
نوکیاااااا -
زندگی کردن برای آدمهایی که
زیادی به همهچیز اهمیت میدهند،
سختتر است. -
Jaana
متشکرم همچین شما -
Gharibe Gomnam در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
روز تولدم بهم کادو داده
فکر کن تولدی نبوده
والا منو که کسی تو خونه تولدمو یادش نبود چه برسه به کادووو
mr.vinyzo
اینجوریم نبود واسه من تولد گرفته باشن
اختلاف سنی منو خواهرم ۸ ساله
اختلاف روزای تولدمونم ۸ روزه
ست کردیم
واسه اون تولد گرفتن دوستاشو دعوت کردن هیچوقت همچبن اتفاقی در زندگی من نیفتاد که دوستامو دعوت کنم یه تولد درست حسابی هم نداشتم نصف تولدای زندگیمم زهرمارم شد
کلا خانما تولد دوست دارن واسه همین الان ناراحت بودم که دخترخالم که الان زنمومع برام هدیه اورد بعد گمش کررردننن
من نمیفهمم واقعا
دیگه دیشب وسط درس زدم زیر گریهکلا فشار درس زیاد بود اینجوری زد بیرون
-
متاسفم تو خونه ما من دارم صفر تا صد کارا رو میکنم و خواهرم جلو تلویزیون لم میده
اهاییی مردم به من ظلم شده
صدای من باشینmr.vinyzo
داستان منو خواهرم
پس ته تغاریا همیشه اینجورین -
مگه اینکه من برم خواهرم تن به کار بده
والا من از کلاس چهارم ظرفا رو میشستم فقط امسال که درسا زیاده کمتر شده
لباسامو خودم اتو میزدم
این بچه از مدرسه میاد جوراباشم نمیشوره -
مگه اینکه من برم خواهرم تن به کار بده
والا من از کلاس چهارم ظرفا رو میشستم فقط امسال که درسا زیاده کمتر شده
لباسامو خودم اتو میزدم
این بچه از مدرسه میاد جوراباشم نمیشوره -
jahad_121
دقیقااا همینم . درکت میکنم . میدونم چه حسی داره که همشو توی خودت بریزی، تا مرز انفجار بری ولی تحمل کنی ، بزنی بیرون بری یه جایی و بی صدا فقطط گریه کنی .
فک میکنن طرف چقدر زندگی خوبی داره وای هیچ مشکلی نداره . امروز دوستم توی موضوع درسی گفت من میخوام بهت برسم باشه گفتم باشه ، بعد گفت ولی باید شرایط رو در نظر بگیری گفتم چ شرایطی گفت شرایط من از تو بدتره ، اونجا از درون پاشیدم ، خندم گرفت ، میخو استم. همونجا عمیق گریه کنم . میدونم مسعلش چیه درگیر یه پسرست ، ولی هیچی نمیدونه چون نمیتونم بهش بگم . مشکلاتش واسم مث یه شوخی میمونه .
کلا خیلی حال خوبی ندارم نمیدونم چطور میتونم خودمو جوری نشون بدم که فک میکنن چه شرایط خوبی داره . تو این مورد واقعا خودمو تحسین میکنم .
دوسه سال پیش من اینطوری بودم که واسم مهم نبود . هر جا میشد گریه میکردم. میدیدن ، اما الان دوس دارن برم یه جای خلوت و بی صدا گریه کنم . نمیخوام کسی پیشم باشه و بگه ای بابا چرا گره میکنی خب بگو بگو دیگه ، بگو دیگه ، چرا ، خب حرف بزن ، چرا داری عر میزنی ، بگو شاید بتونم کمکت کنم ،.. فقط میخوام کسی باشه که هیچی نگه و بزاره هر چقدر میخوام گریه کنم اونقدر که زیر چشام سیاه بشه. سرم درد کنه حالم خوب شه . اشکام واس مدت کوتاهی نیاد.... -
یه سری وقتا لازمه آدما به همدیگه نشون بدن منم یه سری مشکل و درد و بدبختی توی زندگیم دارم
تو تنها کسی نیستی که داری با این مشکلات دستو پنجه نرم میکنی._.Zahra.K
چقدر خوب گفتی .
دختر داییم اومده یک ساعت داره حرف میزنه . از مشکلاتش منم فقط گوش میدم . بعد میگه ببخشید سرتو بردم . ولی واقعا جای دیگه ای ندارم برم بگم دوستام که خودشون کلی مشکل دارن اصن روم نمیشه . یعنی واقعا انقدر خوب نقش بازی کردم -
عه عهههه
40 دقیقه دیگه بیشتر نمی تونم گریه
کنم
چون دوباره باید برگردم از دانشگاه تو اون خراب شده خوابگاه
لعنتی -
Gharibe Gomnam
باز من از همون کلاس اول شروع کردم ظرف شستن . همه کارا بامنه تنها کاری که مادر گرامی میکنن غدا درست میکنن . واقعا تف به این زندگیJaana
من فقط غذا درست نمیکردم
خودمم صبح پا میشدم
دوستام شاخ درمیاوردن
بعد از اونجا که خیلی قد بلندم نبودم صندلی میزاشتم
از وقتی خواهرم به دنیا اومد سخت ترم شد
من اون سالای اول که خواهرم به دنیا اومده بود حس این بچه های کلاس اولی یا ترم اولی دانشگاهو داشتم
الان خواهرم انقدر اذیت میکنه که مادرم همش میگه ریحانه من قدرتو ندونستم من فکر میکردم همه بچه ها مثل توعن و گرنه صد سال سیاه دیگه بچه نمیاوردم -
Jaana
هعی
چی بگم
دردا و سختی ها زندگی ه دیگه
گریه ادمو اروم میکنه ولی خب تاحدیان شاء الله که همه چی بهتر بشه
-
انقدر راه رفتم پاهام خیلیی خیلیی درد می کنه چطوری برسم خوابگاه
-
._.Zahra.K
چقدر خوب گفتی .
دختر داییم اومده یک ساعت داره حرف میزنه . از مشکلاتش منم فقط گوش میدم . بعد میگه ببخشید سرتو بردم . ولی واقعا جای دیگه ای ندارم برم بگم دوستام که خودشون کلی مشکل دارن اصن روم نمیشه . یعنی واقعا انقدر خوب نقش بازی کردم -
Jaana
من فقط غذا درست نمیکردم
خودمم صبح پا میشدم
دوستام شاخ درمیاوردن
بعد از اونجا که خیلی قد بلندم نبودم صندلی میزاشتم
از وقتی خواهرم به دنیا اومد سخت ترم شد
من اون سالای اول که خواهرم به دنیا اومده بود حس این بچه های کلاس اولی یا ترم اولی دانشگاهو داشتم
الان خواهرم انقدر اذیت میکنه که مادرم همش میگه ریحانه من قدرتو ندونستم من فکر میکردم همه بچه ها مثل توعن و گرنه صد سال سیاه دیگه بچه نمیاوردم