خــــــــــودنویس
-
نصفه شب داشتم معنی قرآن رو میخوندم یه جملش بدجور ذهنمو درگیر کرد که مضمونش این بود:«چرا کاری که میدونی ناراحتت میکنه رو انجام میدی؟»
خود خدا هم داره بهم میگه دست بردار دختر:)
چرا داری جوونیتو تلف میکنی سر چیزای هیچ و پوچ؟چرا دقیقا همون کاری رو میکنی که مطمئنی بهت ضرر می زنه؟
میگن قرآن بخون تا خدا باهات حرف بزنه همینه ها:)))
-
تا میاد شادی از دلت روونه کنه تو کله ت، رسیده نرسیده دوباره میگیره
آدم عاشق چته؟ عاشق نشده پریشون شدی.
عشق چیه برادر من . این که عشق نیست آدم رو اینجوری میکنه
این بودنه؛ بودن! یه چیزایی بودن، یه جورایی بودن
یه طوری که باشی ، یه سری طور های خاص، میشه این دیگه
دیوونه میشی انگار
نه که خوب باشه ها
بهت میگن عاشق شدی ؛ دوست میگه در میگه دیوار میگه
خودت هم به خودت میگی. فقط یه سوال پیش میاد .
عاشق کی؟ پس چرا سوال جواب نداره؟
شور و شوق عشق باشه ، تمام آزارش باشه و مخاطبی نداشته باشه؟
چطور ممکنه آدمیزاد؟
اصلا شوما عزیزم!بوگو ببینم ! تو که آدمیزادی، آدمیزاد چیه؟ -
یه حالی هست که انگار ، تا خرخره غرق تفکر کتاب ها بشی و بعد ؛ یهو بوم!
از اون متفکر منفعل افسرده ی عصبی ، بشی کسی که حماقت رو انداخته گردنش و باب اسفنجی میبینه.
و دوباره بوم!
میشی مفلوک؛ کز کرده زیر شیر آب سرد ؛ نشسته در گوشه ی حمام ؛ لباس هایش همه خیس شده زیر باران دوش،
و سیگاری گرفته در دست و کتابی در بغل و هر خط از کتاب را که میخواند ، گویی تفکرات هجمه برآورده حمله میکنند به روان و هر پوک ، انگار : "آرامتر مغزم رفت"
و دوباره آن صدای زیبای " بوم"!
مفلوک آبکشیده میشود وحشی در نقاب آرامش و آرام در نقاب خشم ؛ گویی عقل عنان قلب را بدست آورده و قلب از اعتراض ، نعره میزند دریده خاطر باشی
و تمام اینها با یک بوم دیگر انگار کیلومتر ها دورمیشوند.
حالا تویی و زل زده به آینه . از سر و وضعت پیداست خواب بوده ای.
میروی پی روزمره
مثل روزمره
تفاوتی اندک میان روزمره ها! وآن این است که خارج روزمره ی اشتباه را به کتک میگیری؛ و فریاد میزنی :
" خفه ! " و دست احترام تکان میدهی سمت کوی عاشقان و مشت ها را روانه میکنی پی مدعیان عشق
خفه؛ لبخند و روزمره و دوباره تا کی؟.. -
(بیا بشیم آهن،جای اینکه بدیم شاهرگ) -
عشق معشوق را مجهول وگمنام میخواهد تا در انحصار او بماند،اما دوست داشتن دوست را محبوب وعزیز میخواهد، که دوست داشتن جلوه ای
از روح خداوندی وفطرت اهورایی آدمی است.
در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که (هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند)
که حسد شاخصه عشق است، چه عشق معشوق را طعمه خود بیند واظطراب ربوده نشدنش را دارد واگررقیب وی را ربود با هر دو دشمنی ورزد رقیب ومعشوق!
ولی دوست داشتن ایمان است وایمان یک روح مطلق است،یک ابدیت بی مرز... اصلا از جنس این عالم ماده نیست!
البته دوست داشتن هم به خودی خود عشق است عشقی که در آگاهی ریشه دوانده وازحیات بر مبنای طبیعت وغریزه آب نمیخورد!
برداشت های من از سخنان
کتر علی شریعتی -
تا میاد شادی از دلت روونه کنه تو کله ت، رسیده نرسیده دوباره میگیره
آدم عاشق چته؟ عاشق نشده پریشون شدی.
عشق چیه برادر من . این که عشق نیست آدم رو اینجوری میکنه
این بودنه؛ بودن! یه چیزایی بودن، یه جورایی بودن
یه طوری که باشی ، یه سری طور های خاص، میشه این دیگه
دیوونه میشی انگار
نه که خوب باشه ها
بهت میگن عاشق شدی ؛ دوست میگه در میگه دیوار میگه
خودت هم به خودت میگی. فقط یه سوال پیش میاد .
عاشق کی؟ پس چرا سوال جواب نداره؟
شور و شوق عشق باشه ، تمام آزارش باشه و مخاطبی نداشته باشه؟
چطور ممکنه آدمیزاد؟
اصلا شوما عزیزم!بوگو ببینم ! تو که آدمیزادی، آدمیزاد چیه؟این پست پاک شده! -
این پست پاک شده!
-
موتور محرکه ؛
برای جلو رفتن
برای گذشتنروزی روزگاری ،آزادگی را معنا کرده بودم
از چشم دیگران دور شویم
از چشم یکدیگر دور شویم
از چشم خودمان هم دور شویم
آزاده باشیم ؛ دنبال چشم دیگران نباشیم
بیخیال اغیار ، خودی ها را بچسب
و دنبال صرف خودی ها هم نباشیم ؛ بیخیال خودی ها ؛ خودی بودن را بچسب
و دنبال باب میل خود بودن هم نباشیم، بیخیال خود
مسیر را بچسب
که لحظه ی سوت داور، اتمام مسابقه
مهمتر از آنکه چه کسی چقدر خوش گذرانده
یا چه کسی لاشه اش را هم سوزانده
این است که کجای مسیری
کجای مسیریم؟ -
حالم خراب است...
گویی مست شده ام از باده ای که دقیقا نمیدانم مایحتوی چیست؟
مست شده ام که مادرم را این مجاهد زن که برای موفقیتم
لحظه ای درنگ نکرد وآن پدری که تا دیر وقت در مدرسه ماند تا روزیمان حلال باشد وبس را نمیبینم...!
نمیبینم و حوصله هیچ ندارم! درس را به جد نمیگیرم در این شمارش معکوس که همه در پی ربودن گوی سبقتند...
من رقابت برایم بی معنی شده و فقط در سودایی وخیال به سر میبرم!
من با خود چه میکنم!ً؟ از جان خود و دیگران چه میخواهم؟ برایم زودد بود من ناپخته و متغیرالحالم...نمیدانم چه درست وچه غلط است فقط به نوای دلم گوش میکنم!خسته ام...
باید امشب بروم به جایی که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد یک نفر صدا زد:نیلو ، کفش هایم کو؟
کاش با توسل به خاندانت
بشوم من دوباره مهمانت
الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم -
-
-
@نگین-وهاب-مقدم یادش بخیر
-
-
صفرا ، سودا ، دم ، بلغم
احساس میکنم در من ، دوگانه ی دیگری هم وجود دارد
عشق؛ و خشم
گاهی چنان ماه آسمان زیباست
گاهی چنان گربه ملوس است
گاهی چنان بچه ها دوست داشتنی هستند
گاهی چنان ستاره ها شمردنی هستند
و گاهی ...
گاهی چنان خشم در رگ هایم جاری میشود
که حیران میمانم
این از قوای عاقله است
یا فرای آن
می خواهم بدرم؛
این خوب است ، یا بددر رگ هایم جاریست
گاهی چنان عاشقانه
و گاهی اینچنین
زیبا ، آن است که خشم هم عاقلانه باشد
و عشق هم عاقلانه باشد
و عقل هم عاشقانه باشد
و این جنگ ها
میان مغز من
و قلبم
خدا میداند که چه زمانی ،به صلح میرسد -
-