هفته های خوشحالی
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۷، ۲۱:۵۴ آخرین ویرایش توسط Vezra انجام شده
امروز
راستش بیشتر خواب بودم ولی چون خوابایخوشی دیدم خوشحالم
و از اینکه با کتابخوابم بردخوشحالم
یه کتاب درباره عکاسیبود ...
صحبت کردن با مامانم
نشستیم حرفای خوب زدیم و خندیدیم
(به چیزای الکی هم میخندیدیم)
و بعد از اون
نزدیک به ۴۰ دقیقه شنیدن صدایی آرامش بخش
بهتری قسمت امشب بود
و بیش از یک ساعتی حرف زدن راجب بهترین اتفاق زندگیم
....
تونستم حس خوبی منتقل کنم....
شعر خوندم
شعر نوشتم
یه آهنگی تمرین کردم
)از زبون هرکس تعریف بشنوی خوشحال میشی اما زبون هرکسی بشنوی اشک تو چشمت جمع نمیشه.)
و امشب
یجور دیگه معنی گذشت و مهربانی رو فهمیدم...
یه آینده ای هم ساخته شد...
حرفام بعضی جاها مبهمه
حقیقتش باید باشه
عذرمیخوام چون توضیح دادنش کار راحتی نیس...
روز خوبی بود
عالی بود
هرروز بهتر میشه
مرسی
ببخشید یکم دیر شد... -
امروز
راستش بیشتر خواب بودم ولی چون خوابایخوشی دیدم خوشحالم
و از اینکه با کتابخوابم بردخوشحالم
یه کتاب درباره عکاسیبود ...
صحبت کردن با مامانم
نشستیم حرفای خوب زدیم و خندیدیم
(به چیزای الکی هم میخندیدیم)
و بعد از اون
نزدیک به ۴۰ دقیقه شنیدن صدایی آرامش بخش
بهتری قسمت امشب بود
و بیش از یک ساعتی حرف زدن راجب بهترین اتفاق زندگیم
....
تونستم حس خوبی منتقل کنم....
شعر خوندم
شعر نوشتم
یه آهنگی تمرین کردم
)از زبون هرکس تعریف بشنوی خوشحال میشی اما زبون هرکسی بشنوی اشک تو چشمت جمع نمیشه.)
و امشب
یجور دیگه معنی گذشت و مهربانی رو فهمیدم...
یه آینده ای هم ساخته شد...
حرفام بعضی جاها مبهمه
حقیقتش باید باشه
عذرمیخوام چون توضیح دادنش کار راحتی نیس...
روز خوبی بود
عالی بود
هرروز بهتر میشه
مرسی
ببخشید یکم دیر شد...نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۶:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهVezra سلام منم دیروز خیلی شب خوبی داشتم چون با تنها رفیق باقی موندنم از دوران مدرسه رفتم بیرون وسه ساعت تو گیم نت فیفا زدیم و پیاده برگشتم خونه....... آخرین کسی که از بودن باهاش لذت میبرم تو بیرون از خونه....البته که خودش میگه من نه رفیقشم نه دوست صمیمیش ....که خب چی کار کنم....دیشب من از این رفاقت یک طرفه بیشترین لذت بردم و یکی از شبای خوب زندگیم بود......
-
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۷:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روزدوم
امروز هم صبح زود بیدار شدم ،لغت زبانم خوندم ،ساعت مطالعه ام بردم بالاتر وکارهام طبق برنامه انجام دادم ومهم تر اینکه سعی کردم از انجام همه کارها لذت ببرم
یه لیست آماده کردم از کارهای که دوست دارم انجام بدم وبه خودم قول دادم حتما تو برنامه ام قرارشون بدم
امروز سعی کردم در برابر کارها وحرف ها ی دیگران که ناراحتم ومی کنن واقعا در اصل هم ناراحت کننده هستن واکنش نشون ندم حتی تو فکرم
به خودم قول دادم سعی کنم کلی عادت خوب وفکر مثبت وقشنگ وارد زندگیم کنم هر چند وقت یکبار، یه ایده هم برای خوشگل سازی اتاقم آماده کردم
یه چایی خوش رنگ آماده کردم وبا خواهری کلی حرف زدیم از خیلی چیز ها (حرف زدن باهاش همیشه حالم بهتر می کنه ) قرار گذاشتیم باهم کیک درست کنیم
کلی طرح وفکر برای کاشت گل گیاه
تو ذهنم چیدم ،آهنگ مورد علاقه ام گوش دادم ،غذای مورد علاقه ام خوردم ، کتاب خوندم ،متن نوشتم ،با دوستان در حال کار برای تاپیک شیمی هستم و سعی کردم از تک تک لحظه هام لذت ببرم واگه باب میلم نیست صبور باشم
حال دلتون خوب
-
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۸:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
امروز طول روز نخوابیدم و برای همین خوشحالم !
یه فکری تو ذهنم در حال شکل گیریه قشنگ به نظر میرسه
امروز هم چندین تا عکس دیدم حس خوبی میده
امروز دیدم عروسی یکی از هم کلاسی ها هست لایو گذاشته بود خیلی خوشحال بود خوشحال شدم براش -
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۹:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
صبح آزمون رو متفاوت خراب کردم
...
غروب کوه رفتیم،یکی بالاتر از ما بود سنگی پرت شد و یک میلیمتری سر پسرخالم رد شد...
یک ساعت و نیم بدون استراحت و بشدت تا بالا رفتیم قرارشد بریم جانپناه اونجا و شب بمونیم،اما پیداش نکردیم،اونام ترسیدن،هشت برگشتیم رو ب پایین و یساعت بعد خونه بودیم،بعدا دیدیم اونجایی ک نشستیم ۲۰قدیمش بودهخوشحالی ها وقتی نمایانن ک تلخی هاهم باشن،اگ خار نباشه رُز چ معنای داره
۱)اینکه یکی از ی جای دیگ از این کشور،با چندصدکیلومتر فاصله ازت،بدون اینک دیده باشدت حتی،واست وقت میذاره تا شاد باشی،این خودش بهترینه : )
مِرسی از همه ی کسایی ک مستقیم و غیرمستقیم نقش داشتن : )۲)ازمون اگرچه خراب شد(نسبت ب قبلیا)چون واقعا نخونده بودم،امابشدت بهم اعتماد بنفس و خوشحالی داد ،نمیدونید چ تلاشی میکردم واسه اینک یسوال ک هیچ علمی بهش ندارم رو حل کنم،و چ لذتی داشت حلش،شاید بخندید اما توی یکی از سوالا خودمو جای زاویه ی ۳۰درجه گذاشتم تا حل شه
و وقتی جواب اومد دیدم سه تا ۷۰دارم میخواستم بال در بیارم
۳)کوه واقعا خدارحم کرد و اون سنگ رد شد،نمیدونَم چِطور واقعا،اگرچه یخ کردم از ترس،اما بعدش احساس خوبی توی دلم ک هنوز خدا هوامون رو داره : )
4)اینک پناهگاه گم کردیم و اونا جا زدن،واقعا واسم تلخ بود اما لذت اون چایی رو ک دم غروب از اون ارتقاع با هوای خنک و شهر زیرپا،داشت واقعا قابل وصف نبود،و حکمت پیدا نکردنش رو فهمیدم،خدایا مرسی ازَت
۵)وقتی دیدم میلاد ناظم شده،نمیدونید چقدر خوشحال شدم،تشَکر واقعا
۶)نیم ساعت پیش یکی زنگ زد ک هستیم مشهد واست دو رکعت نماز میخوام بِنُمایم
،گفتم کمه چهارش کن
،واقعا حس خوبی بهم داد : )
(ادم طنزیه همونطوری گفت واقعا) -
روز سوم ( با لحن این فضانوردای فیلمای تخیلی بخونید )
امروز خیلی خوابیدم (((((((: بعدشم مقداری کار فتوشاپ انجام دادم (((((: و دیگر هیچ (: -
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۲۳:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نوشتن منم دیر شد ...ببخشید
دیروز خوشحالی اینکه همش موزیک هاییکه دوست داشتمو پشت سر هم گوش
میدادم
و یه صحبت دلنشیین
تونستم کارای تحقیقموتموم کنم که یه هفته مشغولش بودم
امروز بعد از یه هفته دوباره کلاس عکاسیشروع میشه
و دیگه همین -
شرکت کننده امروز : mohammadhassan
-
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۸:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا الان بیرون بودم و خیلی خستم نمیتونم زیاد بنویسم
فقط اینکه خوشحالم به دلایل مختلف
ایشالا شمام خوشحال باشین الان -
شرکت کننده امروز : mohammadhassan
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۸:۵۹ آخرین ویرایش توسط mohammadhassan انجام شده@M-an
سلام، خب خیلی ممنون که منو به این تاپیک دعوت کردید :smiling_face_with_open_mouth:
از negaarin هم تشکر میکنم بخاطر این عکس قشنگ
امروز روزی پر از ناراحتی و خوشحالی بود برامولی خب آخرش خوب بود
از خوبیاش میگم فقط
امروز رفتم آموزشگاه رانندگی جلسه اول شهریم بودمربی خیلی باحوصله، باسواد، و خوش اخلاقی بود که همه چیز رو از بیس و پایه میگفت و اینجا فهمیدم خیلی چیزا نمیدونم :))
دستش دردنکنه
دوست دارم فردا هم همینطوری باشه برام
یکی هم اینکه یه مساله ای پیش اومد ناراحت شدم و بعدش درست شد ولی الان بیشتر خوشحالم بخاطر اون -
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۹:۰۷ آخرین ویرایش توسط Brilliant انجام شده
روز سوم
امروز پر لحظه های متفاوت بود شاد و...
ودلایل متفاوت
ازگوش دادن اهنگ مورد علاقه ام گرفته
تا تمرین خوش نویسی
وتمرن کار با دست چپ
خندیدن با خانواده
خندیدن با بچه ها ی تودلی
اماده کردن
متن های شیمی و.... -
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۹:۲۴ آخرین ویرایش توسط revival انجام شده
روووزِ دووووم جی جی جی جین
خوشحالی های دنیای واقعی؛
۱)عاقا فک کردید حتما باید اتفاق خاصی بیفته من شاد باشم؟!سخت در اشتباهید
حالت عادی کلا خوبم امروزم ی روز عادی : )
خداروشکر ک مشکل سختی توی زندگی نی ،سلامتی هست،پدر و مادر هست ،خدا هست چی از این بهتر
: )
خوشحالی های اینجایی
غروب با یکی اینجا حرف زدم چندساعت،ادم خوبیه
انقدر خسته ش کردم دیگ نیومد
-
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۹:۴۷ آخرین ویرایش توسط negaarin انجام شده
امممم روز چهارم من :)))
همیشه دلم میخواست منم مثل این خارجیا باشم که یه عصر پاییزی بابابزرگشون میبرشون تو کتابخونه ی قدیمیش و بهشون میگه:(نوه ی عزیزم همه ی این کتابا بعد از من به تومیرسه، با دل و جونت ازشون مراقبت کن)بعد اون نوه هِ هم یه هو قالتاقِ احساساتش درمیره، میپره بغل بابابزرگه میگه وایییی پدر بزرگ من خیلی ازتون متشکرم بابت این هدیه و بعدش همگی هندی بازی در میارن و حالا گریه نکن کی گریه کن، راستش هیچ وقت این اتفاق نیوفتاد:///ینی میراث خور از من گردن کلفت تر زیاد بود، واسه همین بیشتر کتابا رو دادن به عموی بزرگم و یه دونه برگشم به من نرسید.... امروز که داشتم کورمال کور مال میگشتم دنبال عینکِ خدابیامرزم یه دفه دیدم ته ته ته کمد دیواری کلیییی کتاب قدیمی هست، از خوشحالی داشتم سکته میکردم، از امثال و حکم دهخدا بگیر تا زن زیادی جلال آل احمد که مال زمان قلقلی میرزا بود و فرهنگ عمید و از این چیزا، که خب اینا اصلا مال ما نبود..... حالا اینکه اینا چه طوری اومدن اینجا داستان درازی داره، ولی همینقد بدونید که مامانم اونارو قایم کرده بود که من پیداشون نکنم و فک کرده بود دیگه دستم بهش نمیرسه اگه بذارش اونجا،راستش باید بگم الان کلللل کتابا زیر تخت منن
میخواستم بگم که @M-an ی عزیز مرسی به خاطر اینکه اینقد مهربونی و به فکر منی، هیچ وقت این لطفات و حرفای قشنگت رو فراموش نمیکنم، Vezra ی گل، تو از اون آدمایی هستی که باید برشون داشت و گذاشتشون تو یه کوله و هر وقت خواستی هر جا بری با خودت ببریشون از بس ارزشمندن، خوشحالترینم بابت دوستی باهات
-
امروز زود بیدار شدم یه دوستی کمک کرد برای این زود بیدار شدن دستش درد نکنه خوشحالم که زود بیدار شدم
امروز یه طرحی رو کار کردم خوشحالم که دارم انجامش میدم
و از خوندن حرفای الان نگارین هم خوشحالم
حرف های امروز خوب بودن (:
روزهامونو خوب بسازیم
و یادمون نره همدیگه رو شاد کنیم با کوچکترین بهانه ها -
امروز هم خوب بود
دیدن یه دوست قدیمی وسط شهر اونم اتفاقی و بعدش گیم نت و قرار یه پنجشنبه و جمعه (ویکند) تو دل کوه
حرف زدن با یگانه عنصر عجیی و نجیب جدول تناوبی و ورود به حالت استند بای !
بازی کردن با پسر خاله دوساله م !! به اینصورت ها :
! البته اینکه انداختمش بالا که نزدیک بود پنکه سقفی یگیرتش تو ترس چشماش بی تاثیر نی
گوش دادن آهنگای قدیمیم ... اره لامصب آهنگ از شراب هم بدتره هر چی میمونه و بعدا میشنویش بیشتر تو خودش غرقت میکنه و لذت میبری ازش ...( البته من مث حافظ شراب نخوردم )
هیچی همین دیه -
نوشتهشده در ۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰:۱۰ آخرین ویرایش توسط Vezra انجام شده
دیروز ام یه روز خیلی عالی
اول از نگارین جانم بگمnegaarin که پست امروزشو دیدم خوشحال شدم
از این لطف و محبتی که بهم داره
و صحبت دلنشین باهاشماهی تو
خیلی دوستت دارم خیلییی
از این همه محبتت نمیدونم چی بگم واقعاا
اول روز رفتم کلاس بعد از اینکه استاد ازم تعریف کرد خوشحال شدم
اعتماد ب نفس نداشتم ...بعد دیدم بقیه از من سوال میپرسن خوشحال شدم و اعتماد به نفس دادن بهم ک درسو خوب یاد گرفتم
بعد از اون یکم سردرد گرفتم و خواب بودم بیشتر به کار دیگه نرسیدم
اما امروز
یه اتفاق خاص افتاد...
نمیتونم بگم
اما فقط بگم خیلی عالی بود....
که دلم رفت
و امروز کلی حرفای قشنگ شنیدم
کلی محبت ...
یه آهنگ خیلی قشنگ گوش دادم شعرشو دیدم بعد اهنگش اومد جلو چشمم...اهنگ(عهدیست با شادی که شادی ان من باشد) همینطور دکلمه ش...
روز عالی ای بود ....
مرسی -
نوشتهشده در ۴ شهریور ۱۳۹۷، ۱۷:۳۰ آخرین ویرایش توسط mohammadhassan انجام شده
خب امروزم مثل روز قبل رفتم رانندگی... خیلی خوب بود رفتیم چند تا از نقاط شلوغ شهر گشتیم و پارک از جلو و دوبل رو یادم داد و منم سریع یادشون گرفتم :smiling_face_with_open_mouth:
کلی هم درباره مسائل روز جامعه حرف زدیم... خلاصه اینکه امروزم خوش گذشت بهم. دوست دارم فردا هم سریع بیاد برم رانندگی
بعدشم برگشتم با دوستم حرف زدیم... گفتیم... خندیدیم و در آخر برگشتم خونه و خوابیدم