شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
معلم قرآن با عصبانیت سر کلاس آمد.
از دانش اموزان سوال کرد
اولی اسمت چیه. یوسف. سوره یوسف رو برام بخون.
دومی اسمت چیه یونس. سوره یونس رو برام بخون.
رسید سومی گفت اسمت چیه دانش آموز گفت عمران ولی توی خونه کوثر صدام میزنن
-
ﻣﻌﻠّﻢ : ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺑﺮﻕ ﺗﻮﺳﻂ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻗﻄﻊ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ : ﺗﻮﺳﻂ عوضی ها !!!
ﻣﻌﻠﻢ یعنی ﭼﯽ؟!؟آﺧﻪ هروقت برق میره ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯿﮕﻪ عوضیا ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮقو ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻥ
-
اومدم خونه دیدم بابام خیس عرقه
میگم چی شده بابا چرا اینقد عرق کردی؟؟!میگه هرچی جلو کولر خوابیدم دیدم نه مثل اینکه پاسخگوی این گرما نیست؛
پاشو پسرم روشنش کن بلکه خنک شیم -
کرونا شده مثل بسته معیشتی
دولت میگه:همه گرفتند.
از هر کی میپرسیم میگه نگرفتیم -
یه رفیق داریم با وانت بادمجون میفروشه
پیشش وایستاده بودم داشتیم حرف میزدیم
دختره اومد گفت آقا اینا بادمجونه
رفیقم گفت: نه اینا موزه پدرشون فوت کرده سیاه پوشیدن
A
-
با یه دختره قرار داشتم هی میگفت این گوشیمو فلان دوس پسرم خریده فلان چیزو فلانی
منم رسوندمش گفتم به بعدی بگو من رسوندمت کرایه نگرفتم ازت%
-
رفتیم خواستگاری، دختره گفت: من خونه دارم ماشین دارم شغلم دارم جهیزیمم آماده ست.
به باباش گفتم حاجی خداوکیلی اینجوری خیلی زشته من خجالت میکشم ، ما میریم خونمون شما فردا بیاید خواستگاری من
-
داشتیم عکس های خونوادگی رو نگاه میکردیم مامانم یه عکس از عروسیش برداشت و گفت
اون روز بهترین روز زندگیم بود
گفتم چون روز عروسیتون بود
گفت نه چون اثری از تو توی زندگیمون نبود -
داشتیم صبونه میخوریم مامانم گفت اون نون و بده.
بابام گفت اون خشک شده بذار خودش بخوره.این یکیو بگیر
من نمیدونم اینا بچه نمیخواستن چرا منو اوردن اصن
-
خرمشهر بوديم !
آشپز وكمك آشپز ، تازه وارد بودند و با شوخي بچه ها ناآشنا . آشپز ، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها رو چيد جلوي بچه ها .رفت نون بياره كه عليرضا بلند شد و گفت : (( بچه ها ! يادتون نره ! )) آشپزاومد و تند و تند دوتا نون گذاشت جلوي هر نفر ورفت . بچه ها تند نون هارو گذاشتند زير پيراهنشون . كمك آشپز اومد نگاه سفره كرد . تعجب كرد . تند و تند براي هرنفر دوتا كوكو گذاشت ورفت . بچه ها با سرعت كوكوها رو گذاشتند لاي نون هائي كه زير پيراهنشون بود . آشپز و كمك آشپز اومدن بالا سر بچه ها . زل زدند به سفره . بچه ها شروع كردند به گفتن شعار هميشگي :(( ما گشنمونه ياالله ! )) . كه حاجي داخل سنگر شد و گفت: چه خبره ؟ آشپز دويد روبروي حاجي و گفت : حاجي ! اينها ديگه كيند ! كجا بودند! ديوونه اند يا موجي ؟!! . فرمانده با خنده پرسيد چي شده ؟ آشپز گفت تو يه چشم بهم زدن مثل آفريقائي هاي گشنه هرچي بود بلعيدند !! آشپز داشت بلبل زبوني ميكرد كه بچه ها نونها و كوكوهارو يواشكي گذاشتند تو سفره . حاجي گفت اين بيچاره ها كه هنوز غذاهاشون رو نخوردند ! آشپز نگاه سفره كرد . كمي چشماشو باز وبسته كرد . با تعجب سرش رو تكوني داد و گفت : جل الخالق !؟ اينها ديونه اند يا اجنه ؟! و بعد رفت تو آشپزخونه ..هنوز نرفته بود كه صداي خنده ي بچه ها سنگرو لرزوند ...
-
ﻣﻦ ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮدم ﺗﻤﺎم اعضای فامیل ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﺎ رﻓﺘﯽ
ﺍﻣﺎ الان ﮐﻪ بزرگ شدم ، ﻫﯿﭽﮑﺪوم ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺣﺮﻓﯽ ﮐﻪ زدن رو ﺑﻪ ﻋﻬﺪه ﻧﻤﯿﮕﯿﺮن!
و ﻣﺮﺗﺒﺎ ﻣﯿﭙﺮﺳﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﯽ رﻓﺘﯽ !؟ -
ایرانی جماعت یه جور از جمعه و بعد از ظهراش آه و ناله میکنه
انگار باقی روزای هفته تو سواحل هاوایی در حال خوش گذرونین! -
ساعت 3 نصف شب پسر عموم زنگ زده میپرسه:
فیلم جاده های خاکی رو دیدی ؟!
میگم : خدا مرگت بده نه
میگه : پاشو ببین تا آسفالتش نکردن ! -
از جلوی یه رستوران رد میشدم دیدم روی درش نوشته: لورل بیا هاردی برو!
-
صبح ساعت ۷ امتحان داشتم زنگ زدم به دخترخالم میگم
ببین کسی خونه ما نیست خدا وکیلی ۶:۳۰ زنگ بزن به گوشیم منو بیدار کن !
برگشته میگه : ببین من یادم میره یه ریع قبلش یه تک بزن -
بچه که بودم باورم نمیشد دو سوم بدن مارو آب تشکیل میده
تا اینکه این کارتونهای ژاپنی رو دیدم. لامصبا گریه می کنن سیل میاد -
دوستم داشته باش!
نه نه سوتفاهم نشه
یعنی همش دشمن نداشته باش ، دوستم داشته باش !