شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
رفتم پیش روانشناس گفت 10جلسه واست مشاوره مینویسم 5 میلیون میشه،
گفتم دکتر من خوب بشم هم فکر اون 5 میلیون دوباره منو افسرده میکنه
-
یبار تو خیابون یکی خرما تعارف کرد یکی برداشتم.
بعدش دستمو محکم گرفت، گفت همین الان جلوی خودم واسش فاتحه بخون وگرنه نمیذارم بری
-
طرف برای تحصیل از دهات میره شهر
میبینه رو تابلو یه مغازه نوشتن:
""هات داگ""میگه خدایا اینجا سگ داغ میخورن؟
بالاخره دل به دریا میزنه و یکی سفارش میده…
میگیره میاد بیرون یواشکی لای ساندویچشو باز میکنه تا میبینهمیگه: شانس من بدبختو ببین…
-
من یه مدت هدفم این بود وکیل بشم برم قوه غذاییه یکم غذا بخورم...
بعدا فهمیدم اون یه چیز دیگست، برای همین کل زندگیم خراب شد...
-
میگم مادر این گوشتای توو خورشت قیمه چرا اینقدر ترشن؟
میگه اونا لیمو عمانیه مادرجان ،۴ تیکه گذاشتم فک کنی گوشتهرفیق بی کلک مادر
-
2 ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺶ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻠﻪ ﭘﺎﭼﻪ ﺍﯼ 2 ﺗﺎ ﻣﻐﺰ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮ ﺣﺎﻝ ﺷﺪﻡ، ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﻧﺮﮊﯾﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺯﻥ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﻃﻔﻠﯽ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﺷﺒﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻭﺍﺳﻪ من میگشت
ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻡ 2 ﺗﺎ ﻣﻐﺰ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺨﻮﺭﻡ، ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺩﻡ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﯾﺪﻡ ﭘﻠﻤﭗ ﺷﺪﻩ
ﯾﻪ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺯﺩﻥ " ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻠﻪ ﭘﺎﭼﻪ ﺧﺮ ﺗﺎ ﺍﻃﻼﻉ ﺛﺎﻧﻮﯼ ﭘﻠﻤﭗ ﺍﺳﺖ "ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻣﻐﺰ ﺧﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑودم میخواستم زن بگیرم
-
تو پاکستان یه بازی هست به اسم "بمب وسط"
یه بمب میزارن وسط،
تایمرش رو فعال می کنن!هرکی اول فرار کنه خره
-
somiiii در شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم گفته است:
فعال
یچی میگم شاید تجربه کرده باشید
هروقت قایم موشک بازی میکریدیم
دسشویممون میگرفت -
طرف برای تحصیل از دهات میره شهر
میبینه رو تابلو یه مغازه نوشتن:
""هات داگ""میگه خدایا اینجا سگ داغ میخورن؟
بالاخره دل به دریا میزنه و یکی سفارش میده…
میگیره میاد بیرون یواشکی لای ساندویچشو باز میکنه تا میبینهمیگه: شانس من بدبختو ببین…
نوشتهشده در ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شدهsomiiii تاسف
-
نوشتهشده در ۱۸ تیر ۱۳۹۹، ۹:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سر کلاس داشتم با دوستم حرف میزدم
استاد گف کلاس جای حرف زدن نیس
گفتم استاد حرف نمیزنیم سوال پرسیدم ازش
گف سوالتو از من بپرس من بهتر از دوستت جوابشو
میدونم گفتم استاد باب اسفنجی چن شنبه ها
پخش میشه؟
خب جوابشو نمیدونی چرا بیرونم میکنی حالا -
نوشتهشده در ۱۹ تیر ۱۳۹۹، ۹:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در خاطرات برادر عراقی فرمانده لشگر علی ابن ابی طالب امده است:
با زحمت زیاد خودم را از آب بیرون کشیدم و بیحال روی زمین افتادم
ناگهان متوجه صدای قایقهای
️ خودی شدم.
بچههای یکی از گردانهای لشکر قم آمدند.
مرا شناختند و به عقب منتقل کردند.
بیهوش شدم.
در بیمارستان
شهید دستغیب شیراز چشمهایم را باز کردم.
بالای تخت من کاغذی زده بودند که نوشته بود: «عراقی»
خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، محکم بر سر من کوبید
و گفت: «ای قاتل عراقی!»
من که بیرمق روی تخت افتاده بودم، به او گفتم:
من عراقی نیستم، فامیلی من عراقی است.
-
نوشتهشده در ۱۹ تیر ۱۳۹۹، ۹:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
50تاسلفی میگیرم 49 تاشو پاک میکنم
زل میزنم به اون یدونه میبینم اونم زشت
افتادم اونم پاک میکنم -
نوشتهشده در ۱۹ تیر ۱۳۹۹، ۱۴:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۵:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
mriaw
احساس میکنم بعضی جوک هاتو از فور جوک بر میداری -
نوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۸:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دخترا تو مهمونیا دودستن
مو فرفریا که بابدبختی موهاشونو لخت کردن
مو لختا که با بدبختی موهاشونو فر کردن -
-
-
نوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به دختره میگم عجب ناخنایی . . . میگه کاشتم
میگم عجب مژه هایی! . . . . میگه کاشتم
میگم عجب موهایی . . . ... . میگه کاشتم
.
.
.
.
معلوم نیس دختر بود یا زمین کشاورزی! -
نوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۳:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قدیما مراسم خواستگاری واسه معرفى دختر و پسرا بود ولى حالا فقط واسه معرفى پدر مادراست.
قدیما مردم الکی حلقه دست میکردن
که همه فکر کنن متاًهلن مثلاً کسی مزاحم نشه.. امروز اونا که ازدواج کردن قایم میکنن که موارد جدیدو از دست ندن
-
نوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۳:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ساعت 3 نصف شب
اومدم بالا در یخچالو باز کردم دنبال چیزی میگشتم
بابام سرشو از زیر پتو درآورد گفت:یه لیوان شیر هم بخور
من که به کل تعجب کرده بودم که چطوره که به فکر منه
پرسیدم چرا؟؟؟
.
.
.
.
.
.
گفت:تاریخش تا امشبه.
.
.
.
باباس دیگه نگران سلامتیمه.