شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
بابام با چشمای پر از بغض اومد تو اتاقم یهو سرنگ و قاشق هرویینش و دراورد
گفت غم رفتن مرحوم مارادونا رو فقط مرور خاطراتش پاک می کنه
پسرم ی اتیش بده روشن شیم.گفتم بابا من ک فندک ندارم.
زنگ زد عموم گفت این اشغال تسلیم نمی شه بگو همه رسانه ها خبرا رو پاک کنن -
مرد در حال جان دادن بود که به همسرش گفت:باید چیزی را به تو بگویم
زن:لازم نیست
مرد:اما اگر نگویم نمیتوانم آسوده بمیرم و عذاب وجدان رهایم نخواهد کرد
زن:باشه بگو
مرد:من زن دوم دارم
زن با خونسردی گفت :
میدونم همین امروز فهمیدم ...
حالا آروم باش تا مرگ موش کارشو بکنه...