-
sogol امیدوارم که حالش خوب بشه...میدونی سوگل، سخته آدم واسه کسی که نمیشناسه دعا کنه ،مثلا من نمیدونم چی بگم چجوری دعا کنم واسش .. خدایا ،جون پیامبر، همه مریضارو شفا بده الهی آمین و یه دنیا ممنون
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء -
بهاره دیگه تموم شد محمدمون پر کشید
نه بهار میدونی سختی چیه ؟سختی اینکه اون تویه شهر دیگه زندگی میکنه و الان حتی نمیتونم بالای جنازش هق هق بزنم..
سختی رزیناست که طمع پدر نچشید
سختی نیلوفره که شوهر مهربون و اقاشو از دس داد
دمتون گرم بچه ها برا ارامش روحش فاتحه بخونین
وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
فاجعه تر از اون اینه که پدر و مادرم نمیزارن برم پیشش -
اها.لطفا اگه اعصابت ضعیفه نرو پایین
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.ای بابا چرا اینقد تند تند میری پایین/یه خورده یواش تر
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
1-باید یه حرف مهمی رو بهت بگم/شماره 5رو بخون
2-برای دونستن جواب شماره 11رو نگاه کن
3-لازم نیست ناراحت بشی/شماره 15 رو نگاه کن
4-آروم باش/ناراحت نشو/شماره 13 رو نگاه کن
5-اول شماره 2 رو نگاه کن
6-اینقد عصبی نباش/شماره 12 رو نگاه کن
7-میخواستم بهت بفهمونم بالا بری پایین بیای باید بخندی!!
8-چیزی که من میخوام بگم اینه که...باید14 رو بخونی
9-یه کم تحمل داشته باش/شماره 4 رو نگاه کن
10-برای بار اخر/به شماره7 نگاه کن
11-امیدوارم که خیلی ناراحت نشده باشی/6رو ببین
12-معذرت میخوام/ولی باید 8 رو نگاهکنی
13-ناراحت نشو دیگه/10 رو نگاه کن
14-نمیدونم چه جوری بهت بگم/ولی باید 3رو نگاه کنی
15-حتما خیلی ناراحت شدی/ناراحت نباش/به شماره9 نگاه کن
-
sogol در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
بهاره دیگه تموم شد محمدمون پر کشید
نه بهار میدونی سختی چیه ؟سختی اینکه اون تویه شهر دیگه زندگی میکنه و الان حتی نمیتونم بالای جنازش هق هق بزنم..
سختی رزیناست که طمع پدر نچشید
سختی نیلوفره که شوهر مهربون و اقاشو از دس داد
دمتون گرم بچه ها برا ارامش روحش فاتحه بخونین
وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
فاجعه تر از اون اینه که پدر و مادرم نمیزارن برم پیششسلام من نمیدونم چه کسی هستن،ولی ان شاالله غم آخرتون باشه مطمئن باش جای ایشون اون بالا از ما بهتره...
-
-
-
-
بعضي وقتها بايد در زندگي سياست داشت
بايد مراقب خيلي چيزها بود
بايد مراقب بود كه تكراري نشد
يعني دلت هم كه خواست ببيندش
با توپ پر سنگر دلت را فتح كني
اصلا نگذاري نفس بكشد
يعني بعضي وقت ها كه كل روز بيكاري
نبايد او را ببيني
زياد كه مهربان باشي
زياد كه باشي
هميشه كه باشي
هميشه كه پشتش باشي
ديگر لطف نميكني
وظيفه ات را انجام ميدهي
اما كمي كه كم باشي
انوقت كمبودت حس ميشود
اونوقت ميفهمي كه بايد نبود
انوقت ميفهمي كه تكراري نشدن چه گنگي نابي دارد"الف_مست"
-
اختاپوس تنهایی در اقیانوس زندگی میکرد. روزی کوسه ای به او نزدیک میشه و میگه: دوست داری با هم دوست شیم؟
اختاپوس خوشحال میشه که قراره دوستی داشته باشه و میگه باشه.
کوسه میگه اما یه شرط دارم.
اختاپوس میگه: چی؟کوسه میگه: که یکی از بازوهاتو بدی بخورم.
اختاپوس به بازوهاش نگاه میکنه و
میگه من که بازو زیاد دارم خب ایرادی نداره، یکیش مال تو.کوسه بازوی اختاپوس رو خورد و دوستی اونها شروع میشه.
اونها خیلی با هم شاد بودن ، با سرعت شنا میکردن و خاطره میساختن با هم.
به هر دوشون خیلی خوش میگذشت و اختاپوس خیلی خوشحال بود.
اما هر وقت که کوسه گرسنه میشد، از اختاپوس میخواست یک بازوی دیگه بهش بده و اختاپوس برای حفظ دوستیشون این کار رو میکرد.تا اینکه یک شب،
دیگه بازویی برای اختاپوس باقی نمونده بود و کوسه بهش گفت من گرسنه ام.اختاپوس گفت اما بازویی نیست. . .
کوسه گفت حالا همه ی خودتو میخوام. و اختاپوس خورده شد. . .
بعد از اینکه کوسه گرسنگیش رفع شد، یاد خاطراتش با اختاپوس افتاد و دلش تنگ شد.
خیلی خیلی دلش تنگ شد، اون یه دوست واقعی بود.
کوسه غمگین شد و رفت تا یک دوست دیگه پیدا کنه.
.
.ما هم بعضی وقتا تو رابطه هامون همین کارو میکنیم.
یعنی اختاپوس میشویم ، فقط و فقط برای اینکه احساس کنیم کسی دوستمون داره.
فقط برای اینکه دوست داشتنی دیده شیم.
کوسه هایی وارد زندگیمون میشن و آروم آروم قسمت هایی از آدمِ دوست داشتنی درونمون رو سرکوب میکنیم،
از خودمون تکه هایی رو قطع میکنیم و درد میکشیم،
فقط برای اینکه همون تصویری بشیم که آدم تو رابطه از ما میخواد و این درد داره.
دردناکه...
اما باز هم ادامه میدیم تا جایی که دیگه هیچ احساس خوب و دوست داشتنی نسبت به درونمون. و خودمون نداریم.
حتی شاید از خودمون هم بدمون میاد.
اما برای اینکه کوسه باهامون دوست بمونه.
از خودمون می کنیم و.میدیم بهش.تا اینکه نذاره بره. . . ؛
اما بالاخره خسته میشیم و رابطه رو قطع می کنیم.
احتمالا کوسه میره سراغ طعمه جدیدش و ما میمونیم و این فکر که دیگه قرار نیست رابطه ی صمیمی و درستی با دیگری داشته باشیم...!
این داستان پایان تلخ تر دیگه ای هم میتونه داشته باشه،
اینکه کسی که سالها آزار مون داده، برمیگرده و میگه :
دلم برات تنگ شده...!به گذشته ها که نگاه کنیم ،
کوسه هایی از خاطرات مون سرک میکشن و میگن :" سلام " برگردم؟
#miliarderjavan -
@user-name چی شده دوست عزیز؟
-
miliarderjavan در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@user-name چی شده دوست عزیز؟
بدیش دقیقا همینه که نمیدونم!
وقتی همه سختی ها تلنبار میشن رو هم از هر طرف یه مشکل هست که باید حل کنی.
خیلیاشون کار تو نیست.
شاید با گذر زمان درست بشه
شاید نشه
شاید تو چند لحظه همه دلخوشی هات رو از دست بدی
اینکه بگم میتونست از اینم بدتر بشه یه توجیح مسخره س...همیشه ممکنه از اینم بدتر بشه.
نمیتونم اونجوری که هست توضیح بدم.
ممنونم که اهمیت دادی...