-
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۱۵:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ماه من غصه چرا؟؟
آسمان را بنگر، که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر به ما میخندد…یا زمینی را که،
دلش از سردی شبهای خزان
نه شکست و نه گرفت!
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید!و در آغاز بهار،
دشتی از یاس سپید،
زیر پاهایمان ریخت
تا بگوید که هنوز،
پر امنیت احساس خداست…ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز،
آرزویم همه خوشبختی توست…
ماه من، دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند.ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی،
مثل باران بارید
یا دل شیشهایات
از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا
چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود
که خدا هست، خدا هست هنوز…او همانیست که در تارترین لحظهی شب،
راه نورانیِ امید نشانم میداداو همانیست که هر لحظه دلش میخواهد
همهی زندگیام،
غرق شادی باشد…ماه من… غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است!
اینهمه غصه و غم
اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوهی یک باغند…
همه را با هم و با عشق بچین!ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند سبزه زاریست پر از یاد خدا
و در آن باز کسی میخواند
که خدا هست خدا هست خدا هست هنوز
: ) -
نوشتهشده در ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ۲۰:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روزگاری که اجل در پی ان میتازد/ هرکس غم دنیا بخورد میبازد
-
نوشتهشده در ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ۲۲:۱۶ آخرین ویرایش توسط Crystal انجام شده
ز هوشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد/ دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد
-
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ۲:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شده هی گم بشوی در خودت و دم نزنی؟
من غریبانه ترین حالت دردم بخدا -
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ۲:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ۸:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، ۵:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، ۹:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سودای تو را بهانهای بس باشد
مستان تو را ترانهای بس باشددر کشتن ما چه میزنی تیغ جفا
ما را سر تازیانهای بس باشد -
نوشتهشده در ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، ۹:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم، نعره مزن جامه مدر هیچ مگوگفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگومن به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو -
نوشتهشده در ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، ۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییام که نی نی شکنم شکر برم...اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم -
نوشتهشده در ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، ۱۸:۴۲ آخرین ویرایش توسط romisa انجام شده
شود با عشق اسان کاری چند
ک بود نزد عقل بس دشوارحتی اگه درس خوندن باشه
-
نوشتهشده در ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۷:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نرمی زحد مبر،که چون دندان مار ریخت
هر طفل نی سوار کند تازیانه اش -
نوشتهشده در ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
-
نوشتهشده در ۴ فروردین ۱۳۹۹، ۳:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد
sandiiii -
نوشتهشده در ۴ فروردین ۱۳۹۹، ۳:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه بگویم سحرت خیر؟
تو خودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟
که تو، هم این و هم آنی@Saahaar
-
نوشتهشده در ۴ فروردین ۱۳۹۹، ۴:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مردی که هیچ جامه ندارد به اتفاق
به ز جامه ای که درو هیچ مرد نیست -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۹:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
درد را از هر ظرف خواندم غیر درد نیست
تا توانستم خندیدم چونکه گریه کار مرد نیست
گرچه نامردی های زمانه دیده ام اما قلب من سرد نیست
و بالاخره فهمیدم عشق لایق آن فرد نیست -
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر ارم ازدل
وای این شب چقدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان اویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است