-
-
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد
sandiiii -
چه بگویم سحرت خیر؟
تو خودت صبح جهانی
من شیدا چه بگویم؟
که تو، هم این و هم آنی@Saahaar
-
مردی که هیچ جامه ندارد به اتفاق
به ز جامه ای که درو هیچ مرد نیست -
-
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر ارم ازدل
وای این شب چقدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان اویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است -
-
زین همرهان سست عنصر دلم گرفت_
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست... -
با خاطرههای تو
که سرسبزیِ محضی
هر روز برای منِ دیوانه
بهار است... -
کسی سوال میکند
بخاطر چه زنده ای؟
و من برای زندگی
تو را بهانه میکنمنیما یوشیج
-
هرگز ننشین متر بزن خوبى خود را
اندازه ی خوبى به ندانستن آن است -
-
الا ای نو گل رعنا
که رشک شاخ شمشادی
نگارین نخل موزونی
همایون، سرو آزادیکمان ابرو ترا صیدم
که در صیادی استادی
چه شور انگیز پیکر ها
نگارد کلک مشکینتالا ای خسرو شیرین که خود بی تیشه فرهادی تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی به افسون کدامین شعر در دام من افتادی؟!....
شهریار
-
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکستدیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکستآن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکستفرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست- و دلی که شکست : )