هرچی تودلته بریز بیرون۶

[Succinate]

@amir-bernousi اگر بیاد من حتماااا میخرم حتماااااااحتی لذت چایی خوردن با عینک رو هم ندارم

[علیرضا عفتی 2]

امیررضا فلاح نژاد

نه جواب رو گفتم این غلطه

[Succinate]

علیرضا عفتی 2 خیلییی ممنونمفکر نمیکردم درست بگم

[اکالیپتوس]

یکی بهم گفت انشالله دیدارمون کنار مزار شهدای گمنام الان که فکر میکنم شاید منظورش این بوده ما هم جز شهدای گمنام بشیم
خدایا سوتی ندم

[Amirbernosi]

جنوبو سیل برد و برای یه گزارش اجرایی، حسن 50 تومن میده به طرف!

50 میلیون تومن البته

[Succinate]

zahra movahedizadeh دیدی نفس نفس میزنی قشنگ مه آلود میشهبارون هم که اینجوریه کلا یه عینک می ساختن که بخار نکنه
همچین شیشه ای هست؟چون من ندیدم تا به حال

[Amirbernosi]

خدایی برین این لایجه بودجه رو بخونین سکته میکنین
انقدر هزینه کاذب هست، ینی فقط مونده برای دسشویی رفتن هم جایزه بدن

[zahra movahedizadeh]

@sani-painting موقع بارون اومدن که دیگه افتضاحه

[Dark moon]

@sani-painting یکی از تفریحات ما تو روزهای بارونی و سرد این بود که بچه هایی که عینکی بودن دستشون رو بگیرن جلو دهنشون هاااا کنن عینکشون بخار بگیره بعد خودش درست شه ماهم عین دیوونه ها میخندیدیم و ذوق میکردیم

[zahra movahedizadeh]

@amir-bernousi بیخیال .

[Succinate]

zahra movahedizadeh هعییی چی میشه گفتمن از کلاس سومه باهاشمولی اینجوری اذیت داره ولی خیلییی دوسش دارم خیلی اصلا میگم دوست صمیمی و جون جونیمهبدون عینک هم می بینم ولی در میارم به قیافه ام بدون عینک عادت ندارم سریع میزنم

[Amirbernosi]

چند نفر گوشیشون ترکیده :|

[Succinate]

@ghazal-dalvand وااایمن دوستام عینکین دیدم شون بارون میومد الان که خیلی میاد دیدم شون بگم بکنیمما عینک هامون رو عوض میکردیم ببینیم چی میاد بهمونمیدونیم کار بدیه ولی میکردیم

[امیررضا فلاح نژاد]

وقتی نگاه پروفایل یکی میکنم میبینم نوشته اخراج شده
با خودم میگم پس من چطور هنوز اینجام

[zahra movahedizadeh]

@sani-painting آره منم این جوریم.

الان یه دلنوشته خوندم خیلی قشنگ بود...
توهم بخونش...

#دلنوشته

داشتم برگه های دانشجوهامو تصحیح میکردم؛
یکی از برگه های خالی حواسمو به خودش جلب کرد. به هیچ کدوم از سوال ها جواب نداده بود.
فقط زیر سوال آخر نوشته بود :
« نه بابام مریض بوده، نه مامانم، همه صحیح و سالمن شکر خدا. تصادف هم نکردم، خواب هم نموندم، اتفاق بدی هم نیفتاده. دیشب تولد عشقم بود. گفتم سنگ تموم بذارم براش. بعد از ظهر یه دورهمی گرفتیم با بچه ها، بزن و برقص! شام هم بردمش نایب و یه کباب و جوجه ترکیبی زدیم. بعد گفت: بریم دربند؟ پوست دست مون از سرما ترک برداشت ولی می ارزید. مخصوصا باقالی و لبوی داغ چرخی های سر میدون. بعدش بهونه کرد بریم امامزاده صالح دعا کنیم به هم برسیم. رفتیم. دیگه تا ببرمش خونه و خودم برگردم این سر تهرون، ساعت شده بود یک شب. راست و حسینی حالش رو نداشتم درس بخونم. یعنی لای جزوتم باز کردما، اما همش یاد قیافش می افتادم وقتی لبو رو مالیده بود رو پک و پوزش! خنده ام می گرفت و حواسم پرت می شد. یهویی هم خوابم برد. بیهوش شدم انگار. حالا نمره هم ندادی، نده. فدا سرت. یه ترم دیگه آوارت میشم نهایتش. فقط خواستم بدونی که بی اهمیتی و این چیزا نبوده. یه وقت ناراحت نشی. »

چند سال بعد، تو یک دانشگاه دیگه از پشتِ سر زد روی شونه م، گفت:

• اون بیستی که دادی خیلی چسبید!
  گفتم:
• اگه لای برگه ات یه تیکه لبو برام می پیچیدی، بهت صد می دادم بچه!
  خندید و دست انداخت دور گردنم وگفت:
• بچمون هفت ماهشه استاد! باورت میشه؟
  عکسشو از تو گوشیش نشونم داد، خندیدم. گفت:
• این موهات رو کی سفید کردی؟ این شکلی نبودی که...
  نشستم روی نیمکت فلزی و سرد حیاط.
  نشست کنارم.
  دلم میخواست براش بگم، که یک شبی هم تولد عشق من بود، که خودش نبود، دورهمی نبود، نایب نبود، دربند نبود، امامزاده صالح نبود،
  فقط سرد بود...

#مرتضی_برزگر

[اکالیپتوس]

تهش ابرا که حریف افتاب نمیشن

[اکالیپتوس]

امیررضا فلاح نژاد شما که میخواید اخراج شید اگه منم فالو کنید میرید بهشت

[اکالیپتوس]

درود الان یه نفر دیگه فالو کنه میدونید چی میشه ? میتونید تو هر یک از بخشای عددا رقم پنج و مشاهده کنید تو پروفم

[Succinate]

zahra movahedizadeh اره خیلی قشنگ بود

[Dark moon]

@sani-painting