-
نوشتهشده در ۱۹ تیر ۱۳۹۶، ۱۸:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر که خصم اندر او کمند انداخت به مراد ویش بباید ساخت
هر که عاشق نبود مرد نشد نقره فایق نگشت تا نگداخت
هیچ مصلح به کوی عشق نرفت که نه دنیا و آخرت درباخت
#سعدی -
نوشتهشده در ۱۹ تیر ۱۳۹۶، ۱۸:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جُز من کهـ برایِ تو در این شهر ، غریبم
هر بی سروپایی کهـ رسید از تو خبر داشت
#نبی اَحمدی
-
خیرین کوچک دریا دلنوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چشمِ خود بستم
که ديگر چشمِ مستش
ننگرم
ناگهان دل داد زد
"ديوانه! من ميبينمش" -
نوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هماین بیتو دوس دارم
-
نوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گویی که نیشی دور از او
در استخوانم میرود....#سعدی
+یا حق
-
خیرین کوچک دریا دلنوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چشم از او..
جلوه از او!
ما چه حریفیم ای دل#شهریار
-
نوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عاشق روي جواني خوش نوخاسته ام
و از خدا دولت اين غم به دعا خواسته ام
عاشق و رند و نظربازم و مي گويم فاش
تا بداني كه به چندين هنر آراسته ام#حافظ
-
خیرین کوچک دریا دلنوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شدم ز عشق به جايی
كه عشق نيز نداند ...#مولوی
-
نوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
داسٖتان عشق من شيرين تر از فرهاد بود
گر نگفتم، پاسِ عشق كوهكـَن مي داشتم
-
نوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۳:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خداوندا در این دنیای وانفسا
نفسها می کشم بی روح تا فردا
که فردا هم شود فردا و فردا سر
چو می خواهم ببینم روز را بهتر
ولیکن من نمی بینم طلوعی را
و هرگز من نمی یابم شروعی را
خداوندا در این دنیای بی فرجام
هر آغازی نشد پایان و باانجام
فرارییم ز ماتمهای این دوران
فرارییم از این سرما و این بوران
خداوندا به درگاهت قسم اینک
مرادریاب چون گم گشته ام بی شک
خداوندا از این ظلمت رهایم ده
مرا در صبح فرداها سرایم ده
که فردا را ببینم تا ابد روشن
که دنیا را ببینم یک جهان گلشن
#سیدمهدی-نژادهاشمی -
من ای گل دوست میدارم تو را کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید
#مولانا
-
با لشکرت چه حاجت رفتن به جنگ دشمن؟
تو خود به چشم و ابرو برهم زنی سپاهی...
#سعدی
-
نوشتهشده در ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۶:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
با هوشیاری غصه هر چیز خوریم
چون مست شدیم هر چه بادا بادااز بس که برآورد غمت آه از من
ترسم که شود به کام بدخواه از من
#مولانای_عزیز -
نوشتهشده در ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۳:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهماز دوست به یادگار دردی دارم
كان درد به صد هزار درمان ندهم
#مولانای_عزیز -
نوشتهشده در ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۳:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آنرا كه وفا نیست از عالم كم باددیدی كه مرا هیچ كسی یاد نكرد
جز غم كه هزار آفرین بر غم باد
#مولانای_عزیز -
نوشتهشده در ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۳:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من ذره و خورشید لقایی تو مرا
بیمار غمم عین دوایی تو مرابی بال و پر اندر پی تو میپرم
من كَه شدهام چو كهربایی تو مرا
#مولانای-عزیز -
نوشتهشده در ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۳:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خـــون خوری گـــر طلب روزی ننهــاده کـــنی
آخــرالامـــر گــــل کــوزه گـــران خواهــی شــــد
حالیـــا فکـــر سبــو کـــن کـــــه پـر از بـاده کنـــی
گـــــر از آن آدمیــانی کـــــه بهشتت هوس است
عیـــش با آدمـــی ای چنــــد پـری زاده کنــــی
تکیــــه بر جای بزرگان نتوان زد به گــــــزاف
مگر اسباب بزرگـی همه آماده کــنی...
حافظ -
نوشتهشده در ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۳:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوش دیــــدم کــــه مـلایـــک در میـخــــانـــه زدنــد
گـــــل آدم بســــرشتنـــد و بــه پیمـــانــه زدنـــد
ســاکنـــان حـــــرم ستـــر و عفـــاف ملکـــوت
بــا مـــن راه نشیـــن بــاده مـستانــه زدنــد
آسمــــان بـار امـــانت نتـوانســت کــشید
قــرعــــه کـــار به نام مـــن دیوانــه زدنــد
#حافظ -
نوشتهشده در ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۶:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چون
دوستدشمن
است،
شکایت
کجا
بریم...؟
#سعدی