مفاهیم ادبی به زبان ساده
-
Saudade 19 پس شهریار یه جورایی انتقام حافظ خدابیامرز از صائب میخواسته بگیره
-
@ftm-montazeri
آره نیتش همون بود -
Saudade 19 سلام اولا که خیلی خوشحال شدم همچین تاپیکی دیدم واقعا لذت بردم از توضیحاتتون. ولی به نظرم سوای اون مادی گرا بودن خیام اون پایدار بودن عشق بیشتر میخوره به مفهوم این رباعی( در حد کنکور. چون وقتی مثلا در سوال های قرابت این سوال بیاد ما که نمیدونیم از سعدیه یا خیام!) حالا اگه به نظرتون اشتباه فکر میکنم، بگید.
-
Asghar Ejl
سلام
خوشحالم لذت بردید (:
واقعیتش اینه فکر نکنم تو کنکور از خیام بدن چون به مذاق خیلیا خوش نمیاد...ولی به نظر خود من، نه فقط تو این رباعی، بلکه تو اکثر رباعی هاش خیام قصد داره بی وفایی روزگار و ناپایداری دنیا رو نشون بده و این که این مفهوم چقدر تلخه و باید با خوشی های دنیا انقد مشغول بود که به اخرش فکر نکنیم و فقط از لحظه استفاده کنیم.
بالاخره برداشت ها متفاوته، نمیشه گفت اشتباه! (حداقل من کسی نیستم ک درست و غلط رو تو ادبیات تعیین کنم) تو کتاب الگو هم یادمه این بیت رو دیدم که نوشته بود به "تناسخ" اشاره داره که بنظر خود من هیچ ربطی نداره حقیقتا (: -
Saudade 19 بله درسته آدم وقتی بیشتر فکر میکنه میبینه این مفهوم بیشتر میخوره! حقیقتش من یکم تو ادبیات مبتدیم باید فسفر بسوزونم تا معنی عمیق شعر رو بفهمم.
-
Asghar Ejl
دقیقا
با تمرین و شعر بیشتر خوندن ضعفامون برطرف میشه قطعا -
دل گرچه درین بادیه بسیار شتافت
یک موی نداست و بسی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافتعطار؛ مختارنامه
بادیه: صحرا، بیابان
شتافتن: دویدن
یک موی: کنایه از ناچیزی
شکافتن موی: کنایه از باریک بینی بسیار در کاری یا حل مسئله ای با دقت بسیار
ذره: نماد حقارت و ناچیزیبرداشت آزاد:
این رباعی منسوب به خیلی ها از جمله ابن سینا و ابوسعید ابوالخیر هم بود اما با تحقیقی که من کردم به این نتیجه رسیدم احتمالا عطار محتمل تر باشه برای سرودن این شعر.
شاعر در بیت اول میگه که با این که تلاش بسیاری کردم در کسب معرفت و یافتن حقایق و اصطلاحا در این صحرای بیکران علم بسیار دویدم اما با این حال علم من نسبت به حقایقی که وجود داشت ناچیز بود و با این همه تلاش انگار ذره ای از تمام حقیقت نفهمیدم هرچند که با دقت بسیار این تلاش رو کردم و تمام سعی ام رو کردم که خطایی رخ نده در انجام این کار اما با این حال باز هم به جایی نرسیدم...
بیت دوم هم همون مفهوم بیت اول رو داره منتهی با بیان متفاوت. میگه که هرچند در دل من هزار خورشید تابید و هزاران حقیقت رو بر من آشکار و روشن کرد اما نهایتا باز هم معرفتم در حد و اندازه ی یک ذره نشد...
مفهوم کلی این رباعی اینه که معرفتی که انسان کسب میکنه بسیار ناچیزه هرچند تلاش بسیار در این مر بکنه باز هم نتیجه تفاوتی نمیکنه.این نوع بینش به معنی تواضع تعارفی نیست بلکه حقیقته و انسان هیچ گاه در نظر شاعر حتی ذره ای از اقیانوس حقیقت رو درک نمیکنه و معرفتش بسیار ناچیزه و به صفر میل میکنه.
این بیان به شکل های مختلف در آثار دیگر بزرگان هم دیده شده که خوندنش خالی از لطف نیست:
سقراط: دانم که ندانم ... (I know that I know nothing)
ابن سینا: تا بدانجا رسید دانش من ، که بدانم هنوز نادانم...
خیام: هفتادو دو سال فکر کردم شب و روز... معلومم شد که هیچ معلوم نشد... -
Saudade 19 یعنی این طور برداشت میشه ازش
عقل نامحدود انسان ناتوان از درک خیلی چیز ها
کمال عقل آن باشد در این راه که گوید نیستم از هیچ آگاهمیشه گفت یه حالت پارادوکس مانند هم داره دیگه
-
@ftm-montazeri
عقل محدود منظور دیگه؟ -
Saudade 19 اع اره
عاقا منظورم عقل محدود امور نامحدود بود -
من همه تو، تو همه تو، او همه تو، ما همه تو
هرکه و هرکس همه تو، این همه تو، آن همه تو
دوستان بنظرتون این بیت زیبا از غزلسرای مشهور، حسین منزوی، به چه مفهومی اشاره داره؟ -
Saudade 19 در مفاهیم ادبی به زبان ساده گفته است:
من همه تو، تو همه تو، او همه تو، ما همه تو
هرکه و هرکس همه تو، این همه تو، آن همه تو
دوستان بنظرتون این بیت زیبا از غزلسرای مشهور، حسین منزوی، به چه مفهومی اشاره داره؟فکر میکنم برگرده به این موضوع که هر ذره عالم نشون دهنده خداست
به هرچی که نگاه کنی خدا رو ببینی -
@ftm-montazeri
احسنتم
اصطلاحا به این مفهوم میگن "وحدت وجود" -
من دهان باز نکردم که نَرَنجی از من
مثلِ زخمی که لبش باز به لبخند نشد...فاضل نظری؛ مجموعه غزلِ "گریه های امپراطور"
برداشت آزاد:
زبان لازمه ی برقراری ارتباط بین آدم هاست.اما گاهی اوقات مفاهیمی وجود دارن که نمیشه با کلمات بیانشون کرد.نمیشه با واژه ها اون مفاهیم رو به یک نفر دیگه منتقل کرد.این مفاهیم به قدری عمیق هستن که کلمات قدرت تعریف اون هارو ندارن.مفاهیمی مثل "عشق"
پس چاره چیه؟
شمس تبریز یه راهکار برای این مشکل ارائه داده:
"چیزی که در سخن نمیگنجد فقط با سکــوت قابل فهم است"
بله، سکوت!
عشق از اون دسته مفاهیمی هست که منتقل کردنش با حرف میسر نیست بلکه راهش خاموشی هست. این خاموشی در شعر های مختلف شاعران بارها مورد بحث قرار گرفته.
برگردیم به شعر خودمون...شاعر میگه که دلیل این سکوت من در دوریِ تو ، این بود که از من آزرده نشی...چرا که من مثل زخمی بر بدن تو بودم که هرچه گشوده تر میشد تو رو بیشتر می رنجوند پس من ترجیح دادم که لبهامو بسته نگه دارم تا تو آزرده نشی...یک حسن تعلیل زیبا که علت "خاموشی معشوق" رو بیان کرده
پارادوکس جالبی هست این سکوت و عشق (: ... در عین حال که تقریبا همه شاعران سعی کردن در شعر خودشون از عشق حرف بزنن، نمیشه عشق رو با سخن گفتن بیان کرد... و همه ی این ها یکجورایی بیهوده گراییِ عامدانه هست...کاشکی عشق را زبان سخن...
کاشکی عشق را زبان سخن...
کاشکی عشق را زبان سخن...
کاشکی...
کاشکی میسّر بود...
(حسین صفا؛ مجموعه غزلِ "منجنیق")دوستان اگه شما هم نظری راجب این مفاهیم و اشعار دارین حتما با ما به اشتراک بگذارید.
-
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویای خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟
این رباعی جنجالی از خیام تا ساعاتی دیگر بررسی خواهد شد
دوستان اگه نظری راجب مفاهیم این شعر عمیق دارن میتونن بیان کنن -
Saudade 19
Ahmad_Shamlou-Dar_Kargah_Koozeh_Gari_-SO.mp3
دکلمه زیبا از احمد شاملو به همراه موسیقی دلنشین که واقعا حس عمیق و غمناک شعر رو منتقل میکنه -
Saudade 19 در مفاهیم ادبی به زبان ساده گفته است:
این حلقه که بر گردنِ او میبینی
دستی است که بر گردنِ یاری بودهستخیام؛ رباعی شماره 15
دوستان شما هم اگه نکته ای به نظرتون میاد راجب این رباعی و مفاهیمش حتما با ما در میون بذارید.خیلی تاپیک عالی ای هست
این بیت دومش یه نمونه تمثیل اینشکلی هم از صائب یادم مونده بود
باده نتواند برون بردن مرا از فکر یار
دست دائم چون سبو در زیر سر باشد مرا -
Saudade 19 در مفاهیم ادبی به زبان ساده گفته است:
دل گرچه درین بادیه بسیار شتافت
یک موی نداست و بسی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافتببخشید بر چه اساسی میگید که از عطار محتملتره ؟
چون من تو رباعیات ابوسعید ابوالخیر دیدمش و خب بیشتر هم به ابن سینا ربطش دادنامضای عزیزمم این شعر بود قبلا
-
Saudade 19 در مفاهیم ادبی به زبان ساده گفته است:
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟
این رباعی جنجالی از خیام تا ساعاتی دیگر بررسی خواهد شد
دوستان اگه نظری راجب مفاهیم این شعر عمیق دارن میتونن بیان کننعامل این شدید برم سراغ اشعار خیام برای اولین بار !
دیدگاه خودم اینه که : وارد کارگاه کوزه گری شدم که بعضی کوزه ها خاموش بعضی گویا بودن (یا اینکه حرف هایی در سینه داشتن ولی خاموش بودن البته من تو گنجور دیدم که نوشته بود <گویا و خموش> شما اینجا نوشتید <گویای خموش> ) که یدفعه یه کوزه فریاد زد اونیکی مارا ساخت و اونیکی که خرید و .. کجا هستن
این معنی و مفهوم که دنیا گذارا است و همه را نابود میکنه و آخرش فنا ست
یه جور دیگه که دیدم توی گنجور معنی کردن این بود که دنیا را همون کارگاه کوزه گری در نظر گرفتن و دو هزار کوزه را انسان ها و اون کوزه ای که فریاد برآورد را خود خیام و مفهومش حقیقت طلبی و به دنبال حق بودن بود
که در دنیا همه خاموش بودن در حالی که حرف و سخن بسیار بود بینشون خیام درباره کوزه گر که خداوند باشه پرسید و درباره وجود اون و اینکه کجاست پرسید
دیدگاه های دیگه هم بودن ولی این دوتا بنظرم معقول ترینش بودندر قرابت با همون معنی و مفهوم اولی هم این از سنایی هست:
ای شنیده فسانه بسیاری
قصه ی کوزه گر شنو باریکوزه گر سال و ماه در تک وپوی
تا کند خاک دیگران به سبویچون که خاکش نقاب روی کنند
دیگران خاک او سبوی کنند -
@mitra-ism-rahmani
بر اساس نظر استاد شفیعی کدکنی در کتاب زبور پارسی...البته خودم کتاب و نخوندم ولی یکی از کاربران گنجور بخشی از کتاب رو کامنت کرده بود اونجا دیدمش