مفاهیم ادبی به زبان ساده
-
@ftm-montazeri
احسنتم
اصطلاحا به این مفهوم میگن "وحدت وجود" -
من دهان باز نکردم که نَرَنجی از من
مثلِ زخمی که لبش باز به لبخند نشد...فاضل نظری؛ مجموعه غزلِ "گریه های امپراطور"
برداشت آزاد:
زبان لازمه ی برقراری ارتباط بین آدم هاست.اما گاهی اوقات مفاهیمی وجود دارن که نمیشه با کلمات بیانشون کرد.نمیشه با واژه ها اون مفاهیم رو به یک نفر دیگه منتقل کرد.این مفاهیم به قدری عمیق هستن که کلمات قدرت تعریف اون هارو ندارن.مفاهیمی مثل "عشق"
پس چاره چیه؟
شمس تبریز یه راهکار برای این مشکل ارائه داده:
"چیزی که در سخن نمیگنجد فقط با سکــوت قابل فهم است"
بله، سکوت!
عشق از اون دسته مفاهیمی هست که منتقل کردنش با حرف میسر نیست بلکه راهش خاموشی هست. این خاموشی در شعر های مختلف شاعران بارها مورد بحث قرار گرفته.
برگردیم به شعر خودمون...شاعر میگه که دلیل این سکوت من در دوریِ تو ، این بود که از من آزرده نشی...چرا که من مثل زخمی بر بدن تو بودم که هرچه گشوده تر میشد تو رو بیشتر می رنجوند پس من ترجیح دادم که لبهامو بسته نگه دارم تا تو آزرده نشی...یک حسن تعلیل زیبا که علت "خاموشی معشوق" رو بیان کرده
پارادوکس جالبی هست این سکوت و عشق (: ... در عین حال که تقریبا همه شاعران سعی کردن در شعر خودشون از عشق حرف بزنن، نمیشه عشق رو با سخن گفتن بیان کرد... و همه ی این ها یکجورایی بیهوده گراییِ عامدانه هست...کاشکی عشق را زبان سخن...
کاشکی عشق را زبان سخن...
کاشکی عشق را زبان سخن...
کاشکی...
کاشکی میسّر بود...
(حسین صفا؛ مجموعه غزلِ "منجنیق")دوستان اگه شما هم نظری راجب این مفاهیم و اشعار دارین حتما با ما به اشتراک بگذارید.
-
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویای خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟
این رباعی جنجالی از خیام تا ساعاتی دیگر بررسی خواهد شد
دوستان اگه نظری راجب مفاهیم این شعر عمیق دارن میتونن بیان کنن -
Saudade 19
Ahmad_Shamlou-Dar_Kargah_Koozeh_Gari_-SO.mp3
دکلمه زیبا از احمد شاملو به همراه موسیقی دلنشین که واقعا حس عمیق و غمناک شعر رو منتقل میکنه -
Saudade 19 در مفاهیم ادبی به زبان ساده گفته است:
این حلقه که بر گردنِ او میبینی
دستی است که بر گردنِ یاری بودهستخیام؛ رباعی شماره 15
دوستان شما هم اگه نکته ای به نظرتون میاد راجب این رباعی و مفاهیمش حتما با ما در میون بذارید.خیلی تاپیک عالی ای هست
این بیت دومش یه نمونه تمثیل اینشکلی هم از صائب یادم مونده بود
باده نتواند برون بردن مرا از فکر یار
دست دائم چون سبو در زیر سر باشد مرا -
Saudade 19 در مفاهیم ادبی به زبان ساده گفته است:
دل گرچه درین بادیه بسیار شتافت
یک موی نداست و بسی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافتببخشید بر چه اساسی میگید که از عطار محتملتره ؟
چون من تو رباعیات ابوسعید ابوالخیر دیدمش و خب بیشتر هم به ابن سینا ربطش دادنامضای عزیزمم این شعر بود قبلا
-
Saudade 19 در مفاهیم ادبی به زبان ساده گفته است:
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟
این رباعی جنجالی از خیام تا ساعاتی دیگر بررسی خواهد شد
دوستان اگه نظری راجب مفاهیم این شعر عمیق دارن میتونن بیان کننعامل این شدید برم سراغ اشعار خیام برای اولین بار !
دیدگاه خودم اینه که : وارد کارگاه کوزه گری شدم که بعضی کوزه ها خاموش بعضی گویا بودن (یا اینکه حرف هایی در سینه داشتن ولی خاموش بودن البته من تو گنجور دیدم که نوشته بود <گویا و خموش> شما اینجا نوشتید <گویای خموش> ) که یدفعه یه کوزه فریاد زد اونیکی مارا ساخت و اونیکی که خرید و .. کجا هستن
این معنی و مفهوم که دنیا گذارا است و همه را نابود میکنه و آخرش فنا ست
یه جور دیگه که دیدم توی گنجور معنی کردن این بود که دنیا را همون کارگاه کوزه گری در نظر گرفتن و دو هزار کوزه را انسان ها و اون کوزه ای که فریاد برآورد را خود خیام و مفهومش حقیقت طلبی و به دنبال حق بودن بود
که در دنیا همه خاموش بودن در حالی که حرف و سخن بسیار بود بینشون خیام درباره کوزه گر که خداوند باشه پرسید و درباره وجود اون و اینکه کجاست پرسید
دیدگاه های دیگه هم بودن ولی این دوتا بنظرم معقول ترینش بودندر قرابت با همون معنی و مفهوم اولی هم این از سنایی هست:
ای شنیده فسانه بسیاری
قصه ی کوزه گر شنو باریکوزه گر سال و ماه در تک وپوی
تا کند خاک دیگران به سبویچون که خاکش نقاب روی کنند
دیگران خاک او سبوی کنند -
@mitra-ism-rahmani
بر اساس نظر استاد شفیعی کدکنی در کتاب زبور پارسی...البته خودم کتاب و نخوندم ولی یکی از کاربران گنجور بخشی از کتاب رو کامنت کرده بود اونجا دیدمش -
Saudade 19
wow!!!!!!!!
ممنونم خیلی برام جالب بود تشکر -
@mitra-ism-rahmani
بله کلا دو تا معنی میده این رباعی
که یکیش دیدگاه شما هست(که جسارتا من باهاش موافق نیستم)
یکیش هم اعتراضی هست نسبت به بلاتکلیفی و برنامگی جهان، اینکه یه مشت کوزه معلوم نیست چرا ساخته شدن و برای چی ساخته شدن و نهایتا به کجا خواهند رسید...و کسی هم نیست که جوابگو باشه
خب دوستان لطفا در همین حد از توضیح راضی باشید وگرنه تاپیک و میزنن قفل میکنن -
Saudade 19 چه جسارتی نظرات متفاوته دیگه
میشه درصد خلوص خیام تاپیک را کمتر کنید ؟ البته اگه امکانش هست
بیشتر بریم سراغ سعدی و حافظ و صائب و خاقانی و مولانا و.. که بیشترم تو کنکور میاد ؟ -
@mitra-ism-rahmani
آره خودمم این تو فکرم بود
فعلا که کلا سه چهار تا شعر بیشتر نگفتیم...ولی اوایل سعی کردم چیزایی بگم که صرف نظر از به درد کنکور خوردن و نخوردن، یه کم جذاب(و البته جنجالی!) باشه فقط تا دوستان بیشتر مشتاق ادبیات بشن
از این به بعد میریم تو فاز صوفی و سماع و عرفان اینا من برم اون کلاه مخروطی و خرقه ام رو بیارم -
Saudade 19 کی ها میذارید شعر رو ؟ یه زمان مشخص بگید چون بچه ها اصولا برا انجمن زمانبندی میذارن که معتاد نشن
-
@mitra-ism-rahmani
از این به بعد بیشتر همین حوالی شب از ده به بعد اینا
راستش تو فکر این بودم ول کنم تاپیک و
ولی همین دو سه نفری هم که مشتاقانه دنبال میکنن انگیزه میده بهم که ادامه بدم
ایشالا مفید واقع شه -
Saudade 19 خب ببخشید الان جواب میدم بجای دیشب چون من کلا در ترک انجمن 20 روز 20 روز یه سر زدن بودم ولی تاپیک خیلی خوبه حیفم میاد از دست بدم برای همین من هفتگی میام سه شنبه به سه شنبه
و در کل ممنون بابت تاپیک و نکات و وقتی که میذارید ^_^ -
-
-
@mitra-ism-rahmani
سعی میکنم سه شنبه ها تاپیک و خالی نذارم (: -
خُنُک آن قمار بازی که بِباخت آن چه بودَش
بِنَماند هیچَش اِلّا هوسِ قمارِ دیگراین بیت زیبا از مولانا تا ساعاتی دیگر بررسی خواهد شد
دوستان اگه نظری راجب مفاهیم عمیق این بیت و منظور شاعر دارن میتونن بیان کنن -
Saudade 19 تشکر ^_^
Saudade 19 در مفاهیم ادبی به زبان ساده گفته است:
خُنُک آن قمار بازی که بِباخت آن چه بودَش
بِنَماند هیچَش اِلّا هوسِ قمارِ دیگراین بیت زیبا از مولانا تا ساعاتی دیگر بررسی خواهد شد
دوستان اگه نظری راجب مفاهیم عمیق این بیت و منظور شاعر دارن میتونن بیان کنناینو چاوشی هم خونده ولی خب زیاد قشنگ نبود
نظرم اینه که : خوشبحال کسی که تو قمار عشق همه چیزیو که داشت از دست داد و فقط یه چیز براش موند اونم عشق و علاقه ش به دوباره عاشق شدن -
Saudade 19
سلام من به اندازه شما و بقیه تو ادبیات خوب نیستم اما به نظرم مفهوم این شعر اینه:
خوشا بحال کسی که اون قدر عاشقه و برای هدفش و معشوقش مصمم هست که اگر همه چیزش رو در این راه از دست بده باز هم هوس و سودای عشق و اندیشه ی اون کار تو سرش هست و این اوج علاقه مندی به چیزی رو نشون میده⚘ -
خُنُک آن قمار بازی که بِباخت آن چه بودَش
بِنَماند هیچَش اِلّا هوسِ قمارِ دیگرمولانا، دیوان شمس تبریزی؛ غزل 1085
برداشت آزاد:
خیلیاتون شعر زیبای "به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم" رو شنیدید.این شعر و همچنین بیت مولانا این مفهوم رو برای ما تداعی میکنن که ما با قماری از جنس دیگر روبرو هستیم نه اون چیزی که تو قمارخونه ها رایجه. در واقع عارف ها دید دیگر نسبت به این موضوع دارن...مثل همون موضوع شراب و ساقی و میخانه و ...
اما این قمار دقیقا به چه صورتی هست؟
این قمار، یک قمار عاشقانه هست که در اون برای اینکه برنده بشی باید خودت رو ببازی
بله درست خوندید! اما این دقیقا یعنی چی؟
سرگذشت مولانا و شمس و اون دیدار تاریخی بین این دو رو خیلیاتون شنیدید.مولانا یه عالم فرهیخته بود که وقتش پر بود از مجالس درس و وعظ و شمس هم یه جهانگرد بود که دنیارو می گشت تا کسی رو پیدا کنه که بتونه حرفای عمیقش رو درک کنه.
وقتی شمس، مولوی رو ملاقات کرد به او گفت برای این که به حقیقت عشق دست پیدا کنی باید دل بکنی از همه ی این شهرت و آبرو و شاگرد و مرید و اینا. باید تمام وجودت رو صرف سیر و سلوکت بکنی و از هرچی که داری بگذری. در حقیقت مولانا با دل بریدن از همه تعلقاتِ خودش، معلوم نبود که باز این قمار رو ببره یا نه اما چیزی که مشخص بود این بود که تنها راهی که امکان رسیدن به اون عشق متعالی وجود داره همینه.(شرط لازم و نه کافی)
شاملو در شعری میگه که " نخستین سفرم، باز آمدن بود..."
گاهی به قدری راه رو بیراهه میریم که برای رسیدن به اون مقصدی که در نظر داریم باید 180 درجه تغییر مسیر بدیم و برگردیم همون نقطه 0 کیلومتر و از اونجا شروع کنیم به حرکت...مولانا هم همین گونه بود. شمس به او گفت که باید تمام این مسیر را برگردی و از هرچه که داری بگذری...
قاعده این دنیا مشخصه، اگر میخواهی به چیزی برسی باید از یه چیز دیگه بگذری. یک مثال خوب برای این موضوع، "بینایی چشم" هست. چشم بینا هست و همه رو میتونه ببینه اما خودش رو نه! در حقیقت از دیدن خودش گذشت تا بتونه تمام جهان رو ببینه
اینجا هم همینطوره
مولانا باید میگذشت از خودش و تمام تعلقاتش تا بتونه به معشوق برسه... و دراقع معشوق برای یک عاشق، یعنی همه چیز...
در آخر هم مولانا میگه که تمام خودم رو در این راه گذاشتم وسط و باختم مثل یک پاکباز، اما این قمار به قدری شیرین بود که میخواستم بار دیگر در آن شرکت کنم با این همه افسوس که دیگر چیزی برای باختن نداشتم... گاهی مسافت به قدری برای یک مسافر
لذت بخش هست که هیچگاه نمیخواد به مقصد برسه..."بگیر هر چه را دارم
ببخش هر چه را داری..."
حسین صفاخب چطور بود بچه ها؟
نظری چیزی راجب خود شعر و مفاهیم و برداشت اون دارید میتونید بیان کنید.