-
نوشتهشده در ۱۶ بهمن ۱۴۰۰، ۱۶:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
همه حرف دلم با تو همین است که دوست
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟~قیصر امین پور~
-
نوشتهشده در ۱۷ بهمن ۱۴۰۰، ۶:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
منی که لفظ شراب از کتاب میشُستم
زمانه کاتب دکان مِی فروشم کرد•صائب تبریزی•
-
نوشتهشده در ۱۸ بهمن ۱۴۰۰، ۱۵:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از حادثهٔ جهان زاینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس
این یکدم عمر را غنیمت میدان
از رفته میندیش وز آینده مترس
مولانا
-
نوشتهشده در ۱۸ بهمن ۱۴۰۰، ۲۱:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بی کیمیایِ مستی تبدیلِ غم محال است
یا می حلال گردان یا غم حرام گردان -
بی کیمیایِ مستی تبدیلِ غم محال است
یا می حلال گردان یا غم حرام گرداننوشتهشده در ۱۹ بهمن ۱۴۰۰، ۶:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@narjes-hashemi
سلام جسارتا بیت دوم ( یا می حلال فرما یا غم حرام گردان)هسترفع اسپم:
جامی از سلک سگانت دور می ریزد سرشک
کای دریغا قدر یاران کهن نشناختیم -
نوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۴۰۰، ۱۵:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا قوت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد
«سعدی»
-
نوشتهشده در ۲۰ بهمن ۱۴۰۰، ۱۶:۴۲ آخرین ویرایش توسط Ansel انجام شده
ای که مسجد میروی بهر سجود،
سر بجنبد
دل نجنبد، این
چه سود...؟!مولانا
-
درود آلایی های خوب
راستش من این تاپیک رو مکمل تاپیک قرابت میدونم برای همین امیدوارم اینجا هم حضور پر رنگی داشته باشین و حس خوبی رو از طریق شعر به هم انتقال بدیم .پیشاپیش از همراهی تون سپاسگزارم
با احترام
بانوپ ن : %(#ff0000)[اینجا فقط شعر بنویسید نه متن ادبی]
@دانش-آموزان-آلاء
@خیرین-کوچک-دریا-دلbanoo ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺻﺒـﺮ ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
اگر مرد است ﺑﻐﺾ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥﺗﺮ
ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐــﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
عصای دست من عشق است ، عقل سنگدل بگذار
کـــه این دیوانه تنهـــا تکیه گاهش ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ
ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﺎﻥ ﺭﻭ ﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕــﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺮﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩ ، ﺗﺴﻠﯿﻤﻢ
ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺁﻥ ﮐﻤــﺎﻥ ﺍﺑﺮﻭ ﺳﭙﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭد
سجاد سامانی
-
نوشتهشده در ۲۲ بهمن ۱۴۰۰، ۱۶:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب
سر ببالین ابد باز نهد مست وخراببیدلان را رخ زیبا ننمائی به چه وجه
عاشقانرا ز در خویش برانی ز چه بابمی پرستان همه مخمور و عقیقت همه می
عالمی مرده ز بی آبی و عالم همه آبسر کوی خط و قدت چمن و سنبل و سرو
سمن و عارض و لعلت شکر و جام شرابدل ما بی لب لعل تو ندارد ذوقی
همه دانند که باشد ز نمک ذوق کبابهر که درآتش سودای تو امروز بسوخت
ظاهر آنست که فردا بود ایمن ز عذابگر چه نقش تو خیالیست که نتوان دیدن
همه شب چشم توام مست نمایند بخوابتر شود دم به دمم خرقه ز خون دل ریش
زانک رسمست که برجامه فشانند گلابپیر گشتی بجوانی و همانی خواجو
دو سه روزی دگر ایام بقا را دریاب| Kosar A003 |
-
نوشتهشده در ۲۲ بهمن ۱۴۰۰، ۱۶:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یاد آن عهد ڪه دل در خم گیسوی تـو بود
شب من موی تـو و روز خوشم روی تـو بود...|صائب|
-
نوشتهشده در ۲۴ بهمن ۱۴۰۰، ۸:۲۸ آخرین ویرایش توسط maryam111 انجام شده
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشستعشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بودسجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه اوگفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ایجام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده اینشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنیخسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکنمرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستمگفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منمسال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختیعشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختمکردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشدسوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبتروز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلیمطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنیحال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بودمرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنممرتضی عبداللهی
-
نوشتهشده در ۲۶ بهمن ۱۴۰۰، ۱۰:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهامای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهامامروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهاممن خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیدهام...| @M-Zngne |
-
نوشتهشده در ۲۷ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری/سعدی/
-
نوشتهشده در ۲۹ بهمن ۱۴۰۰، ۱۰:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حدیث چشم مگو
با جماعت
کوران...مولانا
-
ما هر چه دويديم، به جايي نرسيديم
اي باد! سر انجام تو هم گوشه نشيني ست
|فاضل نظری| -
دست و پا گر بشکند با نسخه درمان میشود
چشم گریان هم دمی با بوسه خندان میشود
سیل باران گر ببارد از نسیم صورتی
غم مخور با خنده ای از دیده پنهان میشود
مختصر گویم اگر ویران شود کاشانه ای
جای هر ویرانه ای کاخی نمایان میشود
ای خدا هرگز نبینم بشکند قلب کسی
دل شکسته باطنش از ریشه ویران میشود... -
نوشتهشده در ۳۰ بهمن ۱۴۰۰، ۶:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو شود خاک من عبیر آمیز
-
نوشتهشده در ۳۰ بهمن ۱۴۰۰، ۶:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود
-
نوشتهشده در ۳۰ بهمن ۱۴۰۰، ۸:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خفته ها ! زنگ چیز خوبی نیست
شیشه ها ! سنگ چیز خوبی نیستوصله ها را به من بچسبانید
به شما انگ چیز خوبی نیست
های ! عاشق نشو نمی دانی
که دل تنگ چیز خوبی نیست
کری از پیش یک سه تار گذشت
گفت : آهنگ چیز خوبی نیست
-
من به امیدواری خودم معتادم
نور را باید دید....اصغر صادقی