-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۳۶ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
@Zeinab-Evazi
ما اگر در محضرت سخن نمیگوییم
نگو کم سخن است یار که ما محفل یار زبان سخن نداریم -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@حمید-صباحی
از ی چیزی یادم نیومد!
جز این
یاد ایام قدیم و یاد عشق و فاصله!
خانه پیش چشم مادر درد دیرینی گرفت! -
@Zeinab-Evazi
ما اگر در محضرت سخن نمیگوییم
نگو کم سخن است یار که ما محفل یار زبان سخن نداریمنوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حمید-صباحی
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم.
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم. -
@Zeinab-Evazi
ما اگر در محضرت سخن نمیگوییم
نگو کم سخن است یار که ما محفل یار زبان سخن نداریمنوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حمید-صباحی
ما سخن را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
پ.ن: الان وسط مشاعرتون که نیومدم
نمیدونستم ریپلای بزنم یانه. -
@حمید-صباحی
از ی چیزی یادم نیومد!
جز این
یاد ایام قدیم و یاد عشق و فاصله!
خانه پیش چشم مادر درد دیرینی گرفت!نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@fatemeh-Ma
تو به غربت دیدهای بس شهرها
پس کدامین شهر از آنها خوش تر است -
@حمید-صباحی
ما سخن را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
پ.ن: الان وسط مشاعرتون که نیومدم
نمیدونستم ریپلای بزنم یانه. -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Mehrsa 14
تو زیبایی و دلبر هم،تو را من ماه میگویم!
برای این منِ بی کس،دل آن ماه میگیرد؟! -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Zeinab-Evazi
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم -
Mehrsa 14
تو زیبایی و دلبر هم،تو را من ماه میگویم!
برای این منِ بی کس،دل آن ماه میگیرد؟!نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@fatemeh-Ma
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟ -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Mehrsa 14
نکند اسم تو را غیرِ من اواز کند؟
که همین مصرعِ بالا غمی آغاز کند! -
Mehrsa 14
نکند اسم تو را غیرِ من اواز کند؟
که همین مصرعِ بالا غمی آغاز کند!@fatemeh-Ma
دنیای آرومم بهم ریخته نباشی تو هیچ چیزی نیست سر جاش -
@Zeinab-Evazi من در این زندان غرورم میکشم رنج
چرا که یار کنارم هست ولی کو سخنو کو حرف -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Zeinab-Evazi
مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشی است هان اولین شرط عشق -
@حمید-صباحی
فقط تو بلدی حالمو من؛ جز تو کیو دارم
تو بفهم چمه!
من اگه بهونه میگیرم و زود؛ از کوره در میرم
تو بفهم چمه -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Mehrsa 14 قطع قلم به قیمت نان میکنی رفیق/این خط و این نشان که زیان میکنی رفیق
-
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دادیـم ز کف نقـدِ جــوانـی و دریغـا
چیزی به جز از حیرت و حسرت نستاندیمــ
-
Mehrsa 14 قطع قلم به قیمت نان میکنی رفیق/این خط و این نشان که زیان میکنی رفیق
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMahan Xodayi 2
قصه رنجور و رنجوی بخواند
بعد از آن در پیش رنجورش نشاند -
نوشتهشده در ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۵:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Zeinab-Evazi
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ی ایمان شد تا باد چنین بادا