دلم تنگ میشه براش ...
-
سلام بچه ها
وقت بخیر
منو برادرم دوتایی باهم شروع کردیم من برای تیزهوشان و اون برای کنکور از مهر ۹۸ هم شروع کردیم بابام برای اینکه راحت درس بخونیم مستاجرمونو بیرون کرد و طبقه ی بالا رو برای منو و داداشم خالی کرد یه خونه ی بزرگ با دو تا اتاق که یکیش مال من بود و اون یکی مال داداشم اوایل سخت بود که از خانواده جدا باشیم و دوتایی بخونیم ولی شد ما به هم عادت کردیم و یاور هم شدیم تا درس بخونیم کار برادرم خیلی خوب بود ترازش همیشه بالای ۶۰۰۰ بود ولی من خیلی بد میخوندم و کم میآوردم و زود خسته میشدم تو اون موقعیت که شکست پشت شکست بود و من نمیتوانستم پیشرفت کنم برادرم خیلی بهم کمک کرد نذاشت نا امید شم و همین کمکاش باعث شد بتونم تو آزمون تیزهوشان موفق شم بعد اون خیلی بهش وابسته شدم هر مشکلی داشتم راه حلش دست اون بود اواخر اسفند ۴۰۱ بود که بدبختی های اون شروع شد خیلی به خودش فشار آورده بود خیلی زحمت کشیده و انتظار ها رو نسبت به خودش بالا برده بود خلاصه که همهی اینا دست به دست هم دادن تا برادرم نتونه بعد اسفند درس بخونه و دچار افسردگی شدیدی بشه من تو این مسیر و وقتی افسرده بود نتونستم کمکش کنم نتونستم اون کاری رو که برام کرده بود رو جبران کنم .. داداشم کم آورد اون چیزی که میخواست نشد. اون تسلیم شد. بالاخره هر جوری بود از تربیت معلم قبول شد و به زور بابام دانشگاه ثبت نام کرد . من اونو میشناختم پتانسیلش خیلی بالا بود میتونستم یه رتبه برتر باشه اگه تسلیم افسردگی نمی شد. دیگه هر چی بود گذشت حالا نوبت منه برای کنکور بجنگم اما یه مشکل بزرگ دارم یه خلا بزرگ احساس میکنم نبود داداشم و احساس میکنم اون قراره فردا بره و تا عید بر نگرده حالا من تنها تو این خونه ی بزرگ و ساکت و گاهی هم ترسناک که منو یاد افسردگی ها زجر های برادرم میندازه چطور درس بخونم جای دیگه هم ندارم برم خیلی وقته این حس بهم دست داده و هر کاری میکنم ازم دور نمیشه -
-
دقیقا چیزی که گفتی اینه که برادرت پتانسیل خیلی بالایی داشت و تسلیم افسردگی شد
تو هم اگه تسلیم افسردگیت بشی دقیقا همین اتفاق برات میوفته
حتی اگه احساس دین نسبت به برادرت داری
بهترین دلیل برای اینه که ادامه مسیر رو محکم بری.
چون اینجوری میتونی هم به خودت هم به برادرت ثابت کنی که کمک هاش به تو بیهوده نبودهخبر خوب بد اینه که هیچکس نمیتونه دیگ بهت کمک کنه همه چیز بر اساس انتخاب های خودته
یا باید بری جلو و ادامه بدی
ی بخشش به خاطر خودت ی بخشش به خاطر برادرت حتی.و خبر خوب اینه که هنوز میتونی مسیر رو انتخاب کنی و وقت داری برای جنگیدن
پس اگه همه مون هم جمع بشیم و بهت امید و انگیزه بدیم کافی نیست
چون در نهایت تو باید انتخاب کنیو این که نگران برادرت نباش اون هم مسیر راه خودشو داره و باید پاس انتخاب هاش بایسته.
پس تو هم مسئولیت راهت رو بپذیر و حرکت کن -
دلت گرفت باتوجه قرآن بخون ، عالیییه
الا بذکر الله تطمئن القلوب
حتماً به تلاشت ادامه بده امیدوارم موفق باشی -
سلام بچه ها
وقت بخیر
منو برادرم دوتایی باهم شروع کردیم من برای تیزهوشان و اون برای کنکور از مهر ۹۸ هم شروع کردیم بابام برای اینکه راحت درس بخونیم مستاجرمونو بیرون کرد و طبقه ی بالا رو برای منو و داداشم خالی کرد یه خونه ی بزرگ با دو تا اتاق که یکیش مال من بود و اون یکی مال داداشم اوایل سخت بود که از خانواده جدا باشیم و دوتایی بخونیم ولی شد ما به هم عادت کردیم و یاور هم شدیم تا درس بخونیم کار برادرم خیلی خوب بود ترازش همیشه بالای ۶۰۰۰ بود ولی من خیلی بد میخوندم و کم میآوردم و زود خسته میشدم تو اون موقعیت که شکست پشت شکست بود و من نمیتوانستم پیشرفت کنم برادرم خیلی بهم کمک کرد نذاشت نا امید شم و همین کمکاش باعث شد بتونم تو آزمون تیزهوشان موفق شم بعد اون خیلی بهش وابسته شدم هر مشکلی داشتم راه حلش دست اون بود اواخر اسفند ۴۰۱ بود که بدبختی های اون شروع شد خیلی به خودش فشار آورده بود خیلی زحمت کشیده و انتظار ها رو نسبت به خودش بالا برده بود خلاصه که همهی اینا دست به دست هم دادن تا برادرم نتونه بعد اسفند درس بخونه و دچار افسردگی شدیدی بشه من تو این مسیر و وقتی افسرده بود نتونستم کمکش کنم نتونستم اون کاری رو که برام کرده بود رو جبران کنم .. داداشم کم آورد اون چیزی که میخواست نشد. اون تسلیم شد. بالاخره هر جوری بود از تربیت معلم قبول شد و به زور بابام دانشگاه ثبت نام کرد . من اونو میشناختم پتانسیلش خیلی بالا بود میتونستم یه رتبه برتر باشه اگه تسلیم افسردگی نمی شد. دیگه هر چی بود گذشت حالا نوبت منه برای کنکور بجنگم اما یه مشکل بزرگ دارم یه خلا بزرگ احساس میکنم نبود داداشم و احساس میکنم اون قراره فردا بره و تا عید بر نگرده حالا من تنها تو این خونه ی بزرگ و ساکت و گاهی هم ترسناک که منو یاد افسردگی ها زجر های برادرم میندازه چطور درس بخونم جای دیگه هم ندارم برم خیلی وقته این حس بهم دست داده و هر کاری میکنم ازم دور نمیشه -
سلام بچه ها
وقت بخیر
منو برادرم دوتایی باهم شروع کردیم من برای تیزهوشان و اون برای کنکور از مهر ۹۸ هم شروع کردیم بابام برای اینکه راحت درس بخونیم مستاجرمونو بیرون کرد و طبقه ی بالا رو برای منو و داداشم خالی کرد یه خونه ی بزرگ با دو تا اتاق که یکیش مال من بود و اون یکی مال داداشم اوایل سخت بود که از خانواده جدا باشیم و دوتایی بخونیم ولی شد ما به هم عادت کردیم و یاور هم شدیم تا درس بخونیم کار برادرم خیلی خوب بود ترازش همیشه بالای ۶۰۰۰ بود ولی من خیلی بد میخوندم و کم میآوردم و زود خسته میشدم تو اون موقعیت که شکست پشت شکست بود و من نمیتوانستم پیشرفت کنم برادرم خیلی بهم کمک کرد نذاشت نا امید شم و همین کمکاش باعث شد بتونم تو آزمون تیزهوشان موفق شم بعد اون خیلی بهش وابسته شدم هر مشکلی داشتم راه حلش دست اون بود اواخر اسفند ۴۰۱ بود که بدبختی های اون شروع شد خیلی به خودش فشار آورده بود خیلی زحمت کشیده و انتظار ها رو نسبت به خودش بالا برده بود خلاصه که همهی اینا دست به دست هم دادن تا برادرم نتونه بعد اسفند درس بخونه و دچار افسردگی شدیدی بشه من تو این مسیر و وقتی افسرده بود نتونستم کمکش کنم نتونستم اون کاری رو که برام کرده بود رو جبران کنم .. داداشم کم آورد اون چیزی که میخواست نشد. اون تسلیم شد. بالاخره هر جوری بود از تربیت معلم قبول شد و به زور بابام دانشگاه ثبت نام کرد . من اونو میشناختم پتانسیلش خیلی بالا بود میتونستم یه رتبه برتر باشه اگه تسلیم افسردگی نمی شد. دیگه هر چی بود گذشت حالا نوبت منه برای کنکور بجنگم اما یه مشکل بزرگ دارم یه خلا بزرگ احساس میکنم نبود داداشم و احساس میکنم اون قراره فردا بره و تا عید بر نگرده حالا من تنها تو این خونه ی بزرگ و ساکت و گاهی هم ترسناک که منو یاد افسردگی ها زجر های برادرم میندازه چطور درس بخونم جای دیگه هم ندارم برم خیلی وقته این حس بهم دست داده و هر کاری میکنم ازم دور نمیشه -
سلام
اصل مطلب و دوستان گفتن
خواستم بگم هر وقت دلتنگ شدی بیا اینجا نیم ساعت یا یه ربع در روز بیای میتونی دلتنگیاتو رفع کنی
در اخرم بگم دوست عزیز اگه الان خودتو تسلیم افسردگی کنی باید یه عمر حسرت بخوری حواستو باید جمع کنیموفق باشی
️
️
-
برادرت تسلیم شد... تسلیم کنکور شد اما نه تسلیم زندگی!
شاید تربیت معلم رشته مورد علاقه شما و برادرت نباشه اما این به این معنی نیست که دیگه آینده برادرت تیره و تار شده و هیچ موفقیتی قرار نیست داشته باشه!
اصلا شاید حتی این مسیری که برادرت توش قدم گذاشته خیلی خیلی بهتر از رشته پزشکی و... باشه و برادرت بتونه به آینده شیرینی که انتظارش رو داشت برسه! یا حتی شاید تواین مسیر ی اتفاقی برای برادرت افتاد که برای همیشه زندگیش رو به بهترین شکل ممکن تغییر داد!می بینی؟!
آینده خیلی خوبی در انتظار برادرته که اگه تلاش کنه بهش می رسه و درس خوندنش برای کنکور و اون همه به قول شما زجرهایی که کشید هم یک مرحله خیلی کوچیکی از مسیر این آینده اس!
پس به نظر شما درسته که خودت رو فدای اتفاق بدی کنی که هرگز اتفاق نیافتاده؟!
پس پرقدرت شروع کن به درس خوندن و ساختن آینده ای که دلت میخواد( و فراموش نکن که ان لیس للانسان ال ما سعی)نمیگم بهش فکر نکن... فقط منطقی فکر کن و خودت مقصر ندون که نتونستی به برادرت کمک کنی
شما قرار نیست به گذشته برگردی
قراره آینده رو بسازیپس امروزت رو صرف آینده ات کن نه گذشته
-
سلام بچه ها
وقت بخیر
منو برادرم دوتایی باهم شروع کردیم من برای تیزهوشان و اون برای کنکور از مهر ۹۸ هم شروع کردیم بابام برای اینکه راحت درس بخونیم مستاجرمونو بیرون کرد و طبقه ی بالا رو برای منو و داداشم خالی کرد یه خونه ی بزرگ با دو تا اتاق که یکیش مال من بود و اون یکی مال داداشم اوایل سخت بود که از خانواده جدا باشیم و دوتایی بخونیم ولی شد ما به هم عادت کردیم و یاور هم شدیم تا درس بخونیم کار برادرم خیلی خوب بود ترازش همیشه بالای ۶۰۰۰ بود ولی من خیلی بد میخوندم و کم میآوردم و زود خسته میشدم تو اون موقعیت که شکست پشت شکست بود و من نمیتوانستم پیشرفت کنم برادرم خیلی بهم کمک کرد نذاشت نا امید شم و همین کمکاش باعث شد بتونم تو آزمون تیزهوشان موفق شم بعد اون خیلی بهش وابسته شدم هر مشکلی داشتم راه حلش دست اون بود اواخر اسفند ۴۰۱ بود که بدبختی های اون شروع شد خیلی به خودش فشار آورده بود خیلی زحمت کشیده و انتظار ها رو نسبت به خودش بالا برده بود خلاصه که همهی اینا دست به دست هم دادن تا برادرم نتونه بعد اسفند درس بخونه و دچار افسردگی شدیدی بشه من تو این مسیر و وقتی افسرده بود نتونستم کمکش کنم نتونستم اون کاری رو که برام کرده بود رو جبران کنم .. داداشم کم آورد اون چیزی که میخواست نشد. اون تسلیم شد. بالاخره هر جوری بود از تربیت معلم قبول شد و به زور بابام دانشگاه ثبت نام کرد . من اونو میشناختم پتانسیلش خیلی بالا بود میتونستم یه رتبه برتر باشه اگه تسلیم افسردگی نمی شد. دیگه هر چی بود گذشت حالا نوبت منه برای کنکور بجنگم اما یه مشکل بزرگ دارم یه خلا بزرگ احساس میکنم نبود داداشم و احساس میکنم اون قراره فردا بره و تا عید بر نگرده حالا من تنها تو این خونه ی بزرگ و ساکت و گاهی هم ترسناک که منو یاد افسردگی ها زجر های برادرم میندازه چطور درس بخونم جای دیگه هم ندارم برم خیلی وقته این حس بهم دست داده و هر کاری میکنم ازم دور نمیشهD Oo سلام میشه چتتون رو باز کنید؟ میخواستم ی چیزی بگم بهتون، ولی دسترسی ندارم