-
کوتاه ترین داستان غمگين دنیا یک بیت از سعدی است:
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون صبح شد او بمرد و بیمار بِزیست ... -
یگیت لر یوردو قفقازیم . سنه مندن سلام اولسون
سنین عشقیندن ایراندا . هنوز صبری تالان واردیر
آنام تبریز منه گهوار ده سویلردی: یاوروم بیل!
سنین قالمیش اوتایدا خال لی تئل لی بیر خالان واردیر
آراز دشمن الینده بیر قلیچ تک اورتانی کسدی
اونون اولادی وارسا بیل، سنی یاده سالان واردیر
شهریار -
از کدوم سیاره ای که همیشه چاره ای..!؟🪐
-
روزگارم این است : دلخوشم با غزلی ، تکه نانی ، آبی ، جملهی کوتاهی ، یا به شعر نابی ...
و اگر باز بپرسی گویم : دلخوشم با نفسی ، حبه قندی چایی ، صحبت اهل دلی ، فارغ از همهمهی دنیایی ...
دل خوشیها کم نیست ، دیدهها نابیناست !سهراب سپهری
-
بیوفایی میکنی من هم تماشا میکنم
فرصتی تازه برای گریه پیدا میکنمدوستت دارم... ولی میترسم از رسوا شدن
هرچه از زیباییت گفتند حاشا میکنممن که یک لشکر حریفم نیست تسلیم توام
با رقیبان پیش چشمانت مدارا میکنماز کنارم رفتهای اما به یادم مانده است
خاطراتی که دلم را خوش به آنها میکنم...فریدون مشیری
-
تلخ کام از لب شیرینِ بتی جان دادم.
- بسطامی
-
از زمزمه دلتنگیم
از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی
نه میل سخن داریمآوار پریشانیست
رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامة حیرانیست
خود را به که بسپاریم؟تشویش هزار «آیا»
وسواس هزار «اما»،
کوریم و نمیبینیم
ورنه همه بیماریمدوران شکوه باغ
از خاطرمان رفتهست
امروز که صف در صف
خشکیده و بیباریمدردا که هدر دادیم
آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبریم
ابریم و نمیباریمما خویش ندانستیم
بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؟
گفتیم که بیداریم.من راه تو را بسته
تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست
وقتی همه دیواریم•حسین منزوی•