-
«در کوی تو مُرده بِه که از روی تو دور!»
-
خدا گر پرده بر دارد ز روی کار آدمها!
چه شادیها خورد بر هم...
چه بازیها شود رسوا...
یکی خندد ز آبادی...
یکی گرید ز بربادی...
یکی از جان کند شادی...
یکی از دل کند غوغا...
چه کاذب ها شود صادق...
چه صادق ها شود کاذب...
چه عابدها شود فاسق...
چه فاسق ها شود عابد...
چه زشتی ها شود رنگین...
چه تلخی ها شود شیرین...
چه بالاها رود پایین...
عجب صبری خدا دارد که پرده بر نمیدارد!#سهراب_سپهری
-
یاری کن ای نفس که درین گوشهی قفس
بانگی بر آورم ز دل خستهی یک نفستنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه نالهی جرسخونابه گشت دیدهی کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارسصبر پیمبرانه ام آخر تمام شد
ای ایت امید به فریاد من برساز بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
میخواره را دریغ بود خدمت عسسجز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پسما را هوای چشمهی خورشید در سر است !
سهل است سایه گر برود سر در این هوس"مرحوم ابتهاج"
-
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،
که باغها همه بیدار و بارور گردند !
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه ی خونین دوباره برگردند .
بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت،
که موج و اوج طنینش ز دشتها گذرد؛
پیام روشن باران،
ز بام نیلی شب،
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد.
ز خشکسال چه ترسی؟ که سد بسی بستند:
نه در برابر آب،که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور...
در این زمانه ی عسرت،
به شاعرانِ زمان برگِ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرفتر از خواب،
زلالتر از آب.تو خامشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟از این کریوه به دور،
در آن کرانه، ببین:
بهار آمده، از سیم خاردار گذشته.
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاریست !
هزار آینه
اینک
به همسُرایی قلب تو می تپد با شوق !
زمین تهی ست ز رندان؛
همین توئی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان:
«حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی»- دکتر شفیعی کدکنی
-
ما چون دو دریچه، روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه بهشت، امّا... آه
بیش از شب و روزِ تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خستهست
زیرا یکی از دریچهها بستهست
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر، که هرچه کرد او کرد
اخوان ثالث
-
چشم خود بستم
که دیگر چشم مستش ننگرمناگهان دل داد زد؛
دیوانه من میبینمش#شهریار
-
چو میدانستی افتادن به ناچار
نبایستی چنین بالا نشستنبه پای خویش رفتن بِه نبودی
کز اسب افتادن و گردن شکستن؟ -
-
اونجا که خانوم فروغ فرخزاد میگه:
«چه میشود کرد؟
مگر میشود دنیا را پاره کرد
و از تویش خوشبختی درآورد؟
همین است که هست» -
چه میپرسی ز حالم!؟ سنگ میبارد، بلورم من
به رسوا کردن ایّوب مشغولم، صبورم من...
-
گفته بودی که دوایی بکنم درد تورا
ما در آن درد به امید دوای تو هنوز ..- اوحدی