هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من واسه کوچیکترین کارای زندگیم، بزرگترین استرسای عمرمو تجربه میکنم
-
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یادمه واسه تنها رفتن تو شهر
یا کوچیک ترین سفرا
خلاصه با خیلی چیزا مخالف بودن
البته که شاید حق داشتن...
اون تایمی که من میخواستم تنها برم
حتی یه تاکسی گرفتنِ ساده هم بلد نبودم!
چون روستا بزرگ شده بودم و جایی هم میرفتیم خونواده بودن همیشه
ولی کم کم میرفتم!
مثلا یهویی تنها از اون مدرسه برمیگشتم
یا تنها میرفتم کافی نت و این چیزا
با این مسئله کنار اومدن
بهتره بگم نگرانیشون کمتر شد...
باز با سفرای دانشجوییم مشکل داشتن
که اونم به لطف شهدا و آقای قاسمی حل شد...
خودمم صبر به خرج دادم
️
الان دیگه نگرانیهای قبل رو ندارن
میگفتن جاده خطرناکه
مقصد امن نیست
تایم طولانی خسته میشید
من:قرار بر مردن باشه همین جاهم ماشین هست...مثل فلانیا...
الحمدالله این دوتا مسئله حل شده...
و چون جوری برخورد کردم که بگم نظر شما هم برام مهمه
مامانم گفت من به تو اعتماد دارم...
من :از کجا؟!
مامانم:دیدم رفتاراتو
و خب این خیلی حس قشنگی بود...
درسته سختیاشو تحمل کردم و اذیت شدم!
ولی دوستانه حل شد... -
Sachli
مرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم پریشان آفریدندپریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند -
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Sachli
گذشتیم و گذشت انچه با ما کردی
تو بمان با دگران وای به حال دگران=) -
زهرا بنده خدا 2
نمیدونم کی جا میوفته
گوشی مسواک آدمهنوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@khanoomi
اوهوم...
البته که گوشیِ بچه فرق داره
حالا به طور کلی من به شخصه معتقدم بچه نبایدگوشی داشته باشه
ولی یه آدم بالغ فرق داره -
@khanoomi
سلام
دقیقا منم عین تو ام(که اجازه ندارم تنها برم بیرون و... (حتی شاید سخت گیر تر))
اول اینکه بهشون تا حدی حق بده: مطمئن باش بدت رو نمیخوان.... اینطور خیلی بهتر میتونی باهاش کنار بیای.
اطراف و موقعیت رو ببین(کلا کشور خودمون).... این خلاف و بی امنی های زیادی که اطرافمون کم و بیش خبراش رو میشنویم .....
پس اینکه میگن از ی ساعتی از شب به بعد نری بیرون بخاطر همین هاست ....
یا تنها نری و...
(تو این قضایا دختر آسیب پذیر تره.... پس معمولا سخت گیری ها تو این مورد ممکنه براشون بیشتر باشه)
راه حل هایی که به ذهنم میرسه:
. سعی کن اگه میتونی کسی همراهت باشه
. ی بازه یا ساعتی رو مشخص کنی. که مثلا از این ساعت تا فعلان ساعت میرم بیرون
. جایی که میری رو هم بهشون اطلاع بده
مطمئن باش بعد از ی مدت ، کم کم ترس و نگرانیشون کمتر میشه و این محدودیت ها کمتر میشه(تجربه کردم که میگم)
موفق باشی=)))
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهHhh Hh
خب مشکل اینه وقتی میگم فلان جا سریع مامانم میگه با داداشت برو یا میگه خودم میام
وگرنه میدونم ک وقتی میخام برم بیرون بهشون بگم
قبول دارم واسه خودمه ولی اخه مگ من همیشه قراره تو این خوبه بمونم؟ باید ی جوری بار بیام ک حداقل دستوپاچلفتی نشم تو جامعه بتونم تعامل داشته باشم اینقد هر چی خواستم زود اومده زیر دستم که واقعن میخام برم بیرون مثه بقیه
اول سال گفتم میخام برم کلاس ریاضی بابام گفت خصوصی میگیرم برات همکار خودمه منم دیگ اینو گف قاطی کردم اومدم آنلاین ثبت نام کردم
دیگ بعضی چیزا از حدش بگذره قشنگ نیس -
@khanoomi
اوهوم...
البته که گوشیِ بچه فرق داره
حالا به طور کلی من به شخصه معتقدم بچه نبایدگوشی داشته باشه
ولی یه آدم بالغ فرق دارهنوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهزهرا بنده خدا 2
زیر 15 رو نگا کنن مشکلی نیس ولی دیگ بزرگتر بی احترامیه -
Hhh Hh
خب مشکل اینه وقتی میگم فلان جا سریع مامانم میگه با داداشت برو یا میگه خودم میام
وگرنه میدونم ک وقتی میخام برم بیرون بهشون بگم
قبول دارم واسه خودمه ولی اخه مگ من همیشه قراره تو این خوبه بمونم؟ باید ی جوری بار بیام ک حداقل دستوپاچلفتی نشم تو جامعه بتونم تعامل داشته باشم اینقد هر چی خواستم زود اومده زیر دستم که واقعن میخام برم بیرون مثه بقیه
اول سال گفتم میخام برم کلاس ریاضی بابام گفت خصوصی میگیرم برات همکار خودمه منم دیگ اینو گف قاطی کردم اومدم آنلاین ثبت نام کردم
دیگ بعضی چیزا از حدش بگذره قشنگ نیسنوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده@khanoomi
دیگ بعضی چیزا از حدش بگذره قشنگ نیس
موافقم=...)
-
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Sachli
من یک چنار پیرم و هر شاخهای ز من
دستی به التماس به سمت پریدههاست... -
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Sachli
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند -
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
او هرگز صادق نبود و من نیز دیوانه وار به دنبال فرار از واقعیت ها میدویدم! چه میتوان گفت؟ دوست نداشتم باور کنم آنچه را که میدیدم. بیشترین درد خود را زمانی چشیدم که دوستانم در مقام مواخذه گفتند:«براستی اگر او تورا دوست داشت, هیچکدام از این وقایع برای تو اتفاق نمیافتاد.» سکوت کردم و تمام آنچه را میدانستم سرانجام پذیرفتم. در نهایت تمام آنچه سهم من بود برای دیگری بردی. شاید روزی بپذیرم که مرا دوست نداشتی اما هرگز برای آنکه با صداقت رهایم نکردی و با نقش بازی کردن مرا به دنبال خود کشاندی تو را نخواهم بخشید!
-
او هرگز صادق نبود و من نیز دیوانه وار به دنبال فرار از واقعیت ها میدویدم! چه میتوان گفت؟ دوست نداشتم باور کنم آنچه را که میدیدم. بیشترین درد خود را زمانی چشیدم که دوستانم در مقام مواخذه گفتند:«براستی اگر او تورا دوست داشت, هیچکدام از این وقایع برای تو اتفاق نمیافتاد.» سکوت کردم و تمام آنچه را میدانستم سرانجام پذیرفتم. در نهایت تمام آنچه سهم من بود برای دیگری بردی. شاید روزی بپذیرم که مرا دوست نداشتی اما هرگز برای آنکه با صداقت رهایم نکردی و با نقش بازی کردن مرا به دنبال خود کشاندی تو را نخواهم بخشید!
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهSachli در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
صداقت رهایم نکردی و با نقش بازی کردن مرا به دنبال خود کشاندی تو را نخواهم بخشید!
حق تا ابدیت
-
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا حالا شده جسمت یه جا باشه دلت یه جای دیگه؟!
اشکاتو پنهون کنی هم چشمات ولی دروغ نمیگه... -
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
=)))
-
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خدایا شکرت=)))
-
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Sachli متشکرم. خودت چطوری؟
-
Sachli در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
moBn منم که نگفتم من باب غریبه بودنه، اشاره ام به دوتا حالت متفاوت تو یه جملت بود
تازه، جمله بالاییه رو کلا جمع گفتم/ کلا این مدت رو زیاد بهم سخت نگیر تا وقتی کنکورا تموم میشه
هاااا جالبه
اصلا هم جالب نیست
خبرکه درگیری، زندگی نگرانی
نگرانی های عادی یا نگرانی های غیر عادی؟(و خب قطعا امیدوارم که دومی نباشه)
حقیقتا تنها خبری که ندارم خبرای مربوط به درسهکنکوری محسوب میشی دیگه؟
تو چه خبر؟
مننننننننن خبرای جالبی دارم
مثلا اینکه با نوشیدن آب، تازگیا بیشتر لذت میبرم
یا اینکه توان دویدن بیشتر از اندازه یه پادری رو ندارم
و اینکه مدت تقریبا زیادیه که از خونه بیرون نرفتم
و جالبتر اینکه چاق هم نشدم(اینجا میتونی فشار بخوری)
همینا تقریبانوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmoBn در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sachli در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
moBn منم که نگفتم من باب غریبه بودنه، اشاره ام به دوتا حالت متفاوت تو یه جملت بود
تازه، جمله بالاییه رو کلا جمع گفتم/ کلا این مدت رو زیاد بهم سخت نگیر تا وقتی کنکورا تموم میشه
عجب
باشه چون خیلی رعوف و با گذشتم، میگذرم
هاااا جالبه
اصلا هم جالب نیست
برای آرامش روانت نگرانم
خبرکه درگیری، زندگی نگرانی
نگرانی های عادی یا نگرانی های غیر عادی؟(و خب قطعا امیدوارم که دومی نباشه)متاسفانه ترکیبی از هردو
و تقریبا لا به لای این نگرانی ها دارم به دست فراموشی سپرده میشمحقیقتا تنها خبری که ندارم خبرای مربوط به درسه
کنکوری محسوب میشی دیگه؟
آره متاسفانه
تو چه خبر؟
مننننننننن خبرای جالبی دارم
مثلا اینکه با نوشیدن آب، تازگیا بیشتر لذت میبرم
یا اینکه توان دویدن بیشتر از اندازه یه پادری رو ندارم
و اینکه مدت تقریبا زیادیه که از خونه بیرون نرفتم
و جالبتر اینکه چاق هم نشدم(اینجا میتونی فشار بخوری)
همینا تقریباعهههه تبریک میگم
روی این یکی کارکن، مثلا روزا فکرکن یه دزد دنبالته و نیم ساعت ازش فرار کن تا تو موقعیت واقعی غافلگیر نشی
چرا بیرون نمیری؟
اینجارو تو میتونی فشار بخوری چون من هرچی بخورم چاق نمیشم:)
خوبه راضیم -
Sachli متشکرم. خودت چطوری؟
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده@danial-hosseiny اگر دوست داشتی حالت رو باهام درمیون بذاری حتما به سوالم جواب واضحی میدادی، پس نمیپرسم ادامه متشکرم چی میشه!
من؟! خوبم، زندم هنوز -
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۲، ۲۱:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در مرحلهای از زندگیم قرار دارم که با یه فوت، پودر میشم و میریزم زمین.