-
نوشتهشده در ۲۷ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا خدا هست به مخلوق دمی تکیه مکن
که خدا کوه ثبات است و بشر عین نیاز -
نوشتهشده در ۲۷ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کاکل از بالابلندی رتبه ای پیدا نکرد
زلف از افتادگی قابل به مشک و عنبر است -
نوشتهشده در ۲۷ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سراغ کلبه ی مارا کسی جز غم نمی گیرد
خوشا روزی که غم هم گم کند ویرانه ی مارا -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۱۷:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar6/sh56
بخش ۵۶ - مضاحک گفتن درزی و ترک را از قوت خنده بسته شدن دو چشم تنگ او و فرصت یافتن درزی
خندمینتر از تو هیچ افسانه نیست
بر لب گور خراب خویش ایستای فرو رفته به گور جهل و شک
چند جویی لاغ و دستان فلکتا بکی نوشی تو عشوهٔ این جهان
که نه عقلت ماند بر قانون نه جانمولانا
-
نوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۱۸:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز
تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست- حافظ
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰:۵۹ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
هرشب از هرسوی در میآیدم در دل خیال
از کدامین سو نگهدارم من این ویرانه را؟! -
نیمشبان نشسته جان، بر در خلوت دلم
منتظر صدای پا مهد کش خیال را -
شب زندهدار باش، کزین باغ دلفریب
آن غنچه فیض برد که پیش از سحر شکفت -
نوشتهشده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۲۱:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
و خدایی که در این نزدیکی است
لایِ این شب بوها، پایِ آن کاج بلند
رویِ آگاهی آب، رویِ قانون گیاه -
تو کجایی؟
در گستره ی بی مرز این جهان
تو کجایی؟
من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام
کنار تو..
تو کجایی؟
در گسترهی ناپاک این جهان؛
تو کجایی؟
من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام
بر سبز شور این رود بزرگ که میسراید برای تو
•احمد شاملو -
گاهی میانِ خلوتِ جمع ،
یا در انزوای خویش ،
موسیقیِ نگاهِ تو را گوش میکنم!
وز شوقِ این محال ،
که دستم به دستِ توست،
من جای راه رفتن
پرواز میکنم ...! -
گفتم ملامت آید
گر گرد دوست گردمو الله ما راینا
حبا بلا ملامه... -
شادیاش
طلوع همه آفتابهاست و
پنجرهای که صبحگاهان
به هوای پاک گشوده میشود و
طراوت شمعدانی در پاشویهی حوض ...! -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ۱۹:۳۱ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی
شیوه تنگ غروبست گلو بفشردن
-
نوشتهشده در ۳ مهر ۱۴۰۳، ۴:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکرِ معقول بفرما گل بیخار کجاست؟! -
نوشتهشده در ۳ مهر ۱۴۰۳، ۴:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرقفام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبلهای با بتپرستی میرود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند
تا کودکان در پی فتند این پیر دُردآشام را
از مایهٔ بیچارگی قطمیر مردم میشود
ماخولیای مهتری سگ میکند بلعام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا میکشد
کز بوستان باد سحر خوش میدهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی، دریاب اگر صاحبدلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین میچمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیماندام را
دلبندم آن پیمانگُسِل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اَشکم میرود وز اَبرَم آتش میجهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر میرود
صوفی گرانجانی بِبَر ساقی بیاور جام را -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۳ مهر ۱۴۰۳، ۱۷:۱۵ آخرین ویرایش توسط jahad_121 انجام شده
من که از پژمردن يک شاخه گل
از نگاه ساکت يک کودک بيمار
از فغان يک قناري در قفس
از غم يک مرد، در زنجير
حتي قاتلي بر دار!
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرين ايام، زهرم در پياله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
واي! جنگل را بيابان مي کنند
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان مي کنند
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان مي کنندفريدون مشیری
-
نوشتهشده در ۴ مهر ۱۴۰۳، ۲۳:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زیر شمشیر حوادث پای بر جاییم ما
رو نمی تابیم از سیلاب، دریاییم ماصائب تبریزی