انگيزه
-
-
وقتی از کم خوابی و شب بیداری ها سردرد میگیرم و صدای ( ش،شی،شی ) جارو کشیدن رفتگر محله خوابو ازسرم میپرونه و میبینم به چراغ روشن اتاق خیره شده و حس میکنه تنها نیست،یکی دیگه هم داره انجام وظیفه میکنه، منتها وظیفه ای که خودش خواسته رو شونه هاش باشه...
وقتی پشت میکنم به گذشته و میبینم مانع هایی که واسه من قدر یه صخره بزرگ شده بودن حتی سنگ ریزه هم نیستن انگار من زیادی بهشون بها داده بودم و البته زمان!
وقتی تجربه ها ومثالای زیادی میگن نمیشه امامن ،به خطوط سر انگشتام خیره میشم و میگم حتی اثر انگشت من منحصر به فرده،پس بی شک راه موفقیت وقله ی منم منحصر به فرده و به گوشام دستور
" در و دروازه بودن رو میدم"...
وقتی چشمم به تقویم و روزای باقی مونده میخوره و حواسم پی شماردنشون، ناخودآگاه نگاهم دوخته میشه به جمله وقرار هر اول صبح:
" واسه یه24ساعت عاشقی آماده ای? و با صدای بلند میگی:حتما"
وقتی ذهنم باهام راه نمیاد و هی میخواد منو یاد زمانهای از دست رفته و اشتباهات گذشته بندازه و یه بغض خفه رو برام غده که نه سرباز میکنه و نه پایین میره، یه چای خوش عطر برای خودم میریزم وقتی همچینی هوای بهاری تو سرم پیچید یکبار برای همیشه براش میگم:
" نترس اگه دل تو از خواب کهنه پاشه.....شاید خدا قصتو از نو نوشته باشه"
وقتی یه صداهای مزاحمی توی گوشم میگه که الان سمت اون درس نرو و من میرم تو دل همونی که ازش میترسم ومی شکافم میرم جلو...
وقتی میشنوم که بقیه ها میگن : تو تا همینجا کافیه برات و فلان رشته هم خیلی خوبه ، به خودم میگم :
" هیچ کس به اندازه ی خودم از من انتظار نداره، "" من "" بهترین رو ازت میخوام چون فقط اونموقعست که سهم دلم آرامش میشه"همه این " وقتی ها" به تو بستگی داره که پی إش چی بیاد! تویی که انتخاب میکنی که چه جوری نگاشون کنی! من این نگاهو دوست داشتم! همین وقتی ها میتونن اونقدر اشک تو چشمات بیارن که آرزو کنی از خودت فرار کنی! یا میتونن اونقدر حس زندگی برات بیارن که تو پوست خودت نگنجی" کدومشو انتخاب میکنی?
حالا انتخاب کن که چجوری نگاه کنی :
«دیره و نمیشه ?!
یا ; هنوز بیش از صد رو فرصت عاشقی مونده ،خبر خوبیه مگه نه?»
این عاشقی یعنی تایید گرفتن از خود خودت بابت هر 24 ساعت ،یعنی اگه عذاب وجدان حرف درگوشی باهات نداشته باشه، " حلّه...."به نظرم سهراب مفهوم این انتخابو خیلی خوب درک کرده بود ،اونجایی که میگه:
"تو به آیینه.....نه نه، آیینه به تو خیره شدست
تو اگر خنده کنی.... او به تو خواهد خندید
وگر بغض کنی.... آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد"
و حرف آخر اینکه:
« ألیس الله بکاف عبده» .... فکر کنم انقدر قدرت داشته باشه که هیچ مثال و عدد و رقمی نتونه امیدتو بدزده مگه نه?? -
پنج ماه ديگر
حسرت يا رضايت️
از وقتي كه كنكور بدي تا وقتي كه نتايج بياد ، حدود يك ماه زمان ميبره...
اون يك ماه نه خونوادت بهت كاري دارن، نه مشاوري وجود داره كه ازت توضيح بخواد...اون زمان فقط خودتي و خودت و يه برزخ...
اون موقع حسرت رو كسي تجربه ميكنه كه هيچ كاري انجام ندادهاما بدتر از اون درد رو كسي ميفهمه كه كار انجام داده اما نصفه نيمه ، به قول دكتر ، شايد خيلي كار انجام داده باشه، اما نصفشون اضافه كاريه...
تحمل درد اون موقع خيلي سخته...خيلي سخت تر از عذاب وجداني كه الان براي از دست دادن فرصت هاي اين چند ماهت داري تحمل ميكني...
من نميگم روزاي اسوني در انتظارته ؛ نه اصلا؛اما روزاي قشنگي در انتظارته ، روزايي كه مسئوليت زندگيت رو ميپذيري و ميفهمي كه تو مسئول بيشتر اتفاقات هستيادم ها بابت اشتباهاتي كه ميكنن بايد تاوانش رو بدن...اما تا زماني كه دير نشده اين تاوان رو بده كه بعدا مجبور نشي با درد هاي بزرگ تر تجربه ش كني... من بعد از كنكورم خيلي خوب فهميدمش؛ براي همين امسال هر اشتباهي ميكنم و متوجه ش ميشم، اول مسئوليتش رو قبول ميكنم و بعد بدون فكر به اينكه دير شده شروع ميكنم به درست كردنش؛ بنظرم زندگي درمورد اون چيز بخصوص از زماني شروع ميشه كه من ضرورتش رو درك ميكنم و به اين ايمان دارم كه ، هر وقت به درك از چيزي رسيدي، قطعا اون زمان بهترين زمان ممكنه...
سال پيش اين موقع لحظه ها رو خيلي ميشمردم ، يه چيز خيلي رايج كه هر چند ماه مونده بود به كنكور ميخواستيم بگرديم تا يكي رو پيدا كنيم كه بهمون بگه اون هم سال قبل از همون موقع شروع كرده و نتيجه گرفته،مثلا شش ماه مونده به كنكور يكي رو پيدا ميكرديم كه بگه اره من توشش ماه كنكور رو جمع كردم،سه ماه مونده هم و ...
انگار همش ميخواستيم اروم شيم كه دير نشده و بعد دوباره به اشتباهات قبلي مون ادامه بديم...
الان كه بهش فكر ميكنم ميبينم چه كار مسخره اي بود؛ الان كه به ارزوهاي واقعيم فكر ميكنم ميبينم حتي اگه هيچ كس رو هم پيدا نكردم كه بهم بگم تو اين زمان نتيجه گرفته، ارزوهام انقدر كوچيك نيستن كه ولشون كنم؛ تا اخرش ميرم...شايد خيليا ميخواين دكتر،مهندس،روانشناس و گرافيست و...بشيد؛اما چيزي كه يادمون ميره اينه كه تو همه اين كارها شرط اصلي تعهده، چطوره ميخواي پزشك فوق العاده اي باشي وقتي در قبال درد و رنج بيمارت تعهد نداري؟!
امكان نداره مهندس عالي بشي در صورتي كه موقع طراحي سازه ، به اين فكر نكني كه متعهدي كه سازه ت انقدر فوق العاده باشه كه تا ساليان سال ادم هايي كه اينجا زندگي ميكنن در اسايش باشن و ...
براي اينكه اين تعهد رو ياد بگيري شايد بهترين زمانش اين پنج ماه باشه؛ نسبت به خواسته هات و دنيايي كه ميخواي بسازي متعهد باش ...
پنج ماه كم باشه يا زياد،اصلا مهم نيست...تو فقط مثل يه گنج مراقبش باش؛چون تنها داراييته
شايد مهم ترين چيز اينه كه هيچ وقت واسه پذيرش اشتباهاتمون و شروع كردن به اصلاحشون دير نيست.
@دانش-آموزان-آلاء -
-
یکی بود یکی نبود مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر زيباروي کشاورزي بود.
به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگيره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمين بايست. من سه گاو نر رو يک به يک آزاد ميکنم، اگر تونستي دم هر کدوم از اين سه گاو رو بگيري، ميتوني با دخترم ازدواج کني
مرد جوان در مرتع، به انتظار اولين گاو ايستاد.
در طويله باز شد و بزرگترين و خشمگينترين گاوي که تو عمرش ديده بود به بيرون دويد. فکر کرد يکي از گاوهاي بعدي، گزينه ي بهتري خواهد بود، پس به کناري دويد و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتي خارج بشه. دوباره در طويله باز شد. باورنکردني بود! در تمام عمرش چيزي به اين بزرگي و درندگي نديده بود. با سُم به زمين ميکوبيد، خرخر ميکرد و وقتي او رو ديد، آب دهانش جاري شد. گاو بعدي هر چيزي هم که باشه، بايد از اين بهتر باشه.
به سمتِ حصارها دويد و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتي خارج بشه.
براي بار سوم در طويله بار شد.
لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد.
اين ضعيف ترين، کوچک ترين و لاغرترين گاوي بود که تو عمرش ديده بود. اين گاو، براي مرد جوان بود!
در حالي که گاو نزديک ميشد، در جاي مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روي گاو پريد. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!
نتیجه : از کنار فرصت های زندگیت به راحتی رد نشو -
-
این آغاز، این زایش، برایت سخت دردناک است.
بلوغ دردناک است، وداع با دوران کودکی دردناک است، کامل شدن دردناک است، اما گریزی نیست...
و تو آهسته آهسته بلند می شوی، و راه می افتی ومی روی، و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می شود، اما آبدیده می شوی و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی، از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی...#شل_سیلور_استاین
برش کتاب #قطعه_گمشده -
یکی از دوستان من میگفت که پدربزرگم قهوه خانه
داشت ...
همیشه شب ها که خسته میشد و ساعت کار تمام میشد️ و میخواست قهوه خانه را ببندد ، میگفت : به اندازهی یک مشتری دیگر صبر میکنم و بعد میبندم
او حریص نبود️ ثروتمند هم نبود
پولش را هم راحت برای دیگران خرج میکرد
اما میگفت : تمام زندگی در آنقدم آخری
است که بعد از خسته شدن برمیداری
پدربزرگم زندگی را خوب فهمیده بودزندگی در همین یک گام بیشتر است!همان گامی که ((ذهنت)) به ((جسمت)) یادآوری میکند که
حاکم
من هستم ، نه تو ...
️
-
-
-
یکی از دوستان من میگفت که پدربزرگم قهوه خانه
داشت ...
همیشه شب ها که خسته میشد و ساعت کار تمام میشد️ و میخواست قهوه خانه را ببندد ، میگفت : به اندازهی یک مشتری دیگر صبر میکنم و بعد میبندم
او حریص نبود️ ثروتمند هم نبود
پولش را هم راحت برای دیگران خرج میکرد
اما میگفت : تمام زندگی در آنقدم آخری
است که بعد از خسته شدن برمیداری
پدربزرگم زندگی را خوب فهمیده بودزندگی در همین یک گام بیشتر است!همان گامی که ((ذهنت)) به ((جسمت)) یادآوری میکند که
حاکم
من هستم ، نه تو ...
️
-
سلام هدف!!
نمیدونم چی شده! چرا انقدر تازگیا بی معرفت شدم... یادمه همین چند ماه پیش بود...چقدر تحویلت میگرفتم...چقدر نازتو میخریدم... میدونم خیلی وقته فراموشت کردم...میدونم کم کاری کردم برای داشتنت ...میدونم میخوای دعوام کنی که چقدر زود ولت کردم... همش تقصیر من بود!!
ولی اینو بدون هنوزم که هنوزه میخوامت... هنوز عاشقت هستم
️... با اینکه خیلی خیلی زیاد باهات فاصله دارم ولی قول میدم خودمو بهت برسونم...چون من عاشقتم
️ میدونم الان داری بهم میگی تو باید تغییر کنی! میدونم اینو
... قول میدم تغییر کنم ... قول میدم انقدر واست بجنگم تا بدست بیارمت...چون بخاطر رسیدن به تو 12 سال صبر کردم و الان که چند ماهی از وصل من و تو بیشتر نمونده نمیزارم کسی تورو بگیره ازم... ولی روی خودتو ازم برنگردون
...اینو بدون من سیاه سیاه نیستم...خودت میدیدی اولا چقدر واست میجنگیدم و واسه بدست آوردنت ذوق داشتم... به همه نشون میدم که میتونم تورو داشته باشم... به همه نشون میدم که لیاقتت رو دارم... حتی اگر همه دنیا جلو روم وایسن... از همین الان شروع میکنم و واست تلاش میکنم....انقدر میجنگم تا دنیا تورو بهم بده حتی اگر شکست بخورم دوباره بلند میشم ...دوباره...دوباره....دوباره..به هر قیمتی که شده... چون من میخوامت و بدستت میارم... میدونم تغییر سخته ولی بخاطرت این کارو میکنم ... این مسیر شاید خیلی سختی ها باشه ولی همه سختی ها رو به جون میخرم چون ادمی که عاشق باشه واسه عشقش هر کاری میکنه... شاید پیش خودم تا الان فکر میکردم که نمیشه... ولی من خودم میشم مثال
و به همه دنیا ثابت میکنم
... به همه ثابت میکنم که خواستن توانستن هستش... من میتونم!! من میتونم !! من باید بتونم چون خاص هستم!!
فقط واسه هدفت با جون و دل بجنگ.هدفت رسیده به دو قدمی تو!! پس نزار از دستت بره!
-
-
خدایا به من کمک کن تا در سال جديد خودم را پيدا كنم ، تا اجازه ندم آدم های دیگه با باورهای منفیشون بین منو تو فاصله بندازن, خدا جون اول هر صبح که با نماز تو آغاز میکنم کمکم کن تا در قنوت شگفت انگیزت,قدرت پر عظمت تو رو برای حل مشکلات بخاطر بیارم تا بتونم در مقابل هدایای حیات بخش تو ,بجای, جا خالی دادن آغوشم رو برای مشکلات باز کنم.پروردگارم یاری ام کن تا اگر آرامش فطریی که در وجودم گذاشتی اتصالی,قطع و وصل, پیش اومد به تلفن خودم , درستیش شک نکن , منو هدایت کن تا همیشه صدای خروشان اقیانوس پهناورت رو تو گوشم حس کنم. خدا کمکم کن تا هوندا را بخاطر بیارم و هوندا وار پله های مشکل رو یک به یک پشت سر بذارم بدون این که بپرسم دلیل این همه پله چیه؟دست پر محبتت رو نصارم کن تا وقتی آدم های غریبه در زندگیم خواستن دقیقه 90 بازی رو, رو سرم بکوبن به اونا بگم این دقیقه 90 دسته اوله, بازی ادامه داره , خدایا توی لحظات تغییر و درماندگی و بی ارادگی منو یاد دزد مسلحی بنداز که خونواده و آرزوم رو تهدید میکنه, غیرتم را فزونی بخش,تا زنده بمونن خانواده و آرزوم.پروردگار بی همتای من, آدرس پستی بانکت را اس ام اس کن هر چند که شنیده ام با پیشرفت اینترنت و موبایل و کامپیوتر نزدیک ترین شعبه ات به هر انسانی , قلب هر انسان است و تو چه نزدیکی ....و تو چه نزدیکیو من بیهوده خیابان ها را میگشتم ای آفریننده خوبی ها دست تلاشم را قوی بدار تا موقع برگشتن به خانه در کوله پشتی ام پس اندازی بزگ از تلاش نصار سفره پر مهر خانواده ام کنم .تو میدانی که اگر دست نان آور خانواده موقع غذا خوردن خالی باشد چه خجاتی روی پیشانی اش می نشیند شب هنگام لحظه ای که سر بر بالین میگذارم تصویر تو را بروی سقف, ایمانت را در قلب, و آرامشو آسایش در روح,این هدیه تو باشد.خدای من در مدتی که پول های تلاشم را به بانک تو می آورم ایمانم را قوت ببخش تا هیچ گاه به سود هنگفتی که وعده ام دادی تردید نداشته باشم, چرا که آموخته ام شک ابتدای کلمه شکست است.
چشم و دل به فانوس راه بخش توست تا در لحظات زخم زبان های دیگران افسار زندگی ام را به رضایت آنها نفروشم من نمیخواهم چون طعنه زنان جهان سوی باشم می خواهم ایرانی باشم, پارسی. من را گونه ای هدایت کن تا بجای نفس کشیدن برای دیگران برای تو, خودم و تمام کسانی که زیبا می اندیشند زندگی کنم. من نمیخواهم دوست ونزدیک کسانی باشم که با تغییر اعداد و درصدها و نتایج من در لحظه ای خرفتم میخوانند ودر لحظه ای باهوش من در لحظه ای که به آلبوم عکس های گذشته نگاه میکنم به باد دستور وزیدن بده تا آلبوم گذشته ها از نعره کشیدن خاموش بماند بگذار مثل تو افراد نیکت بجای سیر در قبرستان گذشته در پرزنت امروزت دست بتلاش و انسانیت بزنم. کمکم کن تا درلحظات سخت... صفت مهم و جلاله رحت تو رو بیاد آورم که شفا دهنده ی تمام دردان تردید وپریشانیست بگذار به خود یادآوری کنم که در مکتب رحمت تو انسان ها بخاطر گذشته شان در جهنم نمیسوزند بلکه با بازآفرینی امروزشان بهشت مکان مهمانی تو برای آن ها خواهد بود حال که فرصتم دادی تا در شرکت و بانک یگانه ی تو سرمایه گذاری کنم. فرصت بیمه و جان و مال و عمر و تلاش را به من هدیه بده با بیمه ی کاملت از آتش سوزی و زلزله و هیچ ویرانگری نمی هراسنم.
چون آموخته ام دنیا دنیا آرامش با بیمه تو همواره شعاری حقیقی است. کمکم کن حق بیمه خود را در تمام فروشگاه های محبت و انسانیت بدرستی بپردازم قهرمانان پاراالمپیک لندن را درود بفرستم ودر المپیک زندگیfair play بازی کنم. کمکم کن جایگاه های خوشبختی دنیا را محدود ندانم که محدودیت به تیپ و شخصیت آفریدگارمان اصلا نمی آید کمکم کن تا درعرصه رقابت جایزه بزرگ فردا را با جایزه کوچک امروز معامله نکنم. کمکم کن در نماز هایم که از مغرب وعشاء امشب پر رنگ تر می شوند اول رقبا و بعد خود را دعا کنم.
کمکم کن هنگامی که سختی کار بر من غلبه میکند دست به آرزو فروشی نزنم چرا که آرزو فروشی نوعی بردگی است و فقط فراموش نکنم با کوچک تر کردن سایز آرزوهایم باز هم لباس موفقیت تنگ خواهد بود اما فردا کمکم کن گلی از عشق فردا نصار بزرگترین نشانه هایت کنم بنام پدر و میم مثل مادر
خدای بزرگ برایم دعا کن جمعیت مهربانی که در روزهاي پاياني سال ٩٤ براي همايش مشاوره اي دكتر افشار گرده تو آمده بودند را در دعاهایم فراموش نکنم. آنها تشنه ی محبت تو هستند.
هم اكنون وقت رفتن است ... قرانی بر سرم بگیر, آینه ای نشانم بده تا زلال بودن جاده را دوباره احساس کنم. این بار بندهای کفش هایم را سفت تر میبندم... می خواهم بدوم ...می دانم هیچ صخره و مشکلی در این نزدیکی توان مقابله و مبارزه با من را ندارد .
پس همین حالا راه زندگیتو خودت انتخاب کناگر الان انتخاب کنی فقط حق انتخاب داری چون شاید چندسال دیگه این حق و به دیگران بدی وبزاری دیگران برای زندگیت تصمیم بگیرند
بزاری از فرصت هایی که از دست دادی پلی بسازند برای رسیدن به اهداف خودشون....
زندگی اصلا همینه نزنی خوردی میشی بازنده مسابقه زندگی خودت پس کاری کن قهرمان زندگی خودت باشی
کاری کن وقتی رسیدی به دقیقه های اخر مسابقه به خودت افتخار کنی و یه دور افتخار واسه خودت بزنی اونوقته که صدای سوت و دست دیگران و میشنوی ....اونوقته که اشک حلقه زده ی تو چشمای مادر وپدرت و میبینی دیدن اون لبخند میشه واست شیرین ترین خاطره
خیلی قشنگه......
مهم نیست الان تو چه وضعیتی هستی مثل من صفر صفری ولی مهم اینه از الان شروع کنیم
به عقیده عاشقها به عقیده اونهایی که با زمان باقی مانده دو دو تا چهارتا نمیکنن کنکور مثل انتالپی میمونه به مسیر بستگی نداره مهم اینه که به آخرش برسی البته اگر مسیولیت گذشته و ایندت و بپذیری....
بپذیری گذشته هرچی بوده تموم شده الان مهمه ، مهمه ایمان بیاری که اگر حواست به همین لحظت باشه حواست به ایندت هم هست
خودت تصمیم بگیر معمولی بودن یا خاص بودن و
فقط بدون معمولی بودن و همه بلدن خاص بودنه که ادمها و از هم تفتیک میکنه
الان خودت تصمیم بگیر وقتی کنکور دادی و از سالن امتحان بیرون اومدی با لبخند بری تو آغوش مادرت یا باگریه.... خودت تصمیم بگیر وقتی جواب کنکور اومد اشک از روی شوق مادرت و ببینی یا از روی ناراحتی....
خودت تصمیم بگیر سال دیگه اول شهریور روز پزشک و بهت تبریک بگن یا.....