تمام رو به اتمام

[Dr-acula]

@ماتان
چی برعکسه ؟

[revival]

@ماتان
اشتباه چاپی شم باید فسفری بکشی روش نه خط : |

[3فاطمه2]

@Paranoid فکر خودمو میگم

[3فاطمه2]

@alteration تموم کردم واس همون خط کشیدم

[Dr-acula]

@ماتان در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:

@Paranoid فکر خودمو میگم

[3فاطمه2]

@Paranoid مرسی توضیح دادی

[Dr-acula]

negaarin

آخه این نشد جسارت ک

[negaarin]

@Paranoid در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:

negaarin در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:

یه دعوای خیلی شدید با بابام کردم هنوز که به اون لحظه فک میکنم تمام سلولام میلرزن.... چه قد جسارت جمع کردم اون لحظه ://///

آخه این نشد جسارت ک

چرا نشد؟ خیلیم شد؟ کی توانایی داره اونقد با دل و جرئت کله ی سحر پاشه دعوای شدید کنه؟

[revival]

negaarin
هر جسارتی قشنگ نیست،اونم با پدر : |

[3فاطمه2]

منم از این دعواها کردم اونم با داداشم گفتم نزاری برم باشگاه خودمو میکشم از درون میلرزیدم از بیرون عین این ادمای نترس بودم بعدشم رفتم تیغ اوردم هییی خیلی بد بود

[negaarin]

@alteration در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:

negaarin
هر جسارتی قشنگ نیست،اونم با پدر : |

حق با منم بود، اینکه پدره درست، ولی دلیل نمیشه هیچی نگفت و سکوت کرد
اگه هم بشه از توانایی من خارجه

[99]

سام علیک بروبچ

[Dr-acula]

[3فاطمه2]

negaarin باباها خیلی مظلومن

[اکالیپتوس]

از هیجده سالگی به بعد فهمیدم دارم تو یه دنیای دیگه قدم میزارم
از هیجده سالگی به بعد فهمیدم دنیا اون طوری نبود که من فکر میکردم
از هیجده سالگی به بعد فهمیدم ادما عوض میشن شایدم عوضی
از هیجده سالگی به بعد فهمیدم ادما فقط بلدن بگن اعتماد نکن اما بلد نیستن چطوری جواب اعتمادوبدن
از هیجده سالگی به بعد فهمیدم کاش نابینا بودم و دنیارو ز یبا تر از این میدیدم
از هیجده سالگی به بعد فهمیدم با اینکه سنی ندارم اما حسرت خیلی چیزارو دارم
از هیجده سالگی.......
#تو دلی

[negaarin]

@miladsaeedi
سلام، خوبین؟

[3فاطمه2]

@miladsaeedi درود

[revival]

@Paranoid در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:

خبرت هست ک عایا همه او شدی؟!

[negaarin]

@ماتان در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:

negaarin باباها خیلی مظلومن

جامعیت نداره

[99]

@ماتان در هرچی تو دلته بریز بیرون 3 گفته است:

negaarin باباها خیلی مظلومن

تعریف من از پدر=کسی که خستگی را خسته کرد...